کد خبر: ۸۵۱۷
۰۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۲

شهید حسین افخمی دریادلِ خیابان دریادل بود

حسین افخمی‌روغن‌گیران که ۱۷ سال بیشتر نداشت، نباید آنجا می‌بود؛ پدرش اجازه عزیمت به جبهه را به او نداده بود و او قاچاقی و با رضایت‌نامه جعلی راهی میدان جنگ شده بود. آن روزها، اما خیالش راحت بود.

آن شب در جزیره مجنون غوغا بود. رزمنده‌ها بار دیگر لباس رزم به تن و بند پوتین‌ها را محکم  بسته بودند. آمده بودند تا باحضور در عملیات خیبر، معامله خود با خدا را محکم‌تر و عمیق‌تر کنند. الحق که شهادت زیباترین نتیجه این معامله بود. نتیجه‌ای که نصیب خیلی‌ها شد و خیلی‌ها در حسرتش ماندند. حسین، اما جزو همان‌ها بود که آن شب در جزیزه مجنون نتیجه معامله با خدا را به زیباترین شکل ممکن گرفت. او همان شب شهید شد.

حسین افخمی‌روغن‌گیران که آن روز‌ها ۱۷ سال بیشتر نداشت، نباید آنجا می‌بود؛ پدرش اجازه عزیمت به جبهه را به او نداده بود و او قاچاقی و با رضایت‌نامه جعلی راهی میدان جنگ شده بود. آن روزها، اما خیالش راحت بود. نارضایتی احمدآقا چند روز قبل برطرف شده بود، چرا که خودش بعد از یک مرخصی کوتاه گفته بود: «پسرجان حالا که عاشق رزمندگی و شهادتی، می‌توانی بروی. برو...»


عشق جبهه

شهید حسین افخمی‌روغن‌گیران در سال ۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون و با ترکشی که بر سرش اصابت کرده بود به شهادت رسید. چند روز پیش‌تر از شهادت اولین و آخرین مرخصی‌اش را آمده بود؛ با بار سنگینی بر وجدانش. ۴۰ روز پیش که عازم جبهه شده بود، نتوانسته بود رضایت پدر را بگیرد.

آخر دو برادر بزرگ‌تر  او نیز در جبهه بودند. پدر راضی به نبود هر سه پسرش نمی‌شد. می‌گفت تو درست را بخوان، برادرانت هم در جبهه خدمت می‌کنند. گوش حسین جوان، اما بدهکار این حرف‌ها نبود. مدت‌ها بسیجی فعال بودنش برای این بود که روزی بتواند پشت برادران ایمانی‌اش را گرم وجود و همت خودش کند.

از جبهه که برگشت با پدر صحبت کرد و توانست او را متقاعد کند و رضایتش را بگیرد. رضایت پدر سرذوق آورده بود او را،  همین بود که چند روز مانده به اتمام مرخصی به جبهه برگشت تا روز‌های رفته و دیدارهایش، آخرین روز‌ها و دیدار‌های او و خانواده‌اش باشد.

آن روز‌ها حسین هنوز سال دوم دبیرستان را می‌خواند و آن‌قدر درمورد رزمندگی، جنگ و شهادت با دوستانش صحبت کرده که در محله و میان دوستانش معروف شده بود به «عشق جبهه». سد راه او برای رفتن به جبهه دو برادر بزرگ‌ترش بودند که یکی سپاهی بود و چند سالی از حضورش در جبهه می‌گذشت و دیگری نیز به‌تازگی، لباس رزمندگی پوشیده بود.

پدر هم اگرچه لباس رزم نپوشیده بود، اما آن روز‌ها سرپرست عمده‌فروشان میوه و تره‌بار در میدان‌بار رضوی بود و تا آنجا که می‌توانست از رفته‌های به میدان، پشتیبانی می‌کرد مثل همان‌بار که با همراهی بارفروشان چند کامیون را میوه بار کرد و فرستاد جبهه.

دریادلِ دریادل


خیلی با مادر مانوس بود

قرارمان با خانواده شهید افخمی مصادف است با روز‌هایی که مادر خانواده، زهرا قائنی‌غلامحسینی در بستر بیماری است و کسالت دارد، این است که از حرف‌های مادر شهید درباره فرزندش محروم می‌شویم؛ کسی که به گفته بچه‌ها بیشترین انس را با شهید داشته است. خواهر شهید می‌گوید: «حسین بسیار خوش‌اخلاق بود. برادر کوچکمان بود، اما باوجوداین بسیار در کار‌ها و امور منزل به مادرم کمک می‌کرد. او وابستگی عجیبی به مادر داشت.» دختر خانواده افخمی لحظه‌ای مکث می‌کند؛ «حتما حالا او هم از کسالت مادر خیلی ناراحت است.»

مادر شهید حسین افخمی به گفته دخترش تا پیش از کسالت در صحبت‌هایش با اقوام و آشنایان  وقتی سر صحبت درباره حسین باز می‌شد، همیشه از مظلومیت او یاد می‌کرد و از مطیع بودنش. از اینکه مادر را راز‌دار خودش می‌دانست و از او برای همه امورش کمک می‌خواست.


عزیز همسایه‌ها

نام حسین بر کوچه‌ای فرعی در خیابان آیت‌الله کاشانی در محله پایین خیابان است. کوچه‌ای که هیچ‌وقت این خانواده شهید در آن ساکن نبوده‌اند همین است که یکی از خواسته‌های خانواده شهید حضور تابلویی مزین به نام شهید است بر دیوار کوچه نوغان ۱۵؛ جایی که محل زندگی امروز خانواده‌اش است.

چند سالی می‌شود که خانواده افخمی به این محله آمده‌اند. آن‌طور که خواهر شهید می‌گوید همسایه‌ها از همسایگی این خانواده شهید در جوارشان آگاهی دارند و بیشترشان آن‌ها را می‌شناسند و محترم می‌شمارند.

دختر خانواده می‌گوید: بیشتر وقت‌ها در روضه‌های همسایه‌ها شرکت می‌کنیم و صمیمیت خاصی بین اهالی محله و ما برقرار است. درست است که حسین رفته، اما شهادت او احترام و حرمت خاصی برای ما به یادگار گذاشته است.
او حرف را این‌طور تمام می‌کند: خانواده‌های شهدا هرچه دارند از صدقه سر فرزند شهیدشان است.


از خط مقدم تا صحن آزادی

بار دومی که حسین به جبهه بازگشت، مصادف بود با عملیات خیبر و داستان شهادتش. ظهر، خانواده مشغول صرف ناهار بودند که خبر شهادت او را آوردند. خبر را به پدر داده بودند و لحظاتی بعد همه خبردار شدند.

خواهر شهید حسین افخمی می‌گوید: آن روز از مدرسه که برگشتم، متوجه شدم اعضای خانواده حال پریشانی دارند. خبر شهادت حسین را از زبان پدر شنیده بودند. خاطرم هست آن روز‌ها در مشهد، دوشنبه‌ها تشییع دسته‌جمعی بود. پیکر حسین هم همراه با چندین شهید دیگر آن روز تا صحن آزادی تشییع و همان‌جا به خاک سپرده شد.

دریادلِ دریادل


پاتوقش مسجد حاجی حکیم بود

برادر بزرگ‌تر شهید افخمی درباره او می‌گوید: حسین در دبیرستان حاج تقی‌آقابزرگ درس می‌خواند و پاتوقش همیشه مسجد حاجی حکیم محله بود که پایگاه بسیجی داشت و او هم به‌عنوان یک بسیجی فعال به آن رفت و آمد می‌کرد.

او ادامه می‌دهد: اخلاقش بیست بود و اقوام و دوستان از او به‌عنوان نمونه یک جوان بااخلاق یاد می‌کردند. بیشتر از همه ما که آن روز‌ها کمی گرفتار بودیم، او بود که هوای مادرمان را داشت.

عشق جبهه

شهید حسین افخمی‌روغن‌گیران در سال ۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون و با ترکشی که بر سرش اصابت کرده بود به شهادت رسید. چند روز پیش‌تر از شهادت اولین و آخرین مرخصی‌اش را آمده بود؛ با بار سنگینی بر وجدانش. ۴۰ روز پیش که عازم جبهه شده بود، نتوانسته بود رضایت پدر را بگیرد. آخر دو برادر بزرگ‌تر  او نیز در جبهه بودند. پدر راضی به نبود هر سه پسرش نمی‌شد. می‌گفت تو درست را بخوان، برادرانت هم در جبهه خدمت می‌کنند.

گوش حسین جوان، اما بدهکار این حرف‌ها نبود. مدت‌ها بسیجی فعال بودنش برای این بود که روزی بتواند پشت برادران ایمانی‌اش را گرم وجود و همت خودش کند. از جبهه که برگشت با پدر صحبت کرد و توانست او را متقاعد کند و رضایتش را بگیرد. رضایت پدر سرذوق آورده بود او را،  همین بود که چند روز مانده به اتمام مرخصی به جبهه برگشت تا روز‌های رفته و دیدارهایش، آخرین روز‌ها و دیدار‌های او و خانواده‌اش باشد.

آن روز‌ها حسین هنوز سال دوم دبیرستان را می‌خواند و آن‌قدر درمورد رزمندگی، جنگ و شهادت با دوستانش صحبت کرده که در محله و میان دوستانش معروف شده بود به «عشق جبهه». سد راه او برای رفتن به جبهه دو برادر بزرگ‌ترش بودند که یکی سپاهی بود و چند سالی از حضورش در جبهه می‌گذشت و دیگری نیز به‌تازگی، لباس رزمندگی پوشیده بود.

پدر هم اگرچه لباس رزم نپوشیده بود، اما آن روز‌ها سرپرست عمده‌فروشان میوه و تره‌بار در میدان‌بار رضوی بود و تا آنجا که می‌توانست از رفته‌های به میدان، پشتیبانی می‌کرد مثل همان‌بار که با همراهی بارفروشان چند کامیون را میوه بار کرد و فرستاد جبهه.

 

خیلی با مادر مانوس بود

قرارمان با خانواده شهید افخمی مصادف است با روز‌هایی که مادر خانواده، زهرا قائنی‌غلامحسینی در بستر بیماری است و کسالت دارد، این است که از حرف‌های مادر شهید درباره فرزندش محروم می‌شویم؛ کسی که به گفته بچه‌ها بیشترین انس را با شهید داشته است.

خواهر شهید می‌گوید: «حسین بسیار خوش‌اخلاق بود. برادر کوچکمان بود، اما باوجوداین بسیار در کار‌ها و امور منزل به مادرم کمک می‌کرد. او وابستگی عجیبی به مادر داشت.» دختر خانواده افخمی لحظه‌ای مکث می‌کند؛ «حتما حالا او هم از کسالت مادر خیلی ناراحت است.»

مادر شهید حسین افخمی به گفته دخترش تا پیش از کسالت در صحبت‌هایش با اقوام و آشنایان  وقتی سر صحبت درباره حسین باز می‌شد، همیشه از مظلومیت او یاد می‌کرد و از مطیع بودنش. از اینکه مادر را راز‌دار خودش می‌دانست و از او برای همه امورش کمک می‌خواست.


عزیز همسایه‌ها

نام حسین بر کوچه‌ای فرعی در خیابان آیت‌ا... کاشانی است. کوچه‌ای که هیچ‌وقت این خانواده شهید در آن ساکن نبوده‌اند همین است که یکی از خواسته‌های خانواده شهید حضور تابلویی مزین به نام شهید است بر دیوار کوچه نوغان ۱۵؛ جایی که محل زندگی امروز خانواده‌اش است. چند سالی می‌شود که خانواده افخمی به این محله آمده‌اند. آن‌طور که خواهر شهید می‌گوید همسایه‌ها از همسایگی این خانواده شهید در جوارشان آگاهی دارند و بیشترشان آن‌ها را می‌شناسند و محترم می‌شمارند.

دختر خانواده می‌گوید: بیشتر وقت‌ها در روضه‌های همسایه‌ها شرکت می‌کنیم و صمیمیت خاصی بین اهالی محله و ما برقرار است. درست است که حسین رفته، اما شهادت او احترام و حرمت خاصی برای ما به یادگار گذاشته است.
او حرف را این‌طور تمام می‌کند: خانواده‌های شهدا هرچه دارند از صدقه سر فرزند شهیدشان است.

 

پاتوقش مسجد حاجی حکیم بود

برادر بزرگ‌تر شهید افخمی درباره او می‌گوید: حسین در دبیرستان حاج تقی‌آقابزرگ درس می‌خواند و پاتوقش همیشه مسجد حاجی حکیم محله بود که پایگاه بسیجی داشت و او هم به‌عنوان یک بسیجی فعال به آن رفت و آمد می‌کرد.

او ادامه می‌دهد: اخلاقش بیست بود و اقوام و دوستان از او به‌عنوان نمونه یک جوان بااخلاق یاد می‌کردند. بیشتر از همه ما که آن روز‌ها کمی گرفتار بودیم، او بود که هوای مادرمان را داشت.

اگر بود

محمدکاظم افخمی برادر شهید در روز شهادت او و وقتی خبر این افتخار به خانواده رسید به‌عنوان یک رزمنده سپاهی در کردستان به سر می‌برده. وقتی آمده زمانی بوده که مراسم تشییع شهدای عملیات خیبر آغاز شده بوده و او تازه متوجه شده که برادرش به شهادت رسیده است.‌

می‌گوید: با اینکه بعد شهادتش خیلی احساس دلتنگی داشتم، ولی خیلی دوست داشتم جای حسین بودم. افتخاری است که نصیب هرکسی نمی‌شود. خدا گل‌چین است.

وقتی می‌پرسیم فکر می‌کنی اگر الان زنده بود چه‌کاره بود و چگونه زندگی می‌کرد، می‌گوید: فکر می‌کنم اگر بود مسئولیت و سمتی مدیریتی داشت، به این دلیل که از نظر روحی بسیار قوی بود، از بچه‌های پروپاقرص جلسات بسیج و دوره‌های قرآنی بود و روابط‌عمومی بسیارخوبی داشت.

این برادر شهید می‌گوید: من و خواهر‌ها و برادرم سعی می‌کنیم دور مادر را در این روز‌های کسالت و تنهایی‌اش بیشتر شلوغ کنیم و بیشتر از گذشته هوای او را داشته باشیم تا او با فکرکردن به چیز‌هایی که غصه‌دارش می‌کند، غمگین‌تر نشود.

اگر روزی با او دیدار داشته باشم برایش از مسائل و رفت و آمد‌هایمان به جبهه و خاطرات آن زمان می‌گویم و از مسائل مربوط به کسب‌وکارم که ۲۰ سال از آن می‌گذرد و کلی حرف برای گفتن با او و مشورت‌گرفتن از او دارم.

 

* این گزارش پنجشنبه  ۱۰ مهر ۱۳۹۳ در  شماره ۱۱۵  شهرآرا محله ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44