محمد دانشی بعد از خرید مغازه کارش را به عنوان اولین دوچرخهساز محله زرکش شروع و بهتدریج کسب وکارش رونق میگیرد. او میگوید: 45سال قبل، هیچ مغازه دوچرخهسازیای در محدوده زرکش وشهرک مطهری تا سهراه دانش وجود نداشت. کارم را که شروع کردم بهتدریج مشتریها بیشتر شدند. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که چون ساکن شهر بودم چند ساعتی طول میکشید که خودم را با دوچرخه یا با تکوتوک مینیبوسهایی که به جاده قدیم میآمدند به مغازه برسانم. زمانی که به در مغازه میرسیدم چند نفر با دوچرخه منتظرم نشسته بودند.
از بزرگراه پیامبر اعظم(ص) که به سمت قوچان میرویم، بعد از گذشتن از کارخانههای فروش سنگ و مجتمع در حال ساخت خدمات خودرویی آسکوپارس، به روستای باغونآباد یا خیابان پیامبر اعظم(ص)85 میرسیم. عطر و بوی گلها و گیاهان در فضا پیچیده و حال و هوایی طراوتبخش دارد. اینجا یکی از مهمترین مراکز خرید و فروش نهالهای مثمر، غیرمثمر و انواع گلدانهای آپارتمانی و تزیینی شهر است. بیشتر باغداران اطراف مشهد که گذرشان اینسو میافتد، نهالهایشان را از اینجا میخرند.
نمیدانم نخستین ساعتساز حرم که بوده است؛ این را هیچکس نمیداند. در منابع مکتوب و شفاهی اثری از نام کسی که نخستینبار موظف شد مراقبِ تداوم ثبت وقت در حرم باشد، نیست. در میان اسناد، بیشتر از نام افراد، انگار جایگاه ساعتسازی در حرم مطهر مطرح بوده است. بااینحال، اگر از امروز شروع کنیم و به عقب بازگردیم، به سه نام وحیدی، عنبرانی و درودگر میرسیم که در چند دهه گذشته نگهبانِ زمان در حرم بودهاند.
مرضیه هاشمی میگوید: وقتی زوج برای مشاوره و درمان مراجعه میکنند قطعا به نتیجه می رسند اما زمانی که شخصی در برابر پذیرش بیماری مقاومت می کند کار ما سخت می شود. از طریق راهکارهایی که به طرف مقابلش ارائه می دهیم فرد را متقاعد می کنیم که کم کم مسئله ای را که با آن روبه روست بپذیرد و به فکر درمان باشد. به این ترتیب با تغییر رفتار او، هم میزان تحمل همسرش بالا می رود و هم خود فرد بیمار با دیدن تغییرات همسرش متوجه یک سری علائم در خودش شده و برای درمان با همسرش همراه می شود.
مشغلههای فراوان زندگی هیچگاه باعث نشده است تا در طول 25 سال حضور داوطلبانهاش در جمعیت هلال احمر ذرهای احساس خستگی و یا پشیمانی کند، حسین فرخ نیا میگوید: هنوز هم امدادرسانی و آموزش امدادگران برایش لذتبخش است: روزی که امدادگری را شروع کردم فقط به خاطر علاقه خودم بود، وقتی هم که وارد جمعیت شدم، علاقهام بیشتر شد. دوست داشتم به مردم خدمت کنم و چه کاری بهتر از فعالیت در جمعیت هلالاحمر؟
مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آنها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج میکند با نام من صادر شده است. پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی بین همه ما وجود داشت!
هر روز و هر لحظه برای من خاطره است. مادری با فشار خون بالا از شهرستان کرمان به بیمارستان آمده بود که سابقه 10سال نازایی داشت اما با مراقبتهایی که انجام شد نوزادی سالم به دنیا آمد و آن لحظه که مادر و نوزاد با حال خوب بیمارستان را ترک میکردند از اینکه آنها را سالم میدیدم و کار گروهی به نحو احسن خود را نشان داده بود، احساس خوب و شیرینی داشتم. در سالهای کاریام همیشه از خدا خواستهام که هیچگاه نوزادی در دستان من نمیرد و خداراشکر تاکنون چنین اتفاقی برایم نیفتاده است. از نظر من مادرانی که زایمان میکنند بزرگترین افرادی هستند که میتوانند برایم دعا کنند و دعایشان بیپاسخ نمیماند.