بازنشسته

مطالبه‌گری اتوبوسران قدیمی محله امیرآباد در فصل جدید زندگی
محمد فهیم، رئیس شورای اجتماعی محله امیرآباد، با تعریف خاطره‌ها و تجربیاتش، دوره بازنشستگی را برایم پربرنامه و پرکار توصیف می‌کند. هشت سال می‌شود از سازمان اتوبوسرانی مشهد بازنشسته شده و این مدت را به فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی پرداخته است. به بهانه سوم مرداد، روز خانواده و تکریم بازنشستگان، در مسجد محله با او گفت‌وگو می‌کنیم.
بازنشستگی و زندگی‌های خلاصه‌شده در پارک نشینی
حالا باید فصل برداشت محصول جوانی‌شان باشد. سایه دیواری بنشینند و خوشی‌هایی را که در ادامه راه است مزمزه کنند. اما ترس آمیخته با نگرانی لحظه‌ای رهایشان نمی‌کند. حتی وقتی زنبیل کنفی را به دست می‌گیرند و با قامتی خمیده تا نانوایی سر محله را گز می‌کنند یا وقتی در پناه سایه درختی نشسته‌اند، هزار فکر از سرشان می‌گذرد. اگر بیمار شوند، چه کسی مراقبشان خواهد بود؟ هزینه درمانشان را از کجا باید جور کنند؟ اگر اتفاقی برایشان بیفتد چه کسی خبردار می‌شود؟ خیلی از آن‌ها با پا گذاشتن به دوره سال‌خوردگی، به جای شادی و تفریح، باید نگران عایدی، مسکن و بیماری‌شان باشند. به مناسبت سالروز خانواده و تکریم بازنشستگان، به سراغ تعدادی از سالمندان می‌رویم که ساکن همین منطقه هستند و همسایه با ما.
30 سال سازندگی؛ به روایت یکی از اولین کارمندان جهادسازندگی مشهد
علی مروی، جهادگر سابق و مدیر خیریه محبان الائمه(ع)، یکی از چهره‌های شناخته‌شده محله جاهدشهر است. او می‌گوید: سال1358 کار در جهاد سازندگی را با درو کردن شروع کردم و حدود 30 سال بعد با بیل‌مکانیکی به پایان رساندم. هر جایی که احساس کردم مردم نیاز به خدمت و کمک دارند، به همراه نیروهای جهاد وارد عمل شده و با ساخت جاده، حمام، غسال‌خانه، لوله‌کشی آب‌آشامیدنی، برق و تلفن در روستاهای محروم شهر و استان شرایط زندگی بهتری را برای این افراد محروم و نیازمند فراهم کردیم.
این باغبان هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود
دل و جان محمودآقای روایت ما که بازنشسته نهاد بزرگی چون شهرداری است با گل و گیاه پیوند خورده است و از آن جدا نمی‌شود. یک قیچی ویژه باغبانی در جیب کتش دارد. هر جای شهر که درختان یا بوته‌ها به هرس کردن احتیاج داشته باشند، درنگ نمی‌کند. آن را بیرون می‌کشد و شاخه‌ها را تک‌به‌تک می‌چیند. رد کبودی‌ای که به دلیل زخم انبر و قیچی روی دستش نشسته است کم‌رنگ نمی‌شود. نمی‌داند تعلق خاطرش به گل‌ها و گیاهان بیشتر است یا مردم شهر. هرچه هست عشق و علاقه‌ای در خون و رگ‌هایش جریان دارد که خواب را هر صبح از سر او می‌پراند.
 بازی رنگ‌ها در کارگاه اوستا محمد
محمدآقا همان اوستا رنگرزِ قدیمی محله چهنو است که این روزها به‌دلیل کهولت سن، خانه‌نشین شده و زمام کار را به دست پسرش سپرده است. روزی روزگاری رنگرزی کوچک او آن‌قدر سر زبان‌ها افتاده بود که کوچه آیت‌الله صدوقی5 در محله چهنو به کوچه رنگرزی معروف شده بود. محمد زنگنه حالا ٩٢سال را رد کرده است. تا همین چند سال پیش، تمام شهر را پیاده گز می‌کرده، صبح‌ها پای پیاده می‌رفته حرم و از حرم به خانه برمی‌گشته غروب‌ها هم برای نماز جماعت به مسجد محله می‌رفته است. تمام تاب و توانش را در این سن و سال مدیون روزهای جوانی است. یا در کارگاه رنگرزی مشغول کار بوده یا در زورخانه‌ها مشغول کشتی و ورزش.
درس معلمی که به دل آتش زد تا دانش آموزانش آسیبی نبینند
وقتی آتش به جان مدرسه افتاد، معلم مدرسه خودش را به دل آتش زد، با اینکه می توانست در همان لحظات اولیه از مهلکه جان به درد ببرد اما در میدان ماند و برای نجات جان دانش آموزان مدرسه و کسانی که خودشان را به صحنه آتش سوزی رسانده بودند، تا آخرین لحظه سوختن و از پا افتادنش تلاش کرد.