اگر دنبال یکی از ظرفیتهای گردشگری منطقه هستید، کوچه شهیدعطا حسینی11 بهترین گزینه است، با حجرههایی پر از چوبهای جاروبافی و پدرهایی که هنوز نفسشان برای محله برکت است و میراثشان به فرزند آموختن همین حرفه بوده است. خیابان شهیدعطا حسینی یکی از شلوغترین معابر محله تلگرد است و به بزرگراه شهیدبابانظر میرسد. اگر گذرتان به این کوچه بیفتد، فرعیهای آن نگاه شما را بهعنوان یک رهگذر درگیر میکند که بافتی کهن و سنتی دارند.
صنایع دستی ای مانند معرق، خاتم و مشبکسازی که در گذشته از رونق و اعتبار خاصی برخوردار بوده و انتقالدهنده و نماد بخشی از هویت ملی و مذهبی ایرانیان است، در سالهای اخیر بهدلیل پیشرفت و استفاده از دستگاههای خودکار و تولید انبوه صنایع دستی ، رغبت برای تولید آنها کمرنگ شده است باوجوداین امروز در نسل جوان و دانشآموزان هنرستانی ما هنرمندان قابل و ممتازی داریم که پا جای پای هنرمندان صنایعدستی گذاشته و میراثدار این هنرهای سنتی شدهاند. محدثه ایوبی، هنرمند نوجوان صنایعدستی (معرق روی چوب) ساکن محله کلاتهبرفی و دانشآموز هنرستان امیرعباسیان حسینی یکی از ادامهدهندگان این هنر برتر و اصیل ایرانی است.
جواهرات در قابهایی بهنام خوانچه و ترنج بنا به وصیت و سفارش واقف بالای سر حضرت نصب شدهاند. اگر شما هم اینبار که به حرم مطهر مشرف شدید و پای ضریح ایستادید، بعد از زیارت و درددل با آقا نگاهتان را کمی بالاتر ببرید، کتیبهها، خوانچهها و ترنجهای طلایی و باارزش را خواهید دید. این جواهرات چگونه سر از روضه منوره در آوردهاند و چه کسانی راه این جواهرات را به این مکان مقدس باز کردهاند.
محسن دهمسته که بهدلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوتشده، مرتکب اشتباه دیگری میشود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر میکنند و به همین جرم 18سال از بهترین سالهای جوانی خود را در حبس میگذراند. در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا میشود و بعد از پایان دوران محکومیتش بهعنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایعدستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار میشود. داستان زندگی او مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد.
اول بوی چوب است که آدم را به داخل مغازه میکشاند و بعد میز عسلی شکلاتیرنگ خوشتراش دم در مغازه. اما وقتی قدم به داخل مغازه بگذاری سکوتی که از در و دیوار آن میریزد بیشتر از هر چیزی به چشم میآید. دستگاههای برش چوب که یک گوشه خوابیدهاند و میزهای بدون مشتری که حالا یک لایه گرد و غبار رویشان را پوشانده است. اینجا کارگاه صنایع دستی و چوبی حمید عدالتی گندمی است که حالا حدود 10 سال است آن را با همکارش دانیال بهلوریان میگرداند.
تا همین چندسال پیش زینتبخش پنجره خانههایمان بود. ردیف چوبهای گرد و باریک که به هم بافته شده بودند و از طریق آن دمای خانهمان متعادلتر بود. نور هم مهار میشد و نه آفتاب تندی روی فرش میریخت، نه در زمستان گرمای اتاق از پنجره هدر میرفت. حشرات هم با وجود آن مجال ورود به خانه را نداشتند. ما به آن نیهای باریک حصیر «لوخ» میگفتیم و در مواقعی که حصیر خراب میشد هم همان لوخها میشدند تیر بازی تیروکمانمان. محمود پورعباس یکی از بافندههای قدیمی حصیر در منطقه5 است و کارگاهی در عیشآباد دارد؛ محدودهای در حریم منطقه و در نزدیکی محله نیزه و امیرالمؤمنین(ع). شغل او موروثی است و منزل پدری محمودآقا در ابتدای خیابان شفیعی محله شهیدآوینی قرار دارد؛ محدودهای که از قدیم به حصیربافان و حصیربافیاش معروف بوده است.
تا به حال گفتهام و باز هم میگویم درِ این آموزشگاه به روی زنان و دخترانی که از لحاظ مالی وسعشان پایین باشد، باز است و به آنها به شرط اشتغال، رایگان آموزش میدهم. اکنون شاگردانی دارم که از مسیرهای دوری مانند سیدی یا شهرک شهید رجایی چند اتوبوس عوض میکنند تا به آموزشگاه برسند، اما به این هنر علاقهمند هستند و سختی آن را میپذیرند. ضمن اینکه نیاز مالیشان تأمین میشود. خوشبختانه تا به حال به این واسطه برای 50 نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم شغل ایجاد شده است.