«محمد اسماعیل انصاری» 85ساله بازنشسته ارتشی است که دل بزرگی دارد و تمام تلاش خود را میکند تا اگر دست کمکی به سوی او دراز میشود، این دست را خالی بازنگرداند. او چند وقتی است که طبقه پایین منزل مسکونی خود را رایگان در اختیار افراد کم بضاعت قرار میدهد تا از این طریق در شرایط کنونی که مبالغ اجارهبها برای بسیاری از افراد کمرشکن است، به آنها کمکی کرده باشد.
این متن جزیره خاطرات علی سروی بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی مشهد است که همه عمر خدمتش را در بیمارستان شهید کامیاب پرستار بوده است. او کارش را به صورت رسمی از سال 62 شروع کرده و سال 91 بازنشسته شده است. از روز اول جنگ که به عنوان رزمنده به جبهه میرود تا روزی که به عنوان کادر درمان به جبهه اعزام میشود، خاطراتش شنیدنی است. سروی از سال 62 تا پایان جنگ پرستار مجروحان جنگی است.
پسر کوچک یک خانواده ثروتمند را دزدیده بودند، آدمرباها درخواست پول کرده بودند، کیسه را میبردیم، میانداختیم اما به آن دست نمیزدند، خیلی احتیاط میکردند، بار آخر من بهجای پول درون کسیه رفتم. یادم هست آن موقع چهارراه لشکر رفتم و از مغازهدار خواستم با پارچههای برزنت کسیهای برایم بدوزد، دو سمتش را به صورت چشمی برایم باز بگذارد و انتهای کیسه را هم ندوزد.
بعداز شهادت ناصر در سال١٣۶۴ هنوز دو مرد دیگر در خانواده رجبیان باقی مانده بود. هم من و هم پدر این حس را داشتیم که باید بعداز ناصر به جبهه برویم. هر دو هم بسیار دوست داشتیم برویم. نگاههایمان هم تا مدتها همین حرفها را به دیگری میگفت، تا اینکه یک روز بالاخره از عزم دل برای رفتن به جبهه، به دیگری گفتیم. ازطرفی هم رفتن هر دو نفر ما به جبهه، شدنی نبود. خانه خالی از مرد میشد و این یعنی تنهاماندن مادر.
روزی که بهدلیل بازنشستگی خانهنشین شد، دید فرزندانش یکییکی به مدرسه و دانشگاهشان رفتند، آنقدر دلش گرفت که شروع به گریستن کرد. اما در پس این اندوه میدانست باید قویتر از آن باشد که زندگی را به بازنشستگی ببازد و این برایش شروع تولدی دیگر بود