این روزها بازار فروش کاشی و سرامیک نیز مثل بیشتر شغلها حال و روز خوشی ندارد. با وجودی که کرونا مقصر اصلی این کسادی است اما بیشتر از خود کرونا تبعات آن در کسادی بازار کاشی و سرامیک مؤثر بوده است. بسیاری از سازندگان مجتمعهای ساختمانی به دلیل افزایش چند برابری قیمت سیمان، آجر، کاشی وسرامیک دیگر میلی به ساخت وساز ندارند. مردم نیز ترجیح میدهند تا بهتر شدن اوضاع اقتصادی و قیمتها دست نگهدارند و کارهای ساختمانیشان را به زمان دیگری موکول کنند.
علی رضایی سال ١٣٦٢ کارگاه مسگری خودش را در خیابان چهنو به راه میاندازد. خیابانی که به قول خودش پر از افراد کارکشته و باتجربه بوده است. ریشسفیدان مشاغل مختلف و قدیمیهای مشاغل سنتی همه در همین خیابان بودند و مشغول به کار. کارگاه کوچک او شش شاگرد داشته و کارش حسابی گرفته بود. پس از تمام آن سالهای خوب، حالا دست روزگار کارش را به همین کارگاه کوچک سفیدگری کشانده است. چند سال پیش با گرانشدن قیمت ظروف مسی و کاهش فروش مجبور میشود که کارگاهش را تعطیل کند. حالا اینجا ظروف مسی سیاه شده و دودهاندود را سفید میکند.
این روزها مغازهها بیشتر فرشهای ماشینی، موکت و تابلو فرشهای مختلف ماشینی را عرضه میکنند. او علت این تغییر را افزایش قیمت نخ، پشم و رنگ طبیعی برای تولید فرشهای دستبافت میداند و میگوید: این شرایط کارگاههای تولید فرش بسیاری را به حالت نیمهتعطیل و تعطیل درآورده است. دیگر تولید فرش دستبافت بهصرفه نیست. از یک طرف بافندگان سنتی فرش که بیشتر روستائیان فقیر بودند توان خرید وسایل و مواد اولیه فرش را ندارند از سوی دیگر نیز مشتریها به دلیل افزایش قیمت فرش دستبافت تغییر ذائقه دادهاند و به خرید فرش ماشینی روی آوردهاند.
درست در همان روزهایی که بعد از پایان جنگ تحمیلی مردم چشم به تغییر و خبرهای تازه داشتند، بازار مسگرها در ایران پر از خبرهای ناخوشایند بود. ظروف جدیدتری وارد ایران شده بود که گفته میشد سبکتر و بهتر است.
ظروف استیل و تفلون که نهتنها جا را برای ظرفهای مسی تنگ کرد، بلکه کار و کاسبی مسگرها را هم کساد کرد. بارزترین زمینخوردگی مسگران در مشهد هم جمعشدن بازار مسگران محله عیدگاه بود؛ بازاری که امروز فقط نامی از آن ماندهاست.
با چند تکه موکت و فرش محل نشستنش را پشت سندان آماده کرده است و هر روز ساعتها روی همین چند تکه فرش و موکت رنگ و رو رفته مینشیند و با چکش به تکههای آهن سر و شکل میدهد تا روزی حلال برای همسر و فرزندانش ببرد. پشت سندان نشسته و با چکش در حال محکم کردن چفت و بستهای زنجیر است. مهارتی که در دستانش است فوقالعاده مینماید. دستش خطا ندارد و آهن سرد و بیروح را آنچنان رام میکند که فقط با چند ضربه همان شکل دلخواهش را میگیرد.
سید حسن عادل کاردان، جزو پارکابیهایی بود که برای نخستین بار پشت اتوبوسهای شرکت واحد مشهد نشستند. در «اتوبوسهای یک قِرانی» یک نفر رانندگی میکرد و یک نفر هم به عنوان پارکابی، بین مسافرها میچرخید و کرایه را جمعآوری میکرد.
جاده سیمان هنوز خاکی بود و حالت روستایی و کشاورزی داشت، اما حاجی و آن چندنفر تصمیمشان را گرفته بودند؛ اینکه هرطور شده است، کارگاه سماورسازی راه بیفتد: یک سمت روستای دهرود بود و سمت مقابل آن تا چشم کار میکرد، زمین کشاورزی و باغ. مرغداری بزرگی هم اول جاده بود که الان جای آن را درمانگاه قمربنیهاشم(ع) گرفته است. کار ما احتیاج به برق دارد. به همین دلیل اول رفتیم شرکت برق. گفتند برق روستا به کدخدای ده فروخته شده است. موافقت کدخدا را گرفتیم و کارمان را در زمینی به مساحت 750متر شروع کردیم و کمکم به اینجا رسید.