
از خبربیاری تا خبرنگاری با محمود صادقی
۱۷ مرداد مصادف با سالگرد شهادت شهید محمود صارمی (مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزارشریف) است که سال ۷۷، نیروهای طالبان، او را به شهادت رساندند و این روز به نام روز خبرنگار در تقویم رسمی ما ثبت شد. شهرآرامحله به همین بهانه بهسراغ یکی از خبرنگاران ساکن در منطقه ۱۰ رفت تا از خاطرات، شنیدهها و دغدغههای این صاحبقلم بازنشسته بشنود.
محمود صادقی که ساکن محله استادیوسفی است، حالا در چهلوهشتسالگی، چهارسال از دوران بازنشستگیاش را سپری کرده و معاون سردبیریِ روزنامه قدس، آخرین پست او در این روزنامه بوده است. او این روزهایش را با مطالعه و کمک به پدرش در کشاورزی و دامداری میگذراند و کاملا از فضای پراسترس روزنامهنگاری فاصله گرفته است.
- کمی از خودتان برایمان بگویید؟
بچه یکی از روستاهای کاشمر هستم که همزمان با ورودم به کلاس اول راهنمایی، همراه با سهنفر دیگر برای ادامه تحصیل، روستا را ترک کرده و با گرفتن خانهای در سرخکوه، یک زندگی مستقل را آغاز کردم. اول دبیرستان به شهر کاشمر رفتم.
بعد از گرفتن دیپلم اقتصاد و پایان سربازی، در بیستویکسالگی جذب روزنامه قدس شدم و بعد از ۲۳ سال کار بهعنوان مصحح، خبرنگار، مسئول تنظیم خبر، مسئول صفحات خبر، معاون تحریریه، مسئول دفتر سردبیر (هماهنگکننده امور بین سردبیر و خبرنگاران) و معاون سردبیر، در سال ۹۰ بازنشسته شدم.
- چطور وارد روزنامه قدس شدید؟
زمانی که سربازیام تمام شد، تنها هنری که داشتم، خطاطی بود و همان زمان هم روزنامه قدس تازه تاسیس شده بود و نیاز به نیرو داشت. درخواست کار دادم و، چون خطاط بودم، من را در بخش تصحیح بهکار گرفتند.
- تصحیح؟
در روزنامه، بخشی به نام تصحیح و غلطچسبانی بود (همان ویراستاری امروز) به این صورت که حروفها را به صورت کُمپسِت (اولین حروفچینی کامپیوتری) تایپ میکردند. بعد از روی آن فیلم میگرفتند و در تاریکخانه مثل ظهور عکس، عمل کرده و بعد از آماده شدن یک خبر آن را برش میزدند، روی صفحه میچسباندند و کنار هم میگذاشتند. برای گذاشتن عکس در صفحه هم همینطور عمل میکردند.
بعد از مرحله تصحیح، مرحله تطبیق با متن و غلطیابی انجام میشد که اگر نمونهای پیدا میشد، با فایل بعدی آن را تایپ میکردند. برای درست کردن غلطها یا کلماتی که جاافتاده بود، ما مطالب جدید را حروفبهحروف درآورده، کنار هم میگذاشتیم و با چسب به هم میچسباندیم. بعد با تیغ موکتبری، پاراگرافی را که باید مطلب جدید در بین آن قرار میگرفت، تیغتیغ کرده و کلمات را از هم جدا میکردیم. بعد فاصله بین کلمات را کم میکردیم تا آن کلمه اصلاحشده جابگیرد.
- پس چطور سر از بخش خبر درآوردید؟
روزنامه تازه راه افتاده بود و نیرو لازم داشت. زمینه یادگیری خبرنگاری به صورت آکادمیک هم وجود نداشت و افراد بهصورت تجربی، این کار را یاد میگرفتند. من بعد از یکماه که در بخش تصحیح بودم، به تحریریه منتقل شدم که البته فقط نام تحریریه را داشت و درواقع یک واحد خبر خیلی جمعوجور با چهار نفر به همراه مسئول واحد خبر بود.
آن زمان آقای امیریان را از خبرگزاری جمهوری اسلامی برای کمک به روزنامه آورده بودند تا اخبار حوادث را پوشش دهد و من با ایشان شروع به کار کردم. به من گفتند هرجا که این آقا میرود، با او برو، ببین چهکار میکند، منابعش کجاست و با چه افرادی صحبت میکند و به این صورت بود که من اولین خبرنگار حوادث روزنامه قدس شدم.
- به نوشتن علاقه داشتید؟
شاید باورتان نشود، ولی من از همان دوران تحصیل، از نوشتن، خواندن و حفظ کردن بیزار بودم و همه استعداد من در درس ریاضی و فیزیک خلاصه میشد. کلا آدمی فنی بودم، اما درنهایت از همان چیزی که دوری میکردم، بهسرم آمد و بهخاطر خبرنگاری و شغلم در عرصه رسانه، مجبور شدم لیسانسم را هم در رشته ادبیات بگیرم.
- با این وجود، در عرصه خبر خوب پیشرفت کردهاید.
خب، آنزمان خیلیها کمک کردند و خود وزارت ارشاد هم کلاسهایی در تهران گذاشت که کمککننده بود و من در دورهای یکماهه در این کلاسها که صبح تا شب زیر نظر استادانی همچون خانیکی، قندی، فرقانی و معتمدنژاد برگزار میشد، شرکت کردم.
- چه شد که خبرنگاری حوادث را کنار گذاشتید؟
زمانی که به تهران رفتم، اخبار حوادث را به آقای زنجانی سپردند و وقتی برگشتم، مسئولیت صفحه خبر به من سپرده شد.
- شما بیشتر پستهای یک روزنامه را تجربه کردهاید، بهترین و شیرینترین دوره، برای شما در چه سِمتی بود؟
در بین تمام این دورهها، همیشه دوره خبرنگاری را بیشتر دوست داشتم؛ البته خبرنگاری آن موقع واقعا خبرنگاری بود، نه مثل الان که بیشتر خبربیاری شده. به نظر من بهترین پست هر روزنامهای، خبرنگاری است. تحرک خاص و حالوهوای ویژهای دارد، درحالیکه در سایر بخشها آدم مثل یک کارمند اداری، ساکن است.
- میگویید عاشق خبرنگاری بودید، آیا برای ماندن در این حوزه، اصرار و پافشاری هم کردید؟
بله، اما قبول نکردند. در کشور ما در حوزه رسانه، معمولا روال این است که تا خبرنگاری پیشرفت میکند، او را مسئول صفحه میکنند یا سمت مدیریتی دیگری به او میدهند، درحالیکه به نظر من این یک آفت و بدترین کاری است که در حق یک خبرنگار میشود؛ درحقیقت نوعی از بین بردن سرمایه است. متاسفانه تقریبا همه مطبوعات ما این روند را در پیش گرفتهاند.
- به خاطر استرس فراوانی که شغل خبرنگاری دارد، هیچوقت به خودتان نگفتید کاش شغل دیگری داشتم؟
نه، بهخاطر استرسی که حتی در خواب هم آدم را رها نمیکند، هیچوقت آرزو نکردم کاش شغل دیگری داشتم، ولی از نظر دیگر چرا.
- از چه نظر؟
خودتان میدانید که خبرنگاران برای مهم نشان دادن خبر و تاثیر بیشتر آن، گاهی رندی میکنند و امانتداری را کامل رعایت نمیکنند یا مسائلی را از اشخاصی مطرح میکنند که اگر وجدانا به این قضیه نگاه کنند، نباید آن را مطرح کنند؛ از این نظر برخی اوقات میگفتم این حرفه، حرفه خوبی نیست و کاش شغل دیگری داشتم.
- هیچوقت از جایگاهی که در رسانه داشتید، به نفع خودتان هم استفاده کردهاید؟ بهطوریکه بخواهید از طریق روابطی که برقرار میکردید، سکوی پرشی برای خودتان درست کنید؟
بگذارید پاسخ این سوال را با خاطرهای برایتان بگویم. زمانی که حوزه خبری بانکهای استان دستم بود، رئیس یکی از بانکها به من گفت بانک ما استخدام ندارد، اما تو فقط بیا ثبتنام کن و بقیه کارها را به من بسپار که من قبول نکردم؛ چون آزادی را که در حرفه خودم حس میکردم، دوست داشتم و علاقهای به شغل اداری و پشتمیزنشینی نداشتم، حتی یکی دیگر از مسئولان استانی هم، پیشنهاد کار در سازمان تحت مدیریتش را با حقوق بیشتر به من داد که نپذیرفتم.
در حوزه رسانه، معمولا روال این است که تا خبرنگاری پیشرفت میکند، او را مسئول صفحه میکنند
- نظرتان درباره تاثیرگذاری مطبوعات چیست؟
متاسفانه با وجود اینکه در سایر کشورها از مطبوعات بهعنوان قوه چهارم یاد میشود و یک خبرنگار حتی میتواند وزیر و شهردار را عوض کند، در ایران جایگاه چندانی برای رسانهها قائل نشدهاند. درواقع، چون افراد بهصورت زنجیرهای به هم وصل هستند و هرکس هوای دیگری را دارد، رسانه هم چندان اثربخشی ندارد. اگر روزنامه، رسالت واقعی خودش را انجام بدهد، میتواند بسیاری از مشکلات جامعه را حل کند.
- درباره بزرگترین گافی که در عرصه خبر دادهاید، بگویید؟
یکبار به جای اینکه اسم امامجمعه موقت مشهد را بزنم، نام رئیس دادگستری وقت را زده بودم؛ البته بهدلیل رابطه خوب دادگستری با روزنامه قدس، همهچیز ختم به خیر شد.
- جنجالیترین تیتری که زدهاید؟
در تقابل دوطرفه خودم و بشارتی، وزیر کشور، تیتر زدم «جمعآوری آنتنهای ماهواره، قانون ندارد».
- آیا در طول سالهای کاریتان، پیش آمد که باعث شوید کسی از پست خود برکنار شود؟
متاسفانه بله. اواخر دهه ۶۰ یا اوایل ۷۰ بود. سردبیر گفت برو دادگستری و از افرادی که میتوان ماجرای آنها را به شکل داستانی جالب و خواندنی درآورد، گزارش بگیر و بیا. هماهنگی هم صورت گرفته بود. جلوی در دادسرا که رسیدم، ۱۰ تا ۱۵ خانواده که پسرانشان را دستگیر کرده بودند، آنجا منتظر بودند (آن زمان جوانها را خیلی میگرفتند؛ مثلا موهای پسرانی را که روغن بادام میزدند، ماشین میکردند یا اگر نیمهآستین میپوشیدند، دستشان را رنگ میزدند یا ویدئو داشتن، جرم بود).
ناگهان افسری بلند شد و با ساق دستش به این افراد که سنشان بالای ۴۰ بود، زد و گفت عقب بروید. رفتم جلو، به این نحوه برخورد، اعتراض کردم و گفتم چه خبرت است؟ این افراد که متهم نیستند. در همین لحظه نگهبانهای دیگر هم آمدند و بعد چندنفری من را داخل یک اتاق بردند و تا توانستند، کتکم زدند.
بعد رفتم پیش رئیس شعبه دادسرا و گفتم این برخورد درستی نیست، حداقل مثل فلانیها ظاهرسازی کنید. تا این حرف را زدم، رئیس بُل گرفت. گفتم اگر شما میخواهید سفسطه کنید، اشکال ندارد؛ هرچه تیغت میبرد، ببر. من هم کار خودم را میکنم تا ببینیم چه کسی پیروز این میدان است.
به محض رسیدن به روزنامه، جریان را تعریف کردم و روزنامه هم ماجرا را پیگیر شد. قضیه به رئیس دادگستری منتقل شد و بعد متوجه شدم رئیس شعبه دادسرا را از سمتش برکنار و آن نگهبانها را هم به شهر دوری منتقل کردهاند، اما من خودم واقعا به این موضوع راضی نبودم.
- به دادگاه مطبوعات هم رفتهاید؟
یک روز شخصی با سه بطری آبمعدنی لجنگرفته به روزنامه آمد و مشغول صحبت کردن با بچهها شد. قرار شد خبر این اتفاق را بنویسیم، به همین خاطر از او خواستیم بطریها را بهعنوان مدرک برای ما بگذارد، اما او حاضر نشد و آنها را برد و ما فقط از بطریها عکس گرفتیم.
بعد از چاپ خبر، رئیس آن شرکت آبمعدنی که ازقضا پسر یکی از روسای دادگستری در شهر دیگری بود، از روزنامه و خبرنگاری که خانم هم بود، شکایت کرد. خبرنگار بعد از این شکایت به دادگاه دعوت شد. ترسیده بود، گریه میکرد و میگفت من را به زندان میبرند.
من به او گفتم آنجا که رفتی، هرچیزی به تو گفتند، به گردن من بینداز و نگران هم نباش. درنهایت به دادگاه مطبوعات رفتم و ازآنجاییکه شرکت یادشده مجوز بهداشت نداشت، با رای دادگاه تعطیل شد و همهچیز بهخیر گذشت.
- و، اما بازنشستگی؛ این دوران چطور میگذرد؟
خب، بخشی از وقتم را صرف مطالعه میکنم و کمکدست پدرم در کشاورزی و دامداری هم هستم؛ مثلا امسال تابستان با کمک برادرهایم با داس بهسراغ زمینهای پدرم
رفتیم.
- مطالعه روزنامه چطور؟ هنوز هم اشتراک دارید؟
اشتراک روزنامه قدس را دارم و هر روز نیم تا یک ساعت برای مطالعه آن، وقت میگذارم.
- در دوران بازنشستگی، کسی از عرصه رسانه هم از شما یاد میکند؟
نه، متاسفانه. در کشور ما آدمها بعد از بازنشستگی، فراموش میشوند.
- اشاره کردید صاحب یکدختر و پسر هستید، فرزندتان هم وارد کار مطبوعاتی شدهاند؟
نه، علاقهای به این شغل ندارند و البته خودم هم تمایلی ندارم. (با خنده میگوید) خدا نگهدارِ آقای زاهدی (سردبیر گذشته روزنامه قدس) باشد که میگفت هرکسی را میخواهید نفرین کنید، بگویید برو که الهی خبرنگار بشوی.
- از حجم مشغله و حضور زیاد در محل کار گفتید، پس چطور به خانواده رسیدگی میکردید؟
در طول ۲۳ سال کار کردن، همه بار زندگی به دوش همسرم بوده و من واقعا قدردانش هستم که نقش من را هم در زندگی ایفا کرده است.
- با توجه به آنچه گفتید، ۱۹ سال از سکونتتان در قاسمآباد میگذرد، نظرتان درباره این محدوده شهری چیست؟
علت اصلی که این خانه را هنوز دارم، محدوده شهری مناسب آن و همسایگی با همکارانم در این مجتمع بوده که البته برای من فراتر از همکار هستند. به نظر من کار خیلی خوبی که شهرداری منطقه انجام داده، فضاهای سبز بسیار خوبی است که در سطح قاسمآباد احداث کرده. تنها انتقادی هم که دارم، به تخلفاتی است که در حوزه ساختوسازهای غیرمجاز اتفاق میافتد و مالکان با پرداخت جریمه، به کار خود ادامه میدهند؛ در صورتی که این ظلم بزرگی در حق شهروندان است.
- هفتهنامه شهرآرامحله را خواندهاید؟
بله
- نظرتان دربارهاش چیست؟
زمانی که قدس کارمیکردم، به دوستانم میگفتم چرا ما گزارشها را کلی کارمیکنیم؟ باید برویم توی کوچه و محلات و ببینیم چرا فلان جدول خراب است؟ یا مثلا چرا فلان کوچه، روشنایی کافی ندارد؟ باید از نزدیک پیگیر این مسائل باشیم و آنها را حل کنیم. حالا میبینم این همان کاری است که شهرآرامحله دارد انجام میدهد و حرکت خیلی خوبی است.
زندگی با خبرنگار شیرین است
- خانم ثانی! ۲۷ سال زندگی مشترک با یک رسانهای برایتان چطور گذشت؟
خب، با وجود اینکه خیلی از مواقع حتی در تربیت و بزرگ کردن بچهها تنها بودم، زندگی در کنار یک خبرنگار و مطبوعاتی تاکنون دوستداشتنی و شیرین بوده است.
- بیشترین چیزی که در زندگی با یک خبرنگار حس کردهاید؟
استرس شدید. آقای صادقی بهخاطر استرس زیاد، بهخصوص در این سالهای آخر کارش، زیرنظر دکتر بود؛ البته خودش چیزی نمیگفت، اما من میدیدم که شبها خوابش نمیبرد، قدم میزند و راه میرود. حتی چندبار بدون اطلاع خودش، به روزنامه زنگ زدم و به سردبیر گفتم از حجم کاریاش کم کنند.
- خودتان هیچوقت تمایلی به خبرنگار شدن داشتهاید؟
بله، خیلی. اوایل زندگی مشترکمان من هم برای تهیه خبرهای نمازجمعه همراهش میرفتم و بعد از اتمام خطبهها با هم در میدان تختی مینشستیم و او متن را تنظیم میکرد و، چون من خط خوبی داشتم، آن را برایش مینوشتم؛ البته، چون آقای صادقی بیشتر اوقات بیرون از خانه بود، اعتقادی به کار کردن من نداشت و میگفت باید یک نفر بالای سر بچهها باشد و من هم نظر او را قبول داشتم.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۱ مرداد ۹۴ در شماره ۱۵۹ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.