نوشتن از کارگاه شیشه گری که زیبایی و سختی را با هم دارد، دشواراست. از همان سوژه هاست که دل دل می کنی از کجایش شروع کنی و چطور بنویسی که حق مطلب ادا شده باشد. آن هم از جماعتی که نانشان را از دل آتش بیرون می کشند و حرف هایشان حرف حسابی است.
همه چیز برمی گردد به صحبت های جهانی، رئیس شورای اجتماعی محله قرقی که تعریف کرده بود: چندصد کارگاه صنعتی در محدوده محله زندگی مان وجود دارد که مشکلات زیادی دارند و حل بخشی از آن ها به شهرداری برمی گردد.
او حرف های زیادی دارد و می گوید با حل مشکلات می توان به حوزه کارآفرینی کمک کرد. قول و قرارمان برای دیدن از محل به امروز و فردا می افتد و تا به عمل برسد، با کش وقوس زیادی همراه می شود.
هیچ وقت فکرش را نمی کردیم که بازدید میدانی برای دیدن کارگاه های صنعتی محله قرقی ما را به سمت سوژه خاصی با روایت جذاب بکشاند. کارگاه بلورسازی و شیشه گری بین آن همه مجموعه صنعتی غافل گیرمان می کند. به ویژه اینکه جهانی تعریف می کند بخشی از تولیدات این کارگاه حاشیه شهر به کشورهای همسایه صادر می شود.
در ورودی بزرگ و آهنی است. کسی برای ورود سخت گیری نمی کند و راحت وارد می شویم. دیوارهای بلند دورتادور کارگاه کشیده شده است، اما بلندی آن ها هم مانعی برای نفوذ آفتاب داغ تابستانی نیست.
با اینکه شهریور به نیمه رسیده است، هرم گرما بیداد می کند. عرق از سرورویمان می چکد. حالا فکرش را بکنید در این گرما خیلی ها کارشان ارتباط مستقیم با آتش و حرارت باشد. بیرون تلی از شیشه های خردشده است. یکی بیل را تا کمر در خرده شیشه ها می برد و بیرون می کشد. مرد قدبلندو لاغر اندام است. وقت زیروروکردن شیشه ها دست های استخوانی اش مدام جلو چشم هایم بالا و پایین می رود. آفتاب بر شیشهها تابیده و آنها به نظر داغ داغ می رسند. بی توجه به اطراف، فشاری به چرخ های گاری می دهد و گاری پرشده را از اولین ورودی داخل می برد. این مرحله اول کار است.
بعضی از ظروف شیشه ای صنایع دستی هستند؛ شبیه همین ظروف میوه یا چیزهایی که حالت تزئینی و دکور دارند
با آمدن مدیر کارگاه حواسمان پرت او می شود. دلاور رزاقی میان سال مردی است که چهل وچندسال کارکردن در رشته بلورسازی پخته اش کرده است و تمام عیار. تجربه، ابزار کار است و او حالا زیروبم همه چیز را می داند و ساعت ها می تواند درباره حرفه اش حرف بزند.
تعریف می کند: ده ساله بودم و شاید هم کمتر. به اجبار باید کار می کردیم و انتخاب آن هم دست خودمان نبود. هنگامی که چشم باز کردیم، خودمان را کنار کوره و آتش دیدیم. بارها دست و پا و چشم هایم سوختند، اما فکر می کردم کار یعنی همین و چاره ای جز آن نبود که تن به سختی بدهیم.
به اینجا که می رسد، درنگ می کند و سپس ادامه می دهد: کار ما جزو مشاغل سخت است. ما انواع و اقسام شیشه ها را تولید می کنیم. تنوعش زیاد است؛ از شیشه عطر گرفته تا انواع و اقسام ظروف میوه و پذیرایی.
توضیح دادن درباره مراحل کار خیلی سخت است و به قول رزاقی باید آن را به تصویر کشید تا دیده شود. دوباره می خواهد سختی های کار را نشانمان دهد و شروع به تعریف کردن می کند: تولید ظروف شیشه ای به این راحتی ها که فکر می کنید، نیست. بعضی هایشان صنایع دستی هستند؛ شبیه همین ظروف میوه یا چیزهایی که حالت تزئینی و دکور دارند. کار شیشه هنر است و خیلی ها از آن غافل اند.
مقدار شیشه های خردشده مقابل در ورودی کارگاه زیاد است؛ تلمبارشده و تپه مانند. وانت نیسان آبی رنگی داخل مجموعه می شود. چند کارگر مشغول تخلیه بار هستند. این موضوع برایمان جای سؤال دارد که شیشه ها از کجا جمع آوری می شوند.
رزاقی توضیح می دهد: جمع آوری شیشه های بازیافتی کار اصلی ماست. منبع اصلی معمولا کارخانه های تولید نوشابه است. به این شکل که شیشه های شکسته و خراب را جدا می کنند و کنار می گذارند و بعد هم به ما تحویل می دهند.
همان مرد لاغر و سیاه چرده با گاری دستی اش دوباره می رسد و چاق سلامتی کوتاهی با دلاور رزاقی می کند و دوباره گاری را پر از خرده شیشه می کند.
جمع آوری شیشه های بازیافتی کار اصلی ماست. منبع اصلی معمولا کارخانه های تولید نوشابه است
کارگاه چند ورودی دارد. حتما برای خودشان تعریف شده است که هر مدخل چه کاربردی دارد. از یکی از ورودی ها داخل می شویم. جمعیت تقریبا زیادی اینجا هستند؛ حدود 15نفر که هیچ کدامشان ماسک ندارند. اینجا کار به معنای واقعی جریان دارد. صدای بلند و هوهوی کوره نمی گذارد سلام کردنمان را کسی بفهمد. البته آن قدر سرگرم کار هستند که ورود یک فرد غریبه متعجبشان نمی کند. من فکر می کنم آدم باید مقاومتش خیلی زیاد باشد که بتواند این همه فشار را طاقت بیاورد، اما انگار کار برای خودشان عادی و راحت و ساده است.
به هرکدام که خداقوتی می گوییم، سر بالا می گیرند و لبخندی تحویلمان می دهند و بعد دوباره مشغول می شوند. کارشان زنجیروار به هم ربط دارد و وصل است و فرصتی برای گفت وگو ندارند. آتش همچنان بی امان شعله می کشد و کوره ها می سوزند و ذوب می کنند.
صدا و حرارت و گرما آن قدر زیاد است که مجبورمان می کند مدام بین کارگاه و بیرون در رفت وآمد باشیم. تعجبمان از این است که میان فضای دودگرفته کارگاه، کارگرها خون سرد کارشان را ادامه می دهند.
صدا به صدا نمی رسد و باید داد زد. میان همه جمعیتی که آنجاست، از یکی که با انبر چیزی را از داخل کوره بیرون می کشد، می پرسیم چرا ماسک ندارید؟ پاسخش کوتاه و کامل و قانع کننده است؛ به نظرتان در گرمای هوای اینجا می شود با وجود ماسک نفس کشید؟!
دلاور رزاقی درحالی برای تماشای مراحل کار همراهی مان می کند که نفس برای ادامه دادن کم می آوریم و دلمان می خواهد دوباره بزنیم بیرون و نفسی تازه کنیم. یکی از آن بین داد می زند: «عکاستان باید عکس بگیرد. به حرف زدن نمی شود که.» راست می گوید. وصف خیلی از مراحل و سختی های کار از توان قلم خارج است. باید بیشتر تماشا کرد.
رزاقی تعریف می کند: تکنیک های ساخت شیشه زیاد است؛ دمی، فوتی و... . ما بیشتر با همین 2نوع شیوه کار می کنیم. شیشه داخل کوره و در دمای حدود 1400درجه سانتی گراد ذوب می شود.
در اثر حرارت مواد مذاب، شیشه به شکل مایع درمی آید و آماده کار می شود. استاد به وسیله «لوله دم» مقداری مواد مذاب را از دریچه کوره برمی دارد و با دمیدن در آن، شیشه به شکل حباب درمی آید که در شیشه گری «قو» نام دارد. استاد دوباره قو را داخل کوره می برد و در آن می دمد. چند نوع کوره داریم که با هم تفاوت هایی دارند. کوره برای شیشه های معمولی و کوره سفید.
محصول کوره های معمولی تقریبا سبزرنگ است و تولیداتشان به مصارفی می رسد که جنبه تزیینی ندارند. مثل شیشه های مربا و ترشی و... . اما کوره های سفید برای محصولات خاص و تزیینی است.
رزاقی همان طور که کارگرها را به اسم صدا می زند و معرفی شان می کند، کارشان را خیلی خلاصه و کوتاه توضیح می دهد و بعد می گوید: گرمای هر کوره تا 1400 درجه سانتی گراد می رسد و بعد از کوره، محصول برای پخت دوم به گرم خانه می رود که گرمایش کمتر است و به 600درجه سانتی گراد می رسد.
تکنیک های ساخت شیشه زیاد است؛ دمی، فوتی و... . ما بیشتر با همین 2نوع شیوه کار می کنیم
غلامرضا نیری شکردوست نوک لوله بزرگ را به آرامی در کوره می برد، کمی می چرخاند تا مقداری بار(شیشه ذوب شده) جمع شود و آن را از کوره خارج می کند و دوباره می چرخاند. دم باید در جهات مختلف چرخانده شود تا به اصطلاح خودشان مواد شره نکند و سر دم بماند. آن قدر حرفه ای کارش را انجام می دهد که معلوم می شود پرتجربه است و باسابقه و انگار نه انگار میان فضایی با این همه هیاهو و سروصدا ایستاده است. آرام و خون سرد کارش را انجام می دهد.
حین نواختنش جوری بدن را حرکت می دهد که انگار تماشاگران در تماشای هنر دست او هستند. همه چیز به آرامی اتفاق می افتد. بعد شروع به دمیدن می کند. به قول خودشان فوت می کند. ماده مذاب، داغ و سرخ رنگ است . یکی انبر را به گلوگاه حباب نزدیک می کند و در قسمتی که انبر با بدنه حباب تماس دارد، شیشه فشرده تر می شود.
با فوت کردن و حرکت انبر، شکلی را که می خواهند به ماده می دهند و کاملش می کنند و بعد از آن نوبت گرم خانه است. این وظیفه فرد دیگری است که انجامش دهد. کار مرحله های زیادی دارد و بعضی از ظروفی که صاف و هموار نیستند، باید تراش بخورند و دوباره همان مراحل ذوب شدن را دارد. آدم از این همه نزدیک شدن به آتش و حرارت واهمه دارد و می ترسد، اما آن ها باکشان نیست. بارها سوخته اند و به قول خودشان پوستشان کلفت شده است.
رزاقی توضیح می دهد: اینجا 6کوره است و پای هر کوره 6نفر ایستاده اند و هرکدام کاری انجام می دهند. آتش کوره با کسی شوخی ندارد. خیلی ها بارها سوخته اند. خود من جای سالمی در بدنم نمانده است، اما درست از همان روزی که فهمیدم این کار چقدر سخت است، تکلیفم با خودم مشخص بود و پا پس نکشیدم. حالا هم فرقی نمی کند که کسی به این هنر که جزو صنایع دستی مان است و باید حمایت شود، بها نمی دهد.
مهم این است که به آن علاقه پیدا کرده ام. در این بین به خاطرش می افتد یک موضوع را توضیح نداده است: در تکنیک هم جوشی، شیشه به دمای ذوب نمی رسد و در حد نرم شدن و وصل شدن است. در این تکنیک هنرمند می تواند فرم ها و تصاویر دل خواهش را بسازد.
این ها را باید دید. هرطور هم که بخواهی وصفش کنی، به نوشتن نمی آید.
توضیحاتش را کامل می کند و می گوید: جنس این شیشه ها با شیشه هایی که برای در و پنجره به کار می رود، فرق می کند. به شیشه های مخصوص در و پنجره جام گفته می شود. دوباره انگار که چیزی از قلم افتاده باشد، یادآور می شود: شیشه برای پخت دوم باید به گرم خانه برود و بعد هم برای بسته بندی آماده می شود.
استادشدن به مرور و گذر زمان و تجربه به دست می آید، اما بعضی ها استعدادش را دارند و به قول معروف کار را قاپ می زنند
بعضی هایشان جوان تر از آن هستند که گمانش را می بریم؛ دوازده سیزده ساله. هرروزشان را مثل روز قبل می گذرانند. منهای ساعتی که برای ناهار و صبحانه می گذارند، هشت نه ساعت پای کوره ایستادن و سختی کار سختکوش بارشان می آورد.
مهدی نوجوان و کم سن وسال به نظر می رسد. یادم می رود بپرسم که درس می خواند یا نه، فقط همین اندازه تعریف می کند که سیزده ساله است و دوسه سالی می شود پدرش را در این کار همراهی می کند. به قول پدرش، مهدی مثل چونه گیر نانوایی دستش آمده است که چقدر شیشه را از داخل کوره بیرون بکشد که کم و زیاد نباشد. می گوید: شیشه مذاب نرم است و زود حالت می گیرد و کم و زیادبودنش شر است و مکافات دارد. حرف هایش برایمان جالب است و می دانیم رسیدن به این مرحله با ممارست و تمرین حاصل می شود.
رزاقی لابه لای صحبت به کارهای دیگر هم می رسد و بین آن گریزی هم به کارگاه می زند تا چیزی از قلم نیفتد و تا جایی که امکانش هست، توضیحات را کامل می کند: کار ما مرحله به مرحله است. منظورم این است که هرکسی از راه رسید، نمی تواند پای کوره بایستد.
استادشدن به مرور و گذر زمان و تجربه به دست می آید، اما بعضی ها استعدادش را دارند و به قول معروف کار را قاپ می زنند. رزاقی می خندد و ادامه می دهد: دزدی کار خیلی خوب است. مثل همین مهدی آقای ما که کاردزد است. زود توانسته است استاد شود. چون علاقه اش را دارد، هنرمند خوبی می شود.
چند زن آخر کارگاه دستکش به دست ظرف ها را از داخل نوار نقاله برمی دارند و با دقت وارسی می کنند تا ترک یا نقصی نداشته باشد. بعد آن ها را داخل کارتن می گذارند. هیچ کدامشان شکایتی از کار ندارند؛ نه از حقوق و مزایا و نه از سختی کار. صبور و استوار پای دستگاه ایستاده اند. در آن میان چیزهای جالبی به چشم می آید. مثل لیوان بلور بلند و چندضلعی که فقط بین بساط عتیقه فروش ها می شود پیدایش کرد؛ سبز و چغر و نشکن. انگار ما هم به آتش و صدا عادت کرده ایم که دوست داریم کارتن ها را دست به دست بچرخانیم و سهمی در کارشان داشته باشیم؛ از بس کار کنار صبوری آدم ها شیرین است.