جانباز - صفحه 34

7سال، نامم 7701 بود
درد از فشار سیم‌های خارداری بود که بعثی‌ها دستانش را با آن بسته بودند و میخ‌های کوچک روی سیم در دستانش فرو می‌رفت. درد به حدی بود که حضور ترکش درون گردنش را حس نمی‌کرد. تعداد اسرا زیاد بود و جایی برای محمد نبود. یکی از سربازان عراقی او را به بالای برجک تانک برد و 2دستش را از بین لوله تانک رد کرد و او آویزان شد، این بار با دیدن دوستان هم‌رزمش که با بدن‌های تاول زده از سلاح شیمیایی روی زمین افتاده‌ بودند درد دستش را هم از یاد برد. چشمان اشک‌بارش به اطراف می‌چرخید و زیر لب اسم دوستانش را صدا می‌زد. محمد چشمانش را بست و دیگر چیزی نفهمید.
سردار شهید خادم‌الشریعه اولین یگان رزمی خراسان را تشکیل داد
مجید توکلی درباره نحوه آشنایی‌اش با فرمانده شهید سردارمحمد خادم‌الشریعه در سال ۶۰ می‌گوید: آن زمان در دفتر فرماندهی سپاه خراسان فعالیت می‌کرد. نقطه قوت شهید خادم‌الشریعه، انجام فعالیت‌های تشکیلاتی و سازمان‌دهی عملیاتی بود. عملیات طریق‌القدس به پایان رسیده بود و بستان را فتح کرده بودیم. بعد از فتح بستان همه به‌سمت چزابه رفتیم تا در آنجا مستقر شویم. هم‌زمان با فتح بستان، یگان‌ها و تیپ‌های سپاه مثل تیپ ۲۵ کربلا تشکیل شد، اما خراسان تا آن زمان، هیچ یگان رزمی نداشت. در این شرایط شهید خادم‌الشریعه اقدام به سازمان‌دهی و ایجاد تیپ رزمی برای خراسان کرد.
دشمن همه نخل‌ها را سربریده بود
می گوید: دلش را داری بگویم؟ اینکه به چشم خودم کربلا را در «کربلای 5» دیدم؟ درست بعد از سه روز بیداری کامل، از فرط خستگی، داخل جوی های نخلستان و محل استراحت رزمندگان خوابیدم. خواب نه، شاید از شدت خستگی بیهوش شدم. نمی دانم چند ساعت خوابم برد. خوابم سنگین شده بود که ناگهان با برخورد چیزی به صورتم از خواب پریدم. روی صورتم پای قطع شده یک رزمنده افتاده بود. دور وبرم پر شده بود از اجساد تکه شده و بدن های بی سر و دست و پا، اجسادی که بخشی از آن حتی بالای سرهای بریده نخل ها پرتاب شده بود.
سجده شهادت
سردار ولی ا... چراغچی مسجدی، قائم مقام فرمانده لشکر۵ نصر، که 24 اسفند۱۳۶۳ در عملیات «بدر» در جاده خندق از ناحیه جمجمه مجروح شده بود، پس از ۲۲روز بیهوشی در ۱۸فروردین۱۳۶۳ شهید شد. او که در رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند درس می‌خواند با تعطیلی موقت دانشگاه‌ها فعالیت خود را در ارتش آغاز کرد. سپس با تشکیل سپاه عضو این نهاد انقلابی شد و درس و دانشگاه را رها کرد و به منطقه گنبد رفت.
حماسه نیم ‌روز
«لایه‌ای از دود و آتش شهر اسلام‌آباد غرب را در خودش گرفته بود. عملیات به طور تقریبی ساعت 2ونیم شروع شد. حدود 2ساعت پیاپی صدای گلوله و انفجاری بود که از شهر به گوش می‌رسید. هوا که گرگ‌ومیش شد پیاده‌ و سواره به سمت این شهر راه افتادیم تا ببینیم از منافقین آثاری مانده است یا نه؟» این بخشی از صحبت‌های سیدعلی حیدری، پاسدار دیروز و بازنشسته شرکت قطار شهری است که 33سال قبل در چنین روزهایی در عملیات مرصاد شرکت داشته است.
شهید زنده دریادل
در محله دریادل علی عصاران‌خانرودی را به نام شهید زنده می‌شناسند، شهیدی که قبل از مراسم تشییع، در مراسم خاک‌سپاری خودش شرکت کرد. او از داستان‌ها و روایت‌های ملموس و تازه‌ای از جبهه و خط‌های مقدم در شهرهای مرزی برایمان می گوید و چه شد روایت روزهایی که شهید اعلام شد و عشق پدر و فرزندی در معراج شهدا چطور دل پدرش را از زنده بودنش روشن کرده.
عاشقانه‌های یک پستچی
به دلیل فاصله طولانی مشهد از جبهه‌های غرب و جنوب و وضعیت جنگی منطقه به طور معمول بیش از یک تا 2ماه طول می‌کشید که نامه نوشته شده سربازان به اداره پست مشهد و از آنجا به دست خانواده‌هایشان برسد. به همین دلیل گاهی اوقات زمانی که آخرین نامه رزمنده به دست منِ پستچی می‌رسید، رزمنده شهید شده بود. اما چون وظیفه من رساندن نامه به دست خانواده‌اش بود با هر ترفند و واسطه‌ای که بود آخرین نامه شهید را به دست یکی از افراد یا بزرگان خانواده‌اش می‌دادم تا آن‌ها نیز سر فرصت مناسب نامه را به خانواده‌اش تحویل بدهند.