سیدخلیل حسینی عطار درباره محل سکونتش میگوید: خانه ما منزلی دو طبقه و قدیمی است که سیدجلال آشتیانی در یکی از آن طبقات و دکتر حسن لاهوتی در دیگر طبقه آن میزیستهاند و سالها در کنار یکدیگر همسایگی کردهاند. این خانه برای من یک خانه فرهنگی محسوب میشود که خاطرات آن هنوز در یادم جاری است. حس خوبی به همراه دارد و با این علم که این خانه متعلق به چه فرهیختگانی بوده است پا در این جا گذاشتم و به این سکونت افتخار میکنم.
در میان بی توجهی بسیاری از مسئولان به موسیقی نواحی، علی قمصری (آهنگ ساز و نوازنده موسیقی ایرانی) برای پاسداشت موسیقی مقامی سفری هنری را به دور ایران آغاز کرده است. سفری که با تارنوازی او در مکان های تاریخی استان های مختلف کشورمان همراه است. قمصری که این پروژه را بدون حمایت هیچ نهادی و مستقل پیگیری می کند در برخی شهرها با نوازندگان و هنرمند ان بومی آنجا نیز به هم نوازی می پردازد. سفر او چندی پیش به خراسان رسید، خراسانی که موسیقی نواحی اش گنجینه ارزشمند تاریخ ایران است.
مرجان موحد ایده اولیه بازتولید سفالینههای قدیمی را اینطور تعریف میکند: نیشابور در زمان سامانیان و سلجوقیان یکی از مراکز سفالگری در ایران بوده است و بسیاری از سفالینههای کشف شده نیشابور اکنون در 33موزه معروف جهان از جمله موزه مترو پولیتن نیویورک، سانفرانسیسکو و ژاپن و لوور پاریس نگهداری میشوند. ویژگی ممتاز این سفالینهها در کنار تنوع رنگآمیزی و لعاب منحصر به فرد، برخورداری از کتیبه و نوشتههای پندآموز در داخل یا دیوارههای ظروف بود. بعد از تحقیقات لازم، بازتولید و احیا دوباره این سفالینههای قدیمی را که بازمانده میراث سنتی هزار ساله بود شروع کردیم.
این قصهگوی موفق با تأکید بر اینکه 7سال اول زندگی، دوران طلایی زندگی انسان محسوب میشود میگوید: کسب مهارتهای زندگی و مدیریت هوش هیجانی از مهمترین مسائلی است که هر انسانی باید آنها را بلد باشد و اگر کسی در فرآیند رشد این مهارتها را کسب نکند، در بزرگسالی قادر نیست ارتباط خوبی با خانواده، دوستان، همکاران و محیط اجتماع داشته باشد.
خیابان پورسینا حالا به کسب و کارهای کوچک خانگیاش معروف است و اینجا هر خانهای یک کارگاه کوچک است. خانمها هر کدام مهارتی دارند و دوشادوش مردانشان بار اقتصادی خانواده را به دوش میکشند. عدهای کفش میدوزند، عدهای غذای محلی میپزند، بعضیها شغلهای فصلی مثل پاک کردن زعفران را دنبال میکنند و... قالیبافی و گلیمبافی هم یکی از آن شغلهایی است که خیلی از بانوان محله پورسینا در آن مهارت دارند و به در آمد رسیدهاند. البته به گفته خودشان این درآمد درخور توجه نیست. زحمت اصلی را آنها میکشند و بیشتر درآمد کار به واسطهها میرسد.
کلاس اول و دوم همه نقاشیهایش با مداد گلی و سیاه بود. سال سوم یکی از نقاشیهای درسهای کتاب فارسی را عینا مثل خودش کشید. هیچ مویی نمیزد. خانواده که دیدند تعجب کردند و معلم هم برایش خیلی جالب بود که چطور بدون هیچ کم و کاستی نقاشی کتاب را کشیده است. تمام آن 3سال دلش مداد رنگی میخواست؛ «یک روز یک برگه کوچک آماده کردم و در 4 کنج آن نوشتم مداد رنگی و آن را توی جیب بابا گذاشتم. بابا پیش از رفتن سر کار برگه را دیده بود و پولی اندازه یک جعبه 6 رنگه مداد رنگی با همان کاغذ گذاشته بود زیر بالشم. صبح که بیدار شدم انگار رنگ دنیا برایم رنگینکمانی شده بود».
به تهران که رسیدم به سراغ یکی از اقوام دور رفتم و در اتاقی که داشت، ساکن شدم. به مسجد آیتا... مکارمشیرازی رفتم که در آن زمان روحانی جوانی بود و پشت سر ایشان نماز خواندم. با دعایی که از اعماق دل داشتم، خیلی زود کار پیدا کردم و در یک کارگاه مشغول به کار شدم. سطح کار در تهران با مشهد خیلی تفاوت داشت. با علاقه فراوانی که داشتم، خیلی زود استادکار شدم و توانستم برای خودم اعتباری به دست بیاورم. استادم از اینکه من طرحهای خلاقانه در ذهنم داشتم، استقبال میکرد و هروقت مشتری خاصی داشت، مرا معرفی میکرد و همیشه میگفت کارهای خاص، کار غلامحسین است؛ اگر او نتواند انجام دهد، فرد دیگری هم نمیتواند.