مهسا مادر 3 دختر است که بزرگترین آنها 20 سال و کوچکترینشان حدود 3 سال دارد. شغل همسرش رانندگی تاکسی بود. او نیز به دلیل کرونا، از تعداد مسافرانش کاسته میشود و یکباره چرخ اقتصادی خانوادهشان نه پنچر، که فلج میشود. میگوید: 2 تا 3 ماه درآمد مشترک من و همسرم به کمتر از 500 هزار تومان رسید و برای رتق و فتق امور خانه و بچهها از دوست و آشنا قرض میکردیم، اما باز هم کفاف نمیداد و نزدیکان به ما کمک میکردند. این روایت مادر انی است که کرونا بر سر کسب و کارشان سایه انداخته است.
کافی است نام «مریم عصمتی» را در اینترنت جستوجو کنید. کلی خبر و گزارش در رسانههای مختلف از مسابقات و مقامهایی که کسب کرده است تحویلتان میدهد. مقام سوم جهانی، یک مدال طلا و دو برنز در سطح آسیا، دو مدال طلای جهانی سنگاپور، مقام سوم جهانی شانگهای چین و.... اما تمام این اخبار برمیگردند به چندین و چند سال قبل و نمیتوانید خبری که مربوط به سالهای اخیر او باشد، پیدا کنید. با او درباره این روزهایش هم کلام شدیم.
16مهر1398 ساعت10 گروهی از اشرار مسلح در محدوده شهرستان «مهرستان» استان سیستان وبلوچستان وارد خاک مقدس کشورمان شدند. بلافاصله حافظان امنیت در این شهر برای دستگیری اشرار عملیات تعقیب و گریزی را شروع کردند که در جریان آن یک خودرو نیروی انتظامی دچار سانحه و واژگون شد. 2تن از سرنشینان این خودرو دچار جراحت شدند، اما سرنشین سوم که استواریکم مرتضی ایزانلو بود، به شهادت رسید. مراسم دومین سالگرد شهادت این مدافع 25ساله وطن، زمینه ساز آشنایی ما با خانواده او شد؛ خانواده ای که هرروز را با خاطرات مرتضی زندگی می کنند. مادر ش او را شهید جوان مظلوم می نامد. دل بستگی همه اعضای خانواده به مرتضی را می توان در تک تک جملاتشان حس کرد؛ به ویژه پدر مرتضی که جانباز دفاع مقدس است.
آنها زمان پیروزی انقلاب به مشهد آمدند و در طرق ساکن شدند. محمدحسین پسر بزرگ خانواده سرش در لاک خودش بود. پسری که در گچکاری مسجد پیغمبر مشارکت کرد. محمدحسین سال ۶۰ به جبهه رفت و در سال ۶۱ شهید شد. محمدمهدی تازه به جبهه رفته بود که خبر شهادت برادرش را به او دادند. محمد مهدی هم سال ۶۳ به شهادت رسید. پسری که پیکرش پس از ۱۳ سال گمنامی به آغوش مادر بازگشت. حالا پس از ۳۶ سال دوری مادر به فرزندان شهیدش پیوست تا این هجران طولانی پایان یابد.
سید علی توکلی جوان ۲۲ سالهای بود که سال ۶۳ با خدای خودش معامله کرد و رراهی جبهههای حق علیه باطل شد. با کارهای خوبی که سید علی برای خانواده انجام داده است نه تنها خواهرش زهرا که همه اعضای این خانواده خاطرات او ملکه ذهنشان شده و همیشه احساس میکنند آقا سید علی پیششان است و با آنها زندگی میکند.
قرار بود نانآور خانه باشد و تکیهگاه و پشتیبان خواهران. امید مادر به او بود که تنها پسرش و آخرین فرزند خانواده به حساب میآمد. پدر خیلی وقت پیش چشم از دنیا بسته بود و خانه آنها بهجز او مرد دیگری نداشت، اما تقدیر طور دیگری رقم خورد. محمدآرش احمدی، از مدافعان تیپ فاطمیون، 17محرم سال95 در بیستسالگی در شهر حلب و منطقه عملیاتی العماره به شهادت رسید.
ابراهیم، اولین فرزند خانواده آقای برجسته بوده که سالها پیش در عملیات میمک در جنگ تحمیلی شهید میشود. عکسهایی که پس از رفتن او همیشه روی در و دیوار این خانه باقی میمانند و نشان میدهند که گرد زمان خاطر ابراهیم را هیچوقت از دل پدر و مادر ش پاک نمیکند. پدر و مادر ی که هنوز داغ فرزند از دست رفتهشان را بر سینه دارند و هنوز خواب او را میبینند. شهید ابراهیم برجسته در تاریخ بیست و هفتم مهر سال ١٣٦٣ به ضرب گلوله دشمن در هفدهسالگی به شهادت میرسد.