چند بانو نشسته و پارچه مشترکی را دست گرفته اند. یک دستشان پارچه است و یک دست سوزن. چشمانشان رد کوک ها را دنبال کرده و روشن نیست کدام عالم را سیر می کنند. از کارگاه ساخت پوش سنگ مدفن امام رضا(ع) حرف می زنم. جایی که آدم ها پایشان روی زمین است و روحشان در آفاقِ رضوی سیر می کند. به سراغ هرکدامشان که بروی سیر و سلوکِ خودشان را با حضرت دارند، قصه، مرام، کلام و مسیر خودشان. اکنون آن ها در این نقطه طلایی زندگی کنار هم هستند و ترس دارند این تجربه شیرین زود به پایان برسد.
علی لایقی، طراح پوستر میگوید: وارد هنرستان که شدم استادم گفت در هنر به دنبال پول نباشید، اگر برای پول آمدهاید، پرونده خود را بگیرید و جای دیگری سراغش بروید. او به ما آموخت به عنوان هنرمند باید دیدی متفاوت داشته باشیم و بالاتر از دید عموم جامعه به زندگی نگاه کنیم. حقیقت این است که هنرمند باید باید وسعت و عمق نگاهش را گسترش دهد و جلوتر از دیگران ببیند. اولین مبحث مبانی هنر فرق بین دیدن و نگاه کردن است. عموم شهروندان جامعه با چشمان خود میبینند، اما هنرمند نگاه میکند. نگاه کردن همراه با تفکر، بررسی و تحلیل کردن است.
فاطمه میری توضیح میدهد: آن زمان که دانشجو بودم فاصله خانه تا دانشگاه را با یکی از همکلاسیهایم با دویدن طی میکردیم. این باعث شده بود تا قدرت بدنی و آمادگی جسمانیام در سطح خوبی باشد. در دانشگاه هم رشتههای مختلف ورزشی را تمرین میکردم. به طور کلی از هر فرصت برای ورزش استفاده میکردم. ورزش کردن نه زمان خاصی میخواهد و نه امکانات خاصی. از کوچکترین زمانها میتوان برای این امر استفاده کرد.
وضعیت حجاب در جامعهمان چندان خوب نیست. دلیل آن هم به خودمان برمیگردد. خانوادهها نباید به فرزندانشان سفت و سخت بگیرند چون در نهایت، بچهها را بیشتر از حجاب دور میکنند. زمانی که ما چادرهای رنگی و طرحدار را برای بچهها تولید کردیم، بعضیها مخالفت میکردند، اما ما هدفمان این بود که کودک از حجاب زده نشود زیرا هیچکس در فطرت خود از حجاب گریزان نیست، اما شاید آنطور که باید در این زمینه فرهنگسازی نشده است. ما اینجا با خیلی از بانوانی برخورد داشتهایم که غیرچادری هستند اما وقتی وجهه حجاب و مدلهای متنوع را میبینند، استقبال میکنند.
ماجرای کنکور دردسرساز را اینگونه روایت میکند: در آن زمان هنر، کنکور جدایی داشت. برای اینکه با روش تست زدن آشنا شوم در کنکور علوم انسانی هم شرکت کردم. آن دوران کنکور دو مرحله داشت، صبح سرجلسه حالم خوب بود، اما بعدازظهر سردرد بدی داشتم به حدی که نمیخواستم سرجلسه حاضر شوم. سردرد تأثیر خودش را گذاشت و رتبه بعدازظهرم خوب نشد. با این حال مجاز شدم، دوستانم در حال تعیین رشته بودند و به آنها گفتم برایم انتخاب رشته کنند. هنگامی که جوابها آمد دیدم رشته دینی و عربی تربیت معلم هاشمینژاد مشهد قبول شدهام.
درحالیکه صحافیها هرسال در حال ازدستدادن مراجعانشان هستند، صحافی ابوالقاسم ابوییمهریزی بهعنوان یکی از قدیمیها در مشهد تلاش میکند با ارائه خدمات متنوع، مشتریهای خود را حفظ کند و حوزه کاریاش را گسترش دهد. متنوعترین خدمتش هم صحافی قرآن و ادعیهها با ضمانت است؛ کاری که خیلی از صحافهای مشهد بهعلت وقتگیری زیاد و اجرت کم انجام نمیدهند، اما استاد مهریزی با سفارشگرفتن از مشهدیها و دیگر شهرستانها سالانه حدود 3000قرآن را در کنار دیگر سفارشهایش صحافی میکند.
زندگی سمانه احسانینیا سه قصه متفاوت دارد. یکی قصه زندگیاش تا آخرین روز سال 1383، دیگر قصه زندگیاش در همان دوران و مشکلات روزها و ماههای اولیه قطع نخاع شدن و قصه سوم که به نظر میرسد الهامبخشترین قصه زندگی او برای ما باشد مربوط به سالهایی است که در آسایشگاه فیاضبخش زندگی کرده است. خودش اینگونه شرح میدهد: «در آسایشگاه فیاضبخش زندگی کردن روحیه آدم را متفاوت میکند. دیدن تلاش و فعالیت بچههای آنجا و خلوتی که با خدای خودم داشتم خیلی مرا به این فکر فرو برد که باید چه کاری برای ادامه زندگی جدیدم انجام دهم.