حمیدرضا صدوقی میگوید: قصه آدمهای جنگ، حکایت عروج دگرباره انسان است از خاک به افلاک و از فرش به عرش. صیاد از جنس همین آدمهاست. در میان همه حکایتهایی که از جنگ و آدمهایش شنیدهایم، خواندن قصه صیاد، مسافر صبح، لذت دیگری دارد. مگر میشود او را، خاطراتش را، حماسههایش را، نمازهای اول وقتش را، صفای باطنش و دوستی و رفاقتش با مردم کوچه و بازار را از یاد برد.
تعداد اعضای کانال را دوباره بررسی میکنم تا از عدد عجیب و غریبی که دیدهام مطمئن شده باشم. ٣٢هزار نفر رقم کمی برای یک کانال محلی نیست! آن هم کانالی مختص ساکنان حاشیه شهر. کانالی که اهالی کوچک و بزرگ آن حداقل یکبار هم که شده اسمش را شنیدهاند. همه اینها باعث میشود که به فکر گفتوگو با سعید عباسی سربالایی، مدیر این کانال، بیفتیم تا از چند و چون فعالیتهایشان سر دربیاوریم. گفتوگو که میکنیم تازه متوجه میشویم که یک گروه قوی چند نفره پشت کار وجود دارد.
سیدجواد طباطبایی یزدی درباره نحوه چاپ خبر و ارسال آن به دفتر کیهان تهران توضیح میدهد و از سختیهای ایجاد راههای ارتباط میگوید: خبر را که تهیه میکردیم اگر خیلی فوری بود آن را تلفنی برای دفتر تهران میخواندیم و آنها مینوشتند و اگر خبر فوریتی نداشت آن را مینوشتیم و سپس در پایان هر روز قدسنهری آن را به فرودگاه میبرد و پست میکرد. در آنجا هم افرادی از روزنامه بودند که بسته را تحویل میگرفتند.
چون سرعت انتقال خبر برایمان خیلی مهم بود و از طرفی در فضای رسانهای آن زمان به شدت وحدت، همگرایی و همپوشانی داشتیم، منطقه را تقسیمبندی کردیم، هر کدام به یک قسمتهایی رفتیم و قرار گذاشتیم ساعت مشخصی دور هم جمع شویم تا خبرها را بین یکدیگر رد و بدل کنیم. سپس هر کدام، تلفنی مجموع گزارشها را به اطلاع رسانه خودمان رساندیم.
در نتیجه گزارشهای ما 3نفر موجی از کمکهای مردمی راهی منطقه زلزله زده شد طوری که وقتی بعد از 40 روز، دوباره برای سرکشی رفتیم، مردم آنجا به شدت از ما استقبال کردند.
جمعیت زیادی برای استقبال از شهید رجایی آمده بودند. موقع ناهار سفره پهن شد. با فاصله چند نفر کنار شهید رجایی نشستم متوجه شدیم خودش را از سفره کنار کشید. مرحوم آیتالله طبسی و چند نفر از هیئت دولت او را به سرسفره دعوت کردند. بعد از اصرارهای زیاد شهید رجایی گفت: سرظهر است مردم به خاطر ما در بیرون تشنه و گرسنه ایستادهاند چطور میتوانم بر سر این سفره رنگارنگ بنشینم. بلافاصله خادمان غذاها را جمع کردند. شهید رجایی با کاسهای ماست و چند لقمه نان خودش را سیر کرد.
سعید بهزادی جوان محله ایثار یک دوره طولانی خبرنگار ی را تجربه کرده و همراهش سفرهای زیادی به نقطههای متعدد از کشورمان و همچنین دیگر کشورهای دنیا داشته است. ساختار و شکل آلبوم پر از تصویر و عکسهای سفر زندگی او تا اندازهای با دیگران متفاوت است؛ چرا که معتقد است برای داشتن اطلاعات باید به دل حادثه زد و هنوز دنیا برای گشتن او، خیلی بی انتهاست و میخواهد تمام آن را ببیند.
کامیاب تا یک جایی از جهان تصمیم میگیرد خبرنگار باشد و به یکی از خبرنگار های جسور روزگار خودش تبدیل شود، اما از یک جایی میایستد و در مسیرش تجدیدنظر میکند. او اینبار به سراغ کاری میرود که با خبرنگار ی زاویهای 180 درجهای میسازد، با این حال از این تغییر مسیر ناگهانی نمیهراسد. کامیاب راننده ماشین سنگین و سپس موزع آرد روستایی میشود تا از دنیای سیاست و خبر فاصلهای همیشگی بگیرد.