۷مهر ۱۳۶۰ به دنبال سقوط هواپیمای سی -۱۳۰ ارتش در منطقه کهریزک تهران پنج تن از فرماندهان نظامی کشور سرلشکر ولیا... فلاحی، جانشین رئیس ستاد ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه، سید موسی نامجو وزیر دفاع، جواد فکوری مشاور جانشین ستاد ارتش و محمد جهانآرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر به شهادت رسیدند. این حادثه در پی موفقیت عملیات ثامنالائمه (ع) و شکست حصر آبادان به وقوع پیوست، زمانی که فرماندهان نظامی برای ارائه گزارش این پیروزی به امام(ره)، عازم تهران بودند. چند سال پس از آن بود که به یادبود شهید کلاهدوز اسم خیابانی فرعی از احمدآباد را به نام شهید کلاهدوز گذاشتند.
محله کلاهدوز فعلی از حدود سال ۱۳۱۰ شکل گرفت، اما تا پنج سال پس از انقلاب اسلامی، بیشتر باغ بود و بیابان. بسیاری از باغها و زمینهای این محله اوقافی بود و سیدی، اکبری و مولایی از عمده باغداران آن بودند. خیابان مجد از معابر اصلی محله کلاهدوز است که در گذشته پر از میم انگور و باغ توت بود و به «تیبیتی» شهرت داشت.
خیریه «همسایه آفتاب» در محله کلاهدوز که نزدیک به 6سال است سابقه فعالیت در امور خیریه دارد دو سال است که در کنار اهدای لباسهای نو، اقدام به آمادهسازی و ارائه پوشاک دسته دوم به خانوادههای مددجو کرده است.
پدرم برای کارهای هنری ارزش بسیاری قائل بود و زمانی که دید من با نخهای قالی چیزی را بر روی پارچه نقشآفرینی میکنم من را به ادامه این کار تشویق کرد. به دوختودوز علاقه بسیاری داشتم. به یاد دارم دوران راهنمایی را در مدرسه شهید بتول چراغچی در محله صاحبالزمان(عج) تحصیل میکردم. مربی درس حرفه و فن آنزمان من خانم محسنی یکی از استادان سوزندوزی کشور بود و هفتهای یکبار به ما در آن حوزه تدریس میکرد. گلدوزی با دست را من از ایشان آموختم و همان دوران یک جانماز گلدوزیشده برای پدرم دوختم.
تا 13سالگی از خواندن و نوشتن خبری نبود. نخستین چیزی که یاد گرفتم بنویسم1333 بود. شماره همان سالی که نوشتن شده بود همه علاقهام. در همین سال بود که من علاقهمند شدم خواندن و نوشتن را بیاموزم و به هر کسی میرسیدم که سواد داشت چیزی از او یاد میگرفتم. یکی از کسانی که از او زیاد سؤال میکردم مرد سیاهچهره، لاغر اندام و خوشاخلاقی بود که پشت چرخ چاه مینشست. یکی از راهنماییهای او این بود که بارها میگفت اگر کسی تصمیم داشته باشد میتواند با دهشاهی، کارخانه قند آبکوه را بخرد. روزی از او پرسیدم حسن چگونه نوشته میشود؟ به من یاد داد.
امین برزگر، آپاراتی محله کلاهدوز مبنای هر کاری را اخلاق و انصاف میداند و بیان میکند: در کارم صداقت را یاد گرفتم که بهترین چیز در زندگی است. مشتری وقتی به ما مراجعه میکند نمیداند مشکل از کجاست و باید وجدان کاری داشته باشی که به او دروغ نگویی و هرآنچه هست را با مبلغ صحیح به او اعلام کنی.
زمانی که لولهکشی اساسی در مشهد توسط شرکت مولوی انجام شد برای یکی از منبعهای آب چاهی در حاشیه خیابان فلسطین28 (سازمان آب کنونی) حفر کردند. این چاه به نام فِلمن که فردی آلمانی بود و این چاه را زد معروف بود. این چاه به قلعه آبکوه نزدیک بود و وقتی راه افتاد آب قناتهای محدوده آبکوه-سعدآباد خشک شد. بنابراین ما ساکنان به رهبری مرحوم محمود اسلامی، یکی از اهالی محل اعتراض کردیم و در نتیجه آنها سعدآباد و آبکوه را لولهکشی کردند و آب را به آنجا آوردند.
هر زمان شاه و فرح به مشهد میآمدند دانشآموزان مدارس موظف بودند با لباس فرم و موهای مرتب و شانه کرده به استقبال آنها بروند. با اینکه ما دوست نداشتیم در این مراسم حاضر باشیم اما اجبار بود. هربار پدر میآمد مدرسه و میگفت دخترها مریض هستند و نمیتوانند به مراسم بیایند اما آنها راضی نمیشدند. پدر میگفت حالا که مجبورید بروید اگر خوراکی به شما دادند آن را نخورید. یادم هست یکبار خوراکی کیم بود. آن زمان تازه بستنی و کیم آمده بود وقتی کیم را در دستم دیدم خیلی خوشحال شدم.