بوستان کوهسنگی یکی از قدیمیترین و مشهورترین مکانهای گردشگری شهر مشهد است، به طوری که کمتر زائر و مجاوری وجود دارد که از این تفریحگاه دیدن نکرده باشد. 18سال قبل شاید این مکان فقط فضایی برای تفریح بود، اما با خاکسپاری 8 شهید گمنام بر فراز کوهسنگی، این کوه به جبلالنور معروف شد. کمکم فضایی معنوی در آن شکل گرفت و میعادگاه مردم با شهدا شد. هر چند برای رسیدن به جوار این شهدا باید از 240پله سنگی گذر کرد، اما مشتاقان همه این سختی را به جان میخرند تا ساعتی را در این خلوتگاه سپری کنند.
در روزهایی که کمتر همسایهها از حال و روز هم با خبر هستند اهالی خیابان صبا با بلند شدن طنین نام سیدالشهدا (ع) و نام شهید عرفانیان، به بیرون از منازل خود آمدند تا در مراسم گرامیداشت همسایه شهید خود شرکت کنند و جای خالی پدر و مادر مرحوم او را پر کنند.
این متن جزیره خاطرات علی سروی بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی مشهد است که همه عمر خدمتش را در بیمارستان شهید کامیاب پرستار بوده است. او کارش را به صورت رسمی از سال 62 شروع کرده و سال 91بازنشسته شده است. از روز اول جنگ که به عنوان رزمنده به جبهه میرود تا روزی که به عنوان کادر درمان به جبهه اعزام میشود، خاطراتش شنیدنی است. سروی از سال 62 تا پایان جنگ پرستار مجروحان جنگی است.
در کربلا رفتنها گاهی بعضی اذیتش میکردند، غر میزدند. یک روز بهش گفتم: داداش! اینهایی را که اذیتت میکنند خب با خودت نبر، بگو جا ندارم، یک بهانهای بیاور. به من گفت: آنها را من دعوت نکردم که بگویم نیایید. به آسانی که به آدم اجر نمیدهند، اجر مال سختیاش است. من اگر پیرها یا آنهایی که غر میزنند را ببرم، به من اجر میدهند. با اینکه خودش جثه درشتی نداشت، سالمندانی که در پیادهرویها خسته میشدند را کول میکرد. خیلی وقتها میشد که با هزینه خودش میبردشان کربلا. حتی اگر دستشان تنگ بود، خودش پول میداد و سوغاتی برای بچههایشان میگرفت که دست خالی برنگردند.
مرکز ایثار یک تفاوت عمده با دیگر مراکز نگهداری سالمندان دارد و آن اینکه مخصوص والدین شهدا و ایثارگران است. مادران و پدرانی که حدود 40 سال پیش، شجاعانه فرزندانشان را راهی جبهههای نبرد با دشمن کردند، اکنون چنان فرسوده و کهنسال شدهاند که گاهی آن روزها را به یاد نمیآورند؛ اما ما خوب میدانیم آنها چه رنجی را به دوش کشیدند تا سینه فرزندشان سپر این خاک باشد. برخی که تنها یک فرزند داشتند و آن را تقدیم انقلاب کردند اکنون جگرگوشهای ندارند که بر بالینشان بیاید و پرستار دردهای پدر و مادرش باشد. برخی هم فرزندشان جانباز است و در تمام این سالها خودش با درد دست و پنجه، نرم کرده و قادر به مراقبت از والدینش نیست.
دیوار به دیوار مشهد به سنت هرساله محرم سیاهپوش است. دستههای عزادار یکی پس از دیگری از راههای دور و نزدیک رسیدهاند تا نمازظهر علم به علم روبهروی پنجره فولاد بایستند و «السلام علیک یا ضامن آهو» را زمزمه کنند. شهر در بوی دودِ اسپند و صدایِ طبل و سنچ دارد میرود تا عصر عاشورا را به ماتم بنشیند، بیخبر از آنکه تیک تاک بمبی که مقدار زیادی ماده منفجره تیانتی را در خود جای داده، منتظر است تا دقایقی بعد، عاشورا را در مشهدالرضا(ع) دوباره از دل تاریخ بیرون آورد و به سال1373 خورشیدی بکشاند.
جلیل محدثیفر، اول شهریور سال ۱۳۴۲ در مشهد بهدنیا آمد. سومین فرزند خانواده بود. مدتی قبل از دبستان به مکتبخانه رفت و سپس دوران ابتدایی را در مدارس مذهبی باقریه و جوادیه گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه محرابخان و دبیرستان را در مدرسه آیتا...کاشانی سپری کرد.
۱۳۵۹ دبیرستان را رها کرد و به جبهه رفت. ابتدا کنار چمران در جنگهای نامنظم جنگید و بعد بهعنوان تخریبچی راهی جبهههای جنوب و کردستان شد.






