همسر شهیدم هنگامی که انقلاب پیروز شد، بیتاب دیدن امام (ره) بود، به همین خاطر بخشی از طلاها را فروخت و با پول آن گروهی از انقلابیهای مسجد را با خرج خودش به دیدار امام (ره) برد.
پلاکم را با رزمندهای به نام علمالهدی عوض کردم. خبر نداشتیم این پلاکها کد دارد و راه شناسایی رزمندهاست بعد از شهادت. حالا آن بنده خدا شهید شده بود و کدش هم به نام من بود.
بین رزمندهها هرکس در تنگنا و سختی میافتاد، وقتی ماجرایش را به شهید نجف نجاتی طرقی میگفت، فقط این جمله را میشنید که «خدا بزرگ است.»
شهید مهدی فرودی یکی از فعالترین گروههای انقلابی مشهد به نام «ستاره اسلام» را تأسیس کرد، نماینده نخستوزیری ایران در هندوستان بود، نویسنده رادیو شد، اما ترجیح داد همه را رها کند و برود جنگ.
جنگ یک هفتهای صدام، ۸ سال طول کشید و بالاخره در تیرماه ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ امضا شد و یک ماه بعدش هم آتش بس برقرار و جنگ تمام شد.
وقتی پایان جنگ از رادیو اعلام شد، بهتزده گوشهای نشسته بودم و به چند متر آن طرفتر نگاه میکردم که سربازهای عراقی درکنار سنگرهای خود قدم میزدند.
ما را به جزیره مجنون فرستادند. نه پولی داشتیم و نه راه ارتباطی با کشور. ما را هوابرد کردند و در جزیره گذاشتند. یک گردان بودیم با ۲۲ رزمنده.