شهید - صفحه 96

وقتی محافظان، خبرنگار را با وزیر اشتباه می‌گیرند!
جمعیت زیادی برای استقبال از شهید رجایی آمده بودند. موقع ناهار سفره پهن شد. با فاصله چند نفر کنار شهید رجایی نشستم متوجه شدیم خودش را از سفره کنار کشید. مرحوم آیت‌الله طبسی و چند نفر از هیئت دولت او را به سرسفره دعوت کردند. بعد از اصرارهای زیاد شهید رجایی گفت: سرظهر است مردم به خاطر ما در بیرون تشنه و گرسنه ایستاده‌اند چطور می‌توانم بر سر این سفره رنگارنگ بنشینم. بلافاصله خادمان غذاها را جمع کردند. شهید رجایی با کاسه‌ای ماست و چند لقمه نان خودش را سیر کرد.
 دوقلوهای فوتبالیست‌ شهید شدند اما تیمشان زنده است
دهه60 اوج فوتبال ایران بود؛ فوتبالی که با زمین‌های خاکی و حضور بازیکنانی خودمانی و صمیمی شروع شد. تیم‌های محله‌ای زیادی در مشهد شکل گرفت که بیشتر بازیکنانشان از محدوده طلاب بودند. درست در همان روزها علی صارم فوتبالش را از زمین خاکی پشت ایستگاه راه‌آهن آغاز کرد؛ بازیکن عشق فوتبال که بعد از یک‌سال تمرین‌های سخت، حالا دلش می‌خواست فقط توپ بزند و بازی‌اش را در مستطیل سبز به نمایش بگذارد.
«سیدحکیم» و لباس تک سایز شهادت
«بچه محلمان بود. می‌گفتم سید جان، تو از صبح تا شب دنبال کاسبی هستی؛ این خیلی خوب است. نان حلال هم در‌ می‌آوری. شب‌ها هم یک ساعت‌هایی بیا مسجد و با ما باش. بچه‌های مسجد خیلی باصفا هستند. سیدحکیم، اما متواضعانه می‌گفت شما آدم‌های بزرگی هستید؛ بگذارید من دنبال کاسبی ام باشم. تا اینکه سال ۹۵ خبر آمد سیدحسن حسینی در سوریه شهید شده، آن هم به عنوان معاون لشکر فاطمیون. ا... اکبر! چطور او را نشناختیم؟ او شهید شد و خیلی از ما بچه مسجدی‌ها متوجه شدیم که ما باید دنباله رو سید باشیم نه اینکه او دنبال ما بیفتد.»
عاقبت به خیری سربازی که به دست اشرار شهید شد
برابر اعلام گروهان مرزی پیشین مقارن ساعت 9 صبح 21 مهر سال 81 اکیپ گشتی از گروهان پیشین، درحین گشت زنی در محور پاسگاه مرزی ردیک و پاسگاه مرزی عدالت در نوار مرز با اشرار مسلح که در ارتفاعات مشرف به نوار مرز کمین کرده بودند، برخورد و آن ها به محض مشاهده مأموران، اقدام به اجرای آتش شدید به طرف مأموران کردند و به طور متقابل مأموران با اقدام سریع به اجرای آتش بر روی اشرار اقدام کردند. اما این وسط سرباز وظیفه محسن فغانی بایگی از نواحی مختلف بدن دچار جراحت شدید و به فیض عظیم شهادت نائل شد.
دختر انقلاب و زن رزمنده
طاهره زیبایی پیش از انقلاب یعنی از زمانی که کلاس سوم یا چهارم بود به پدر نشان داد که «جَنَمِ» فرزند اولِ خانواده بودن را دارد. اعلامیه‌ها را در جوراب یا کفش هایش می‌گذاشت و جابه جا می‌کرد. پدر به او آموخته بود که این کار‌ها را باید مانند رازی بین او و خودش پنهان نگه دارد. حتی طاهره را برای این موضوع آماده کرده بود که اگر او را دستگیر کردند و کتک خورد، باز هم چیزی نگوید و فقط سکوت کند. طاهره حتی زمانی که نوجوان شده بود بازهم از این کار‌ها دست برنداشت و از «ب» بسم ا... جنگ تا پایان آن، از هر کاری که از دستش برمی آمد دریغ نکرد.
چند برش از زندگی آزاده‌ای که 7 سال اسارت را تبدیل به فرصت کرد
دیگر هیچ راه پس و پیشی نمانده بود. یک ربع پس از آنکه قایق رفت گلوله به پای من خورد و مجروح شدم. فقط چند دقیقه گذشت که تانک‌های عراقی همه سرشان به سمت ما رزمنده‌های ایرانی چرخید. یکی از این عراقی‌ها که شیعه هم بود از کانال عبور کرد و به سمت ما آمد. روی دکمه‌ام عکس امام داشتم و پشت آن هم کربلا بود. او جلو آمد و آن دکمه را کند و آن را روی سرش گذاشت و گفت: «علی عین، علی عین، علی راسی» مشخص بود که خیلی به امام خمینی‌(ره) علاقه داشت. با اشاره و با زبانی که ما نمی‌فهمیدیم گفت شما باید با من از کانال عبور کنید چون اگر همراهم نشوید آن‌ها شما را خواهند کشت.
در فراق حاج رجب؛ جانباز بی صورت و خوش سیرت
حاج رجب محمدزاده را خیلی‌ها تا روزی که مستندش را ندیدند، نشناختند. مستندی که حمید یادروج با نام «پسر را ببین، پدر را تصویر کن» از زندگی او ساخت، خیلی‌ها را انگشت به دهان گذاشت. رزمنده بی ادعای دوران دفاع مقدس ۳۲ سال پیش در منطقه ماووت و بر اثر اصابت خمپاره، صورتش را به طور کامل از دست داد.