کد خبر: ۱۱۷۰۸
۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۹
شهید آرام، بی‌قرار میدان جنگ بود

شهید آرام، بی‌قرار میدان جنگ بود

شهید حسن آرام حائری با فرمان امام خمینی (ره) جزو اولین نفراتی بود که در تشکیل بسیج مشارکت کرد و در ادامه برای دفاع از میهن اسلامی در جبهه‌های دفاع مقدس حاضر شد.

یادآوری روز‌های جبهه و جنگ، حتی برای ما که تصویر درستی از آن روز‌ها در ذهن نداریم، با حس عجیبی همراه است. تصور اینکه جوان‌ها یکی‌یکی بلند می‌شدند، می‌رفتند مسجد برای ثبت‌نام جبهه، برای امروزی‌ها مثل صحنه‌های فیلم‌های سینمایی شده.

جوانانی که می‌نشستند دور هم و شناسنامه‌هایشان را دست‌کاری می‌کردند. التماس‌کنان از پدر و مادر می‌خواستند رضایت‌نامه رفتنشان را امضا کنند. از اعضای خانواده حلالیت می‌گرفتند و هنگام رفتن، سرشان را بالا می‌گرفتند و سینه‌شان را سپر می‌کردند. وجودشان، سرشار از غرور بود و نگاهشان عمق داشت. در فضایی بودند که درکش برای ما سخت است.

برای همین است که وقتی با آدم‌هایی گفت‌و‌گو می‌کنیم که آن دوران را دیده‌اند، ترجیح می‌دهند آهی بکشند و چیزی نگویند. شاید واژه‌هایی که بتواند آن زمان را خوب توصیف کند، پیدا نمی‌کنند و می‌گذارند همه آن خاطرات و تصاویر در سرشان بماند.

 

بی‌قرار میدان جنگ

 

انقلابی تمام‌عیار

شهید‌حسن آرام‌حائری، یکی از همان جوان‌ها بود که اگر بخواهیم تصورش کنیم شاید جوانی بیاید توی ذهنمان با لباس‌های قدیمی آن دوران و مو‌های مشکی پرپشت و ریش و سبیل مخصوص جوان‌های انقلابی آن زمان. از همان جوان‌هایی که وقتی حال‌و‌هوای انقلابی را حس کرد، یک انقلابی تمام‌عیار شد. رفتن به کوچه‌ها و خیابان‌ها و نوشتن شعار بر دیوارها، پخش اعلامیه، شرکت در راهپیمایی‌ها، جمع‌کردن انقلابی‌ها دور هم و همه کار‌هایی که یک جوان انقلابی باید انجام دهد.

 

بسیج گوش به فرمان

وقتی امام خمینی (ره) فرمان تشکیل پایگاه‌های بسیج را اعلام می‌کند، افرادی وارد تشکیلات بسیج می‌شوند. شهید آرام هم جزو همان افرادی بود که از همان ابتدا وارد تشکیلات بسیج شد و به‌عنوان یک بسیجی انقلابی، فعالیتش را ادامه داد. برقراری امنیت محله، یکی از کار‌هایی بود که شهید در‌کنار سایر هم‌محله‌ای‌های بسیجی‌اش برعهده داشت. همان‌وقت‌ها بود که خبر شروع جنگ تحمیلی علیه ایران پیچید و حال‌و‌هوای انقلابی او به حال‌و‌هوای رزمنده‌ای آماده رفتن بدل شد.

 

مصمم در رفتن

جزو همان رزمنده‌هایی بود که مصمم و قاطع، تصمیم به رفتن گرفت و خانواده هم که قاطعیت او را دیدند، همراهی‌اش کردند. حسن با اشتیاق فراوان به جبهه رفت، بدون اینکه به نتیجه جنگ فکر کند. همیشه به دیگران می‌گفت منتظر این نیست که ببیند نتیجه چه می‌شود، چون از نظر او قطعا اسلام و انقلاب پیروز بود.

برادر شهید‌آرام در توصیف برخی خصایص اخلاقی شهید می‌گوید: برادرم خیلی متین و سنگین بود. ازطرفی به مسائل دینی اهمیت بسیار می‌داد. او به دین بسیار علاقه‌مند بود و همیشه با دیگران درباره موضوعات دینی گفت‌و‌گو می‌کرد.

بعد‌از شهادت حسن، تازه فهمیدیم چه کسی از بین خانواده‌مان پر کشیده. همه جا، حرف او بود 

 

در آسمان پرستاره

خواهر شهید نیز در بیان ویژگی‌های اخلاقی او می‌گوید: حسن از کودکی حالت مظلومانه خاصی داشت و بسیار آرام بود. همه دوستش داشتند و او هم با‌وجود سن کم به همه احترام می‌گذاشت. خواهر شهید در بخشی دیگر از سخنانش به خواب مادر درباره شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: مادرم پیش‌از به‌دنیا‌آمدن حسن، خواب دیده بود روی پشت‌بام ایستاده است. آسمان پرستاره بوده و ماه وسط آن قرار داشته. بین ستارگان، یک ستاره بسیار پرنور و درخشان بوده. بعد‌ها خواب مادرم را تعبیر کرده و به مادرم گفته بودند که خداوند، فرزندی به او می‌دهد که باعث افتخارش می‌شود.

 

بی‌قرار میدان جنگ

 

بساط دست‌فروشی بست پایین‌خیابان

شهید حسن آرام، از آن دسته جوان‌هایی بود که دوست داشت روی پای خودش بایستد؛ نمی‌خواست باری بر دوش خانواده باشد. به همین دلیل در‌کنار درس‌خواندن به کار هم مشغول بود. مثلا شب‌ها می‌رفت بست پایین‌خیابان و دست‌فروشی می‌کرد.

او از این راه، هم مخارج خود را تامین می‌کرد و هم می‌کوشید به خانواده کمک کند. آن‌طور‌که خانواده شهید در مصاحبه‌های خود عنوان کرده‌اند، شهید روی مسائل اخلاقی بسیار تاکید می‌کرد. یکی از ویژگی‌هایش هم این بود که در‌مقابل غیبت‌کردن به‌شدت جبهه می‌گرفت و اجازه نمی‌داد کسی درباره دیگران غیبت کند.

خواهر شهید در بیان یکی از خاطرات مادر می‌گوید: هنگام جبهه‌رفتن، مادر می‌خواست حسن را ببوسد که حسن اجازه نداد. بعد‌ها که از او سوال کردیم چرا چنین کرد، گفت نمی‌خواستم حس مادرانه‌اش، تکانم دهد و مانع‌از رفتنم شود. خواهر شهید ادامه می‌دهد: هم‌رزمان و فرمانده شهید هم، خاطرات زیادی از شهید برایمان تعریف کرده‌اند.

یکی از خاطرات فرماندهش، این بود که هر وقت نیمه‌های شب به بچه‌ها سر می‌زده، حسن را در‌حال نیایش شبانه می‌دیده. خاطره دیگری که خواهر شهید به آن اشاره می‌کند، به کار‌های سخت جبهه مربوط می‌شود؛ «یک بار در جبهه یخ آورده بودند. توزیع یخ بین رزمنده‌ها کار نسبتا سختی بود و حتی برخی از زیر این کار درمی‌رفتند. شهید داوطلبانه و بدون گلایه، همه یخ‌ها را بین رزمنده‌ها تقسیم می‌کند.»

خواهر شهید ادامه می‌دهد: بعد‌از شهادت حسن، تازه فهمیدیم چه کسی از بین خانواده‌مان پر کشیده. همه جا، حرف او بود و همه خاطراتش را بیان می‌کردند. حسن آن‌قدر در دل‌ها محبوب بود که بعد‌از شهادت، خیلی‌ها خوابش را می‌دیدند؛ مثلا دایی‌مان خواب دیده بود حسن در باغ سرسبزی، بر اسبی سفید سوار است. همچنین شبی بارانی، مادرم در باران مانده بود که یکی از آشنایان او را به خانه رساند. شهید همان شب به خواب او رفته و از وی تشکر کرده بود.

 

*این گزارش دوشنبه، ۱ آذر ۱۳۹۵ در شماره ۲۲۳ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44