دفاع مقدس

۴۵ سال است نفسم بند کپسول اکسیژن شده!
علیرضا نجفی ۱۵ سال بیشتر نداشته که از پشت نیمکت مدرسه بلند می‌شود و روی تخته‌سیاه کلاس می‌نویسد: «من سرباز وطنم.»
با خودم گفتم عباس تو باید برگردی!
عباسعلی عباس‌زاده آنقدر به خودش دستمال بسته تا خونریزی نکند مثل یک درخت لته شده اما با خودش می‌گوید: اگر اینجا بمانی یا اسیر می‌شوی یا شهید و زن و پنج بچه‌ات بی کس و کار می‌مانند.
عکس گرفتن با کاوه آرزو بود
فریاد زندند: شیمیایی...هادی شانزده‌ساله به جای اینکه ماسک را روی صورت خودش بگذارد آن را به هم‌رزمش داد که روی زمین افتاده بود و خودش به سرعت به سمت رودخانه دوید.
شهادت مهم‌ترین آرزوی شهید رستم بیدار‌نظر بود
به همسرم تذکر داده بودند که چون در عقیدتی لشکر ۷۷ پیروز ثامن‌الائمه فعالیت می‌کند، جانش در خطر است و باید احتیاط کند.
جعفر شهید خرمشهر و عزیز محله بود
تعداد شهدای مشهد در آزادسازی خرمشهر ۱۵ نفر بود. قرار بود شهدا از مسجد بنّاها تشییع شوند. آن روز کوچه تنباکوچی از جمعیت، سیاه می‌زد. من و مادرش حتی نتوانستیم به‌خاطر شلوغی، یک‌بار دیگر پسرمان را ببینیم.
«براتِ» مروارید خانم، گوهر بود!
مادر شهید جاویدالاثر براتعلی گرجی می‌گوید: هرکس قسمتی دارد. قسمت برات من هم شهادت بود. گوارای وجودش. من هم راضی‌ام به رضای خدا.
خانه آزاده محله عبدالطلب پاتوق فرهنگی است
ایده راه‌اندازی پایگاه بسیج در یک طبقه از منزل مسکونی با حمایت خانواده آقای غلامی، از فکر به عمل رسید.