طاهره سادات زرقانی یکی از سمنوپزهای محله شهرک قدس است، او از روزهای ابتدایی شروع کارش میگوید: چندین مرتبه گندمها را خیس کردم تا جوانه بزند، اما هر بار گندمها یا پلاسیده میشد و یا بو میگرفت
سیدرضا حسینینژاد میگوید: تلویزیونی به فارسی برای ما برنامه پخش میکرد و خلاصه حرفشان این بود که (امام) خمینی بهزودی فوت خواهد کرد و در ادامه جمهوری اسلامی هم نابود میشود!
فرهنگسرای خادمالشریعه در سالروز عملیات عاشورا میزبان دورهمی خانوادههای رزمندگان بود.
صحبت ما با احمد غلامی، جانباز شیمیایی هفتاددرصد محله سرافرازان که سهبار مرگ و احیا را تجربه کرده و ۱۵۰بار زیر عمل جراحی رفته است، با سرفههای او شروع میشود.
حسین افتخاری که بهدلیل سن کم، اجازه شرکت در جنگ را نیافته بود، به عشق شهدا به گروههای تفحص پیوست و با برقراری ارتباطی روحی با شهدا توانست پیکر ۳هزار شهید را شناسایی کند.
با صدای مأمور قطار بیدار شدیم. لو رفته بودیم. در ایستگاه شاهرود، ما را تحویل کلانتری دادند. پلیس خوشاخلاقی بود و برایمان توضیح داد که ممکن بود توسط منافقین دزدیده شویم.
«اسماعیل جنگی» حالا همنام پدرش است، جوان سی ساله ای که تا چشم به این دنیا باز کرده، سایه پدربزرگ و مادربزرگ را بر سر خود دیده است، درحالیکه پدرش چند ماه پیش از تولد او، در منطقه عملیاتی مهران و عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیده بود.