بهسراغ کبری تهرانیان میرویم که وامهای قرضالحسنهاش در محله کار خیلیها را راهانداخته است و هرازگاهی به خواروبارفروشی محل سری میزند و حساب دفتری خانوادههای بیبضاعت را تسویه میکند. بعد از آن هم با اکرم نجفی همکلام میشویم که در مسجد محل هر کاری از دستش برمیآید انجام میدهد. اینها بخشی از همسایههای مهربان خیابان شهید برکپور هستند که حسابی هوای هممحلهایها را دارند.
بانوی واقف محله آزادشهر حدود یکسال قبل به یک کار خیر بزرگتر فکر میکند. او پس از مشورت با اداره اوقاف مشهد، تصمیم خود برای یک کار خیر را میگیرد و مبلغ ۸۰میلیون تومان را که پسانداز خدمت سیسالهاش در آموزش و پرورش بوده برای خرید دستگاه آبشیرینکن روستای سنگبر هزینه میکند. کار خیری که باعث شده ۱۰۰خانواده این روستا از نعمت آبشرب بهرهمند شوند.
علی دهقانپور درباره برنامه فعلی زندگیاش میگوید: من نسبت به آن روزها بیشتر ورزش میکنم و سعی میکنم با ثبت تصویر و فیلم گشتوگذارهایم با دوچرخه یا در مسیر کوهنوردی از این تفریح مستندسازی کنم.امسال تصمیم گرفتم به خواستههای خودم در ورزش کوهنوردی برسم. ابتدا دماوند را فتح کردم، بعد از آن به سبلان صعود کردم و در پایان هم علمکوه را در یک شرایط سخت جوّی فتح کردم.
لوکوموتیورانی کاری است که در آن هر لحظه در سفر هستی؛ سکون ندارد. هر روزش یک خاطره و اتفاق خاص برایت پیش میآید. درست است سختیها و مشکلات خاص خودش را دارد، اما همین تنوع به من احساس رضایت شغلی حداکثری میدهد. این را مهدی شیرازی لوکوموتیورانان مشهدی میگوید.
سیدمحمود مقدم نائینی، نظامی بازنشسته هر روز به عادت سی و چند ساله ساعت 4صبح از خواب برمیخیزد، نماز و قرآن و مفاتیحش را میخواند، پیادهرویاش را میکند و بعد سراغ کتابخانهاش میرود تا یادداشتهای روزانهاش را از کتابهای مورد علاقهاش رونویسی کند و به این ترتیب نهتنها خیال پیرشدن ندارد که به قصد جنگیدن با آلزایمر به دنبال عملیکردن آرزوهای بچگیاش است؛ یعنی «مخترع شدن» در دهه80 زندگیاش.
محمد فهیم، رئیس شورای اجتماعی محله امیرآباد، با تعریف خاطرهها و تجربیاتش، دوره بازنشستگی را برایم پربرنامه و پرکار توصیف میکند. هشت سال میشود از سازمان اتوبوسرانی مشهد بازنشسته شده و این مدت را به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی پرداخته است. به بهانه سوم مرداد، روز خانواده و تکریم بازنشستگان، در مسجد محله با او گفتوگو میکنیم.
حالا باید فصل برداشت محصول جوانیشان باشد. سایه دیواری بنشینند و خوشیهایی را که در ادامه راه است مزمزه کنند. اما ترس آمیخته با نگرانی لحظهای رهایشان نمیکند. حتی وقتی زنبیل کنفی را به دست میگیرند و با قامتی خمیده تا نانوایی سر محله را گز میکنند یا وقتی در پناه سایه درختی نشستهاند، هزار فکر از سرشان میگذرد. اگر بیمار شوند، چه کسی مراقبشان خواهد بود؟ هزینه درمانشان را از کجا باید جور کنند؟ اگر اتفاقی برایشان بیفتد چه کسی خبردار میشود؟ خیلی از آنها با پا گذاشتن به دوره سالخوردگی، به جای شادی و تفریح، باید نگران عایدی، مسکن و بیماریشان باشند. به مناسبت سالروز خانواده و تکریم بازنشستگان، به سراغ تعدادی از سالمندان میرویم که ساکن همین منطقه هستند و همسایه با ما.