کشتی

صدای40 ساله زنگ پهلوانی
غلامعلی عبداحد می‌گوید: از سال ۱۳۱۶ کشتی را به صورت حرفه‌ای شروع کردم، در آن زمان تشک کشتی در ایران وجود نداشت، روی خاک نرم و سنگ بزرگ کشتی می‌گرفتیم. دور مشهد دیوار بود که به آن دیوار«بَهره» می‌گفتند. قسمتی از باره خراب بود که به آن باسیابان می‌گفتند و ما در آن محل کشتی می‌گرفتیم. در طول حضورم در کشتی یک بار زمین خوردم و آن هم در همان سال ۱۳۱۶ بود در بره باسیابان اتفاق افتاد و محمد نامی توانست مرا زمین بزند.
مصدومیت، امیررضا وظیفه‌دان را از تشک کشتی به کرسی دانشگاه کشاند
٢٥سال بیشتر ندارد، اما در همین سن و سال کوله‌باری از تجربه و خاطره روی شانه‌هایش دارد. در کودکی به واسطه پدر و برادر کشتی ‌گیرش به این رشته ورزشی علاقه‌مند می‌شود و پس از آن در رده‌های مختلف موفق به کسب مدال‌های رنگارنگ می‌شود. اما همه چیز به همین خوبی و خوشی پیش نمی‌رود و مصدومیتی ناخواسته در روز‌های اوج زندگی ورزشی‌اش، انرژی و انگیزه او را می‌گیرد و از میادین دورش می‌کند. اما او که آدم کنار کشیدن و یک جا نشستن نبوده دوباره سرپا می‌ایستد و این مسیر را به شیوه‌ای دیگر طی می‌کند.
شهر سنگ بر گُرده‌ پهلوان حسنعلی غلامی می‌چرخید
حاج آقا برای همه ما الگو بود. یادم است پدرم یک بار معامله سنگینی با او انجام داد و قله‌ای را به پهلوان حسنعلی غلامی فروخت. بعد فهمیدیم قیمت قله‌ها گران‌ شده است. مرحوم غلامی آمد به پدرم گفت: این‌طوری ضرر می‌کنی، بیا یک چیزی بیشتر بگیر که پدرم گفت: نه دیگر، صحبت کردیم. چند نفر بیشتر نبودند در شهر سنگ که بچه‌ها قلبا دوستش داشتند. یک روز خانه یکی از کارگران شهر سنگ آتش گرفت و با خاک یکسان شد. ظرف 3 روز برایش پول جمع کرد و از نگرانی و استرس درآمد. اول خودش مبلغی می‌گذاشت، بعد می‌رفت سراغ بقیه.
ماجرای 3تفنگدار که بدون اسلحه از چنگ خرس نجات پیدا کرده‌اند!
نصف شب احساس کردم که صدایی را در بیرون از چادر شنیدم. با احتیاط از گوشه چادر به بیرون نگاه کردم. چراغ قوه را که انداختم روبه‌رویم یک خرس سیاه ایستاده بود، حسابی ترسیده بودیم. هر لحظه امکان حمله خرس وجود داشت. من و 2نفر دیگر از گروه 3تفنگدار از چادر بیرون آمدیم و نور چراغ قوه را به چشمان خرس انداختیم. با درآوردن صدایی شبیه شلیک اسلحه و تیر خرس ترسید و از ما دورشد.
رفیق در زندگی و حریف در ورزش
افراد کمی مثل من خوش‌شانس هستند که همسرشان مربی باشد و به آن‌ها آموزش بدهد. تمرین کردن با همسرم سبب شده تا تکنیکی‌تر و باقدرت‌تر تمرین کنم. در منزل حریف تمرینی‌ام می‌شود و جدیدترین آموزش‌هایی را که در اینترنت یا صفحه‌های مجازی دیده با من هم به اشتراک می‌گذارد. این هماهنگی و همکاری سبب پیشرفت هر دو ما شده است. به عبارتی مکمل هم هستیم.
مرد «رزم» در روزهای نبرد
اصغر ده ساله بود یا دوازده ساله، درست یادش نیست، فقط می‌داند که یک روز پدر آن‌ها را راهی مشهد کرد تا خودش بماند و دشت‌های سرسبزی که بی‌هیچ منت گوسفندانش را پروار می‌کردند و چرخ زندگی‌اش را می‌چرخاندند. خانواده عیالوارشان در محله پایین خیابان در کوچه چهنو ساکن شدند و پدر گاهی به آن‌ها سر می‌زد. اصغر در همان محله‌ قد کشید و در گودهای کشتی ‌اش مرام پهلوانی را یاد گرفت. حالا استاد اصغر دهقان پیش‌کسوت جودو را همه می‌شناسند.
کشتی‌گیری که از داوری ضربه خورد، خودش داور بین المللی شد
در مسابقات بین‌المللی افغانستان من در حال کشتی گرفتن با حریف بودم، غدیر هم در تشک کناری با حریف پنجه در پنجه انداخته بود. تمام هوش و حواسم به غدیر بود و بلافاصله بعد از پایان کشتی ، درحالی‌که از حریف شکست خورده بودم، خود را به کنار تشک کشتی غدیر رساندم و با صدای بلند گفتم: «غدیر کمرش را بگیر و بلندش کن». غدیر همین کار را کرد. سالن با این حرکت منفجر شد.