کد خبر: ۱۲۶۵
۰۳ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

با اجازه شهدا... بله!

مسیر زندگی زهرا از روزی که در یک بازدید دانشجویی به معراج شهدا رفت تغییر بزرگی کرد. او در آن روزها علاوه بر پایان‌نامه درگیری فکری دیگری هم داشت و باید به اصرار خانواده‌اش یک تصمیم جدی برای زندگی‌اش می‌گرفت. چند خواستگار پیگیر داشت و از طرفی خانواده‌اش هم سخت‌گیر بودند. او دوست داشت همسر آینده‌اش در وهله اول با او هم‌عقیده باشد ولی مادرش اصرار داشت درباره چند تا از خواستگارانش بیشتر فکر کند. آن روز که به معراج رفت، محمود جنگی از کارکنان آنجا روایت‌های کوتاهی از زندگی تعدادی از شهیدان برایشان بازگو کرد. یک کتاب هم به آن‌ها داد به نام «دریا دریا ستاره» . این کتاب زندگی‌نامه شهید محمدحسین بصیر بود.

مهمان‌های عروس و داماد دور تا دور روی زمین نشسته‌اند و به دیوارها تکیه زده‌اند. تعدادشان زیاد نیست. خانم‌ها یک طرف و آقایان طرف دیگر، ماسک زده و با فاصله نشسته‌اند. دیوارها تا نیمه با گونی‌های خاکی رنگ به سبک سنگرهای جبهه‌ها پوشیده‌ شده‌اند و بالای گونی‌ها تا سقف را بنرهای بزرگی پوشانده‌اند که در آن‌ها تصاویر نقاشی‌شده‌ای از صحنه‌های جنگی و رزمندگان در حال دفاع در میان سنگرهای شنی دیده می‌شوند. بالای مجلس بر روی سکوی فرش شده با قالی، مجری مراسم پشت بلندگو زیارت عاشورا می‌خواند.

میز مقابلش با چفیه، یک سبد چوبی میوه، یک جعبه شیرینی و یک جلد قرآن، تزیین شده تا سفره عقد عروس و دامادی باشد که کمی آن طرف‌تر رو به قبله بر روی سجاده‌های سفید رنگ زری‌دوزی‌شده‌شان نشسته‌اند قرآن می‌خوانند و گاهی سرهایشان را به هم نزدیک می‌کنند تا به آرامی در گوش هم نجوا ‌کنند. 

پشت سرشان روی یک تخته که به رسم جبهه‌ها با یک تیر چوبی در دل زمین نصب شده نوشته شده است: «آمده‌ایم با شهیدان عهد ببندیم که...». زیارت عاشورا که تمام می‌شود عاقد پشت بلندگو می‌رود و 2زن از بستگان عروس و داماد، یک تکه پارچه سفید را که دور تا دورش با روبان‌های توری و ملیله‌های طلایی تزیین شده به همراه 2کله قند کوچک پیچیده شده در تور سفید برمی‌دارند و می‌روند بالای سر عروس و شروع می‌کنند به سابیدن. عاقد که بله می‌خواهد عروس رفته است به یاد شهدا گل بچیند.

عاقد برای بار دوم می‌پرسد و عروس رفته‌ است با شهیدان عهد ببندد که... . بار سوم عروس قرآن توی دستش را می‌بندد، می‌بوسد و می‌گذارد کنار تسبیح شاه مقصود روی سجاده. سرش را بالا می‌گیرد و نگاهی به نقاشی‌های روی دیوار می‌کند. ‌ بعد با نگاهی مصصم می‌گوید: «با اجازه بزرگ‌ترها و شهدا....بله....». صدای صلوات بلند می‌شود.

اینجا معراج بیش از 20هزار شهید بوده است، اما حالا میعادگاه زهرا و محمودرضاست که با وجود مخالفت خانواده‌ها می‌خواستند مراسم عقدشان ساده و صمیمی، در روز عید غدیر، در جایی برگزار شود که روزی آخرین دیدار خانواده‌های شهدا با پیکر فرزندانشان در اینجا رقم خورده است.

 

راوی اول، عروس معراج

زهرا اسماعیلی اولین راوی‌ است، کسی که از شهید محمدحسین بصیر خواست برایش دعا کند تا مسیر آینده و زندگی مشترکش هموار شود. اردیبهشت گذشته بود که یکی از همکلاسی‌های دانشگاهش معراج شهدا را به عنوان مکانی مذهبی به او معرفی کرد. او چیز زیادی درباره معراج نمی‌دانست. از دوستانش در جامعه اسلامی و بسیج پرسید اما آن‌ها هم اینجا را نمی‌شناختند. این شد که راهی مکانی شد که 20هزار شهید خراسان بزرگ برای عروج به آسمان از آنجا گذر کرده بودند. 

روایتش از اولین رویارویی با معراج شهدا این است: «معراج یک حسینیه بزرگ بود. داخل حیاط تانک و چند خودرو قدیمی از دوران جنگ گذاشته‌ بودند. فضای داخل نیز بسیار ساده بود. با کیسه‌های شن سنگر درست کرده‌اند. همه این‌ها ما را به یاد تصاویر به جا مانده از جبهه‌ها می‌انداخت. بخش دیگر معراج که همه ما را به شدت تحت تأثیر قرار داد، سردخانه معراج است. اتاق کوچکی که با عکس شهدا تزیین شده و یادآور آخرین وداع مردم با آن‌هاست. به ما گفتند در زمان جنگ پیکر شهدا را در این اتاق می‌گذاشته‌اند و اینجا آخرین جایی بوده که خانواده شهدا با آن‌ها خداحافظی می‌کرده‌اند. به قول آقای جنگی، زمین معراج، کربلای ایران است.»

معراج یک حسینیه بزرگ بود. داخل حیاط تانک و چند خودرو قدیمی از دوران جنگ گذاشته‌ بودند. با کیسه‌های شن سنگر درست کرده‌اند. همه این‌ها ما را به یاد تصاویر به جا مانده از جبهه‌ها می‌انداخت

بازسازی این صحنه‌ها در ذهن زهرا باعث شده بود در همان رویارویی اول ارتباط دلی با آنجا برقرار کند. طوری که حال و هوای آن را همانند فضای معنوی حرم مطهر رضوی دوست دارد: «وجود این همه سادگی و اخلاص در معراج من را تحت تأثیر قرار داد و حالا دوست دارم همان‌طور که برای زیارت به حرم مطهر می‌روم به معراج شهدا نیز سر بزنم.»

 

فعال فرهنگی‌ای که مسیرش به شهدا خورد

زهرا فرزند آخر یک خانواده مذهبی است که سال 1374 در شهر قائن به دنیا آمد و همانجا بزرگ شد. می‌گوید: «پدر و مادرم ما را در انتخاب مسیر دین آزاد گذاشتند و معتقد بودند ما باید برای انتخاب این مسیر به آگاهی برسیم.» او از همان کودکی درس‌خوان و از پیش‌دبستانی تا پیش دانشگاهی شاگرد اول بود و هم‌زمان با درس‌خواندن فعالیت‌های فرهنگی را دنبال می‌کرد. پس از اتمام تحصیلات در دوره متوسطه سال92 در رشته مدیریت دولتی دانشگاه فردوسی قبول شد و همان ابتدا وارد تشکل بسیج دانشجویی ‌شد. 

کمی که از دانشجو بودنش گذشت از طریق دوستانش با نهاد رهبری آشنا شد: «نهاد رهبری گروه قوی و منسجمی دارد و این گروه خیلی خوب در دانشگاه کار می‌کرد. ستاد ازدواج دانشجویی دانشگاه فردوسی را فعال کرده بود و برنامه‌های جانبی زیادی داشت. برگزاری کارگاه‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف بخشی از فعالیت‌های این نهاد بود. «کوچه باغ خوشبختی» از دوره‌هایی بود که ستاد ازدواج دانشجویی نهاد رهبری برگزار می‌کرد و من در این طرح با آن‌ها همکاری داشتم.»

او سال 98 با رتبه14 دوباره دانشگاه فردوسی و رشته مدیریت منابع انسانی را برای مقطع کارشناسی‌ارشد انتخاب کرد تا به حرم امام رضا(ع) نزدیک باشد و بتواند بیشتر به زیارتش برود. در دوره ارشد همچنان به فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی خود ادامه می‌داد. با کمک همکلاسی‌هایش نهاد جامعه اسلامی دانشکده علوم اداری و اقتصادی را هم فعال کرد. بعد از آن از طریق فضای مجازی با دانشجویان بسیجی دانشگاه علوم پزشکی بیرجند گروه «مهدا» را تشکیل داد. مهدا به معنای هدایت شده توسط حضرت مهدی(عج) است. هدف آن‌ها از تشکیل این گروه برگزاری کلاس‌های خودسازی و مطالعه کتاب بود. او درضمن درگیر کارهای پایان‌نامه شد و در این اوضاع و احوال بود که مسیر زندگی‌اش به مسیر معراج شهدا پیوند خورد.

 

از شهید بصیر کمک گرفت

مسیر زندگی زهرا از روزی که در یک بازدید دانشجویی به معراج شهدا رفت تغییر بزرگی کرد. او در آن روزها علاوه بر پایان‌نامه درگیری فکری دیگری هم داشت و باید به اصرار خانواده‌اش یک تصمیم جدی برای زندگی‌اش می‌گرفت. چند خواستگار پیگیر داشت و از طرفی خانواده‌اش هم سخت‌گیر بودند. زهرا دوست داشت همسر آینده‌اش در وهله اول به دل او بنشیند و با او هم‌عقیده باشد ولی مادرش اصرار داشت او درباره چند تا از خواستگارانش بیشتر فکر کند. 

آن روز که به معراج رفت، محمود جنگی از کارکنان آنجا روایت‌های کوتاهی از زندگی تعدادی از شهیدان برایشان بازگو کرد. درباره تاریخچه معراج و شهید محمدحسین بصیر هم اطلاعات بیشتری به گروه داد. یک کتاب هم به آن‌ها داد به نام «دریا دریا ستاره» . این کتاب زندگی‌نامه شهید محمدحسین بصیر بود.

زهرا تا دیدار بعدی معراج صفر تا صد زندگی شهید بصیر را ‌خواند و تحت تأثیر قرار گرفت. آن دیدار چنان روی زهرا تأثیر گذاشت و حال دلش را خوب کرد که دیدار دوم را به تعویق نینداخت و یک هفته بعد دوباره به آنجا رفت و نیت قلبی‌اش را با شهید بصیر در میان گذاشت. از او خواست پیش امام رضا(ع) و خداوند وساطت او را کند. او می‌خواست انتخاب درست و بجایی برای آینده و زندگی مشترکش داشته باشد. می‌گوید: «آقای جنگی ارادت خاصی به شهید بصیر دارد و می‌گوید حاجت‌های زیادی به کمک این شهید گرفته‌ است. باور این مسئله برای من سخت بود. اما زمانی که مراحل ازدواج خودم به‌راحتی پیش رفت نظرم تغییر کرد.»

 

گفت‌وگوی اول در محضر امام رضا(ع)

یک هفته بعد زهرا توسط یکی از دوستانش با محمودرضا آشنا ‌شد. او روایت می‌کند: «موضوع خواستگاری مطرح شد اما فکر می‌کردم این مورد نیز بی‌نتیجه است و به جایی نمی‌رسد. ابتدا مادرش با من تماس گرفت. او خود از فعالان فرهنگی و اجتماعی است و زمانی که برای خواستگاری تماس گرفت در یک اردوی جهادی بود. از من خواست با پسرش در حرم امام رضا(ع) گفت‌وگو کنم.» آن‌ها هفتم خرداد، ساعت 6بعدازظهر در صحن جمهوری اسلامی، کنار ساعت خورشیدی یکدیگر را دیدند. در جلسه اول درباره معیارهایشان صحبت کردند.

معیار اصلی زهرا ایمان و اخلاق بوده و هست. بعد خانواده داماد به خانواده زهرا زنگ زدند و از آن‌ها برای خواستگاری اجازه گرفتند. اما قبل از آن یک‌بار دیگر زهرا به همراه مادر و خواهر و داماد به بوستان حجاب رفتند و درباره معیارهایشان بیشتر صحبت کردند. زهرا همانجا درباره تصمیمی که بعد از آشنایی با معراج گرفته بود با محمودرضا صحبت کرد. می‌خواست مراسم عقدش را در آن مکان برگزار کند. 

برای جلسه سوم خانواده داماد به منزل آن‌ها رفتند. با اینکه خانواده زهرا سخت‌گیر هستند ولی خانواده داماد به دل آن‌ها هم نشستند. زهرا می‌گوید: «همان شب درباره مهریه و رسم و رسوم صحبت کردند و همه چیز بسته شد. من هم خواسته‌ام را درباره برگزاری مراسم عقد در معراج گفتم. همه دوست داشتند مراسم ما در حرم برگزار شود، اما من اصرار کردم و محمودرضا با اینکه معراج را ندیده بود از من حمایت کرد.»

بعد از مراسم خواستگاری اولین دیدار 2نفره آن‌ها در معراج شکل گرفت تا محمودرضا هم با معراج آشنا شود. قرار بود در سال‌روز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) عقد کنند اما پدر و مادر زهرا کرونا گرفتند و عقدشان به روز عید غدیر افتاد. خانواده زهرا به‌ویژه برادرهایش با مکان عقد مخالف بودند اما وقتی به معراج آمدند آن‌ها هم با این مکان ارتباط گرفتند. طوری‌که در روز عقد برادرش یاسر مجری مراسم شد و دعا و مولودی می‌خواند. زهرا می‌گوید: «برای رسمی‌شدن ازدواج از یک سردفتر عقد و ازدواج در نزدیکی معراج خواستیم به آنجا بیاید که خدارا شکر قبول کرد و همه کارها در آنجا انجام شد.»

خانواده زهرا به‌ویژه برادرهایش با مکان عقد مخالف بودند اما وقتی به معراج آمدند آن‌ها هم با این مکان ارتباط گرفتند

 

راوی دوم، داماد

محمودرضا خامسی دومین راوی است. داماد در سومین جلسه گفت‌وگو و با دعوت زهرا با معراج آشنا شد و در آنجا برای خوشبختی‌شان نماز خواند. متولد ۱۳۶۴در تهران است ولی پدر و مادرش خوزستانی هستند. خانواده محمودرضا وقتی او 5ساله بود به مشهد آمدند و ساکن بولوار فرامز عباسی شدند. علقه مذهبی در خانواده آن‌ها هم وجود دارد و «محمودرضا» نامی است که از دایی شهیدش به او رسیده است. محمودرضا کارمند شرکت ایران خودرو است و به کارش علاقه دارد. برخلاف زهرا اهل کارهای فرهنگی نیست و فقط چندباری در مسابقات دانشجویی رباتیک به عنوان پشتیبان شرکت کرده است. محمودرضا مثل همه پسران جوان به فکر ازدواج بوده ولی گزینه مناسبی پیدا نمی‌کرده. دختران زیادی به او معرفی شده بودند اما هیچ کدام را نپسندیده بود.

او مهم‌ترین ویژگی زهرا را نداشتن نگاه اقتصادی صرف به همسر می‌داند و می‌گوید: «علاوه بر این، باور او به مسائل دینی قلبی بود و به انجام امور دینی به عنوان یک تکلیف صرف نمی‌پردازد. زمانی که زهرا خانم برای برگزاری مراسم عقد، معراج را پیشنهاد داد، احتمال دادم از دختران جوانی است که تازه با این فضاها آشنا شده و می‌خواهد این محیط را تجربه کند. وقتی به دعوت او به معراج رفتم و فضای معنوی آن را درک کردم تحت تأثیر قرار گرفتم و مطمئن شدم تصمیم درستی برای برگزاری مراسم گرفته است. آقای جنگی در آن روز تعدادی از شهدا را معرفی کرد. بسیاری از آن‌ها سن و سال الان من را داشتند. باور، اعتقاد و اراده قوی آن‌ها در برابر دشمن مثال‌زدنی است و نکته‌های بسیاری دارد. با این همه بیشتر آن‌ها ناشناخته هستند.»

می‌گوید هدفشان از برگزاری مراسم ازدواج در معراج، انجام کار تبلیغاتی یا شعاری نبوده بلکه آن‌ها باور داشته‌اند این کار برای زندگی مشترکشان برکت به همراه دارد. زهرا و محمودرضا می‌خواهند زندگی را همین طور ساده ادامه دهند. آن‌ها می‌گویند: «روش و الگوی زندگی شهدا را سرلوحه زندگی خودمان قرار می‌دهیم. آن‌ها ساده‌زیست بودند و دنیا برایشان کوچک بود. برای همین توانستند به‌راحتی از دنیا رها شوند.» این زوج جوان دوست دارند در آغاز زندگی مشترک و بعد از بازگشایی مرزها به زیارت حرم امام حسین(ع) بروند.

راوی سوم، راوی «بصیر»

محمود جنگی از کارکنان معراج شهدا و دلباخته شهید بصیر است. او از روز دیدار با زهرا اسماعیلی و دوستانش در معراج روایت می‌کند، روزی که آن‌ها تحت تأثیر قرار گرفتند و بعد از آن بارها به این مکان آمدند: «وقتی گروه یا جمعی برای بازدید به معراج می‌آیند از راویان و خادمان شهدا می‌خواهند برایشان درباره این مکان توضیح بدهد. آن روز نوبت من بود و توفیق شد به عنوان راوی در خدمت این عزیزان باشم. مثل همیشه به شهید بصیر متوسل شدم و از معراج و فضای آن و از این شهید عزیز گفتم. بعضی خانم‌ها گریه کردند و متحول شدند. بعد از پایان صحبت‌های من خانم اسماعیلی گفت حاجتی دارد و می‌خواهد آن را با شهدا در میان بگذارد. به او گفتم به شهید بصیر متوسل شود. زندگی خودم از زمان آشنایی با این شهید متحول شده است و تاکنون او گره‌گشای زندگی‌ام بوده است.

به او گفتم به شهید بصیر متوسل شود. زندگی خودم از زمان آشنایی با این شهید متحول شده است و تاکنون او گره‌گشای زندگی‌ام بوده است

به خانم اسماعیلی گفتم: با قلبت شهید بصیر را مخاطب قرار بده و مثل یک برادر با او صحبت کن. بعد از آن یکبار دیگر با گروه دیگری آمد و از من خواست معراج شهدا را به آن‌ها هم معرفی کنم. بار سوم با همسر آینده‌اش به معراج آمد و گفت مشکلشان حل شده و می‌خواهند مراسم عقدشان را در معراج بگیرند. آن روز اشک ریختند و بعد نماز حاجت خواندند و برای خوشبختی و سعادت در زندگی مشترکشان دعا کردند. مراسم عقد آن‌ها بسیار ساده و صمیمی برگزار شد. برگزاری مراسم ساده باید الگوی تمام جوانان باشد. در معراج به روی همه جوانان باز است. به‌راحتی و با یک تماس می‌توانند به دیدار آخرین قدمگاه شهدا بیایند و از این فضای معنوی استفاده کنند و مسیر زندگی خود را براساس الگوی زندگی شهدا بچینند.»

 

آخرین قدمگاه شهدا

معراج شهدا، بعد از عملیات عاشورا در مهرماه 1363 به ابتدای توس 28 منتقل شد. از آن زمان تا پایان دفاع مقدس بیش از 20هزار شهید استان خراسان بزرگ و استان‌های هم‌جوار آن به این مکان منتقل می‌شدند و شهدای شهرستانی و استان‌های دیگر بعد از شناسایی به شهرهای خود فرستاده می‌شدند. محمود جنگی می‌گوید: «روزهای دوشنبه و چهارشنبه زمان تشییع پیکر شهدای مشهد بوده است. 

خانواده شهدا به اینجا می‌آمدند و به سردخانه معراج می‌رفتند و بعد از شناسایی شهید پیکر و اموال او را تحویل می‌گرفتند. آخرین وداع آن‌ها با شهیدشان در حسینیه معراج بوده. اینجا آخرین قدمگاه و آخرین نقطه عروج شهدا از زمین خاکی است. شهدا از اینجا به آسمان وصل شدند و به سمت حیات ابدی رفتند.» بعد از پایان جنگ معراج شهدا تبدیل به تعمیرگاه‌های مختلف ‌شد. ولی سال94 به همت معاونت فرهنگی شهرداری مشهد این مکان خریداری و تبدیل به مجموعه فرهنگی ‌شد. جنگی می‌گوید: «حالا معراج میزبان عاشقان و دلدادگان شهداست. همه می‌توانند با هماهنگی از فضای این مجموعه استفاده کنند و مراسم عزاداری، یا اعیاد خود را در آن برگزار کنند. تنها خواسته مسئولان داشتن رنگ و بوی شهدایی مراسم است.»

 

الگوی صبر و فعالیت جهادی

شهید محمد حسین بصیر 9آذر 1337 در شهر ری تهران به دنیا آمد و 20اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید. پدرش کشاورز و باغدار بود. او سال 54 به همراه خانواده به مشهد آمد. ساکن خیابان حرعاملی شد و در چهارراه خسروی مغازه پارچه‌فروشی زد.

 شهید بصیر سال56 در مسجد زینبیه با شهیدان مهدی میرزایی، جواد جامی خراسانی و برادران رمضانعلی و حسن عامل رفاقت و رفت و آمد داشت و در تظاهرات زمان انقلاب شرکت می‌کرد. جنگی می‌گوید: «یکی از فعالیت‌های مهم شهید بصیر در زمان انقلاب فرستادن اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های امام راحل(ره) به روستاهای دورافتاده اطراف مشهد بود. اعلامیه‌ها را بین طاق‌ پارچه به دست مردم روستا می‌رساند تا آن‌ها از جریان و حرکت‌های انقلابی دور نباشند.»

او را به صبوربودنش می‌شناختند. طوری‌که وقتی می‌خواستند به رزمنده‌ای بگویند صبور باش، می‌گفتند: بصیر باش

بعد از انقلاب جزو اولین نیروهای پاسدار مشهد بود که در عملیات‌های مختلف مسلم بن عقیل، والفجر یک، خیبر، عاشورا و بدر شرکت کرد. در عملیات بدر به عنوان فرمانده گردان کوثر انتخاب شد و در همین عملیات نیز به شهادت رسید. محمود جنگی که در این سال‌ها پژوهش‌های زیادی درباره زندگی شهید بصیر انجام داده و اطلاعات کتاب «دریا دریا ستاره» را جمع‌آوری کرده است 

می‌گوید: «از مهم‌ترین ویژگی‌های شهید بصیر صبر و فعالیت‌های جهادی‌اش برای رضای خدا بود. شهید بصیر در همان ابتدای جوانی ازدواج کرد و با اینکه وضعیت مالی خوبی داشت برای زندگی به جاده قدیم قوچان و محله تخمرز آمد. او از خیابان امام هادی(ع) تا آرامگاه فردوسی کنار هر مسجد یک پایگاه بسیج راه انداخت و به جوانان آموزش نظامی و اعتقادی می‌داد. در لشکر21 امام رضا(ع) او را به صبوربودنش می‌شناختند. طوری‌که وقتی می‌خواستند به رزمنده‌ای بگویند صبور باش، می‌گفتند: بصیر باش.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44