خرداد امسال مرکز یادگیری نرجس که سال 1395راهاندازی شدهبود در مدرسه شهدای نیروی انتظامی شروع به کار کرد تا در کلاسها بهجای دانشآموزان خردسال و نوجوان، افرادی بنشینند که از تحصیل جا ماندهاند. کادر آموزشی نرجس از همان ابتدا به شناسایی بیسوادها و کمسوادهای محله پرداخت. اطلاعات زیادی هم بهدست آورد؛ اینکه بیش از 800مرد و زن بیسواد در این محله است. کادر آموزشی از ابتدای شهریور شروع به تبلیغات کردند و بعد هم با جامعه هدفشان ارتباط گرفتند. نتیجه تلاششان ثبتنام بیش از 250سوادآموز خانم و 25سوادآموز مرد شد.
فاطمه مرادی میگوید: چیزی را میپزم که خودم هم میخورم و سعی میکنم از مواد فریزری استفاده نکنم. برای همین هم است که همیشه سفارشهایم را یک روز زودتر میگیرم که بتوانم مواد اولیه تازه تهیه کنم. طراحی غذاها از خلاقیتهای خودم است، ولی در ترکیب غذاها زیاد نمیشود دست برد، چراکه مردم به طعم غذاها عادت کردهاند و نمیشود تغییر خاصی ایجاد کرد. مردم غذاهای شیک با مواد عالی را دوست دارند. البته خانمهای کارمند بیشتر از خانمهای خانهدار غذا سفارش میدهند.
در 18سالگی با روی دیگری از زندگیاش روبهرو میشود و همین اتفاق زمینهساز همه موفقیتهای محسن غلامی میشود. حادثهای که باعث شده او به مسیر متفاوتی قدم بگذارد و به قول خودش با دنیای جدیدی آشنا شود. طوری که از او راکب موتور کراس و راننده خودرو میسازد و در حال حاضر مدیر فروش مجموعه اکوتک (مرکز اشتغال و کارآفرینی معلولان) است و طراحی قسمتی از محصولات را هم بر عهده دارد.
ماجرای این کارآفرینی از یک پیشنهاد ساده آغاز شده است. خانم زهرا موسوی، مدیر هنرستان، وقتی متوجه وضعیت اقتصادی خانواده برخی دانشآموزانش میشود، برای برگزاری یک جشنواره در فضای مدرسه برنامهریزی میکند. سیما درباره آن روز اینگونه توضیح میدهد: عنوان مراسم «جشنواره غذا» بود. با راهنمایی خانم مدیر و دبیر کارآفرینی مان قرار شد من هم در آن شرکت کنم
قصه قالی، با آن رجها و کوکهای پرشمارش حکایت «هزارویکشب» است و از زوایای گوناگون میتوان به آن پرداخت. شب اول این قصه، ماجرای برپا کردن «دارها» است و در ادامه نوبت به «چلهکشی» میرسد. سر آخر باید آمیزهای از انتظار و صبر ساخت تا کار پیش رود و آنگاه که قیچی میاندازند و ریشهها را از دار میبرند حیاتِ نوی قالی آغاز میشود. فاطمه حاج جمهوری یکی از هنرمندان منطقه 3 است که تا کنون به صورت جهادی هنرش را به دیگران انتقال داده است.
می خندد؛ به حرفی که پیش از این به او گفته ام. «باید یک سریال پایتخت هم برای شما بسازند.» دردسرهای انتقال ضریح چوبی ای که حسن نوری و همکارانش در مشهد ساخته اند و به سرپل ذهاب منتقل شده است تا همراه با مصلا و مقبره در سالروز زلزله کرمانشاه رونمایی شود، ماجرای فصل دوم سریال پایتخت را در ذهنمان زنده می کند. این ضریح چوبی خوش نما، قصه ای دارد که می تواند جان مایه یک داستان یا مستند باشد. با این قصه همراه می شویم.
کارگاه باشگاه غدیر با همت معلولان راه اندازی شده است این کارگاه 2 بخش دارد. بخش خیاطی و بخش انگشترسازی و جواهرتراشی. کارگاه انگشترسازی یک اتاق 12متری است که 4میز مخصوص انگشترسازی را دور آن چیدهاند. همه نیروها مهاجر و قطع نخاعی هستند و با بودجه کمی که دارند در کارگاه کار و خرج خودشان و خانوادهشان را تأمین میکنند.
صفدر هاشمی یکی از هنرمندان این کارگاه است. او سال 1352در شلگر افغانستان در نزدیکی مزار به دنیا آمده است. او تا سال 91 در تهران آشپزی میکرد اما به دلیل حادثهای که در آشپزخانه برایش اتفاق افتاد قطع نخاع شد و پس از آن راهی مشهد شد و امروز سر از کارگاه انگشترسازی درآورده است.