علی ذاکری قاری قرآن و ساکن محله طلاب است و دانشجوی رشته علوم قرآن و حدیث. متولد فروردین سال1379 و در یک خانواده مذهبی متولد و بزرگ شده است. اینکه همیشه صدای تلاوت قرآن را میشنید و به آن دل باخت، در انتخاب مسیر زندگیاش بیتأثیر نبوده است.
از وقتی دست چپ و راستش را از هم تمییز داد، قلم در دست میگرفت و مشق خط میکرد. مشقی که به یمن تشویقهای پدرسید غلامرضا موسوی، با عشق و از سر علاقه بود. نتیجه مشقهای کودکی و نیز بیش از نیمقرن تمرین و ممارست، رسیدن به مقام استاد خوشنویسی و کتابت دهها کتاب و ادعیه را برایش رقم زد. از سیدکاظم موسوی خطاط میگوییم؛ میانسالمردی از محله فجر که تا الان 5نسخه قرآنکریم را در قطعهای مختلف به خط نسخ به رشته تحریر درآورده است.
بیشتر از آنکه خودش را دیده باشیم یا نامش به گوشمان خورده باشد، نگاهمان با طرحهایش آشناست که معروفترین آنها در صداقت آمریکایی، عنایت آمریکایی، سبک زندگی و جلد کتابهای «خاتون و قوماندان» و «بابارجب» خلاصه میشود و حمید فخار، گرافیست مشهدی، آنها را اجرا کردهاست. آثاری که باتوجه به مسائل سیاسی روز ایران و آمریکا شاید هنوز نمایی از آنها را در گوشهای از ذهنمان داشته باشیم. تصویری همنشینی پرچم آمریکا و دم خروس را دربر گرفته است تا میزان صداقت آمریکایی را نشان دهد، یا آنجا که ترکیب سرخی خون و سبزی سرو خبر از 17هزار شهید ترورشده در ایران میدهد تا عنایت آمریکایی را نمایان کند. بهترین معرف او هم همین طرحهایش است که به محض جستوجوکردن نامش، قبل از بازشدن زندگینامهاش، جلو چشممان باز میشود تا حاصل سالها کار هنری او را نشان دهد.
کارهایی پررنگولعاب که یکی از آنها بهعنوان دغدغه اصلی حمید فخار در قالب یک مجموعه به مقام معظم رهبری هدیه شده است. شهرآرامحله در این گزارش برای نشاندادن این گرافیست مشهدی که طرحهایش نمود بینالمللی هم داشته، با او همراه شده است. کسی که از کار طراحی و گرافیکی تا ایدهپردازی چایخانه حضرت (چایخانه فعلی حرم مطهر امامرضا(ع)) و ایجاد موکبالقلم پیش رفته است. قرارمان با او نخستین روزهای بهار و در دفتر شهرآرامحله هماهنگ میشود.
حسن کلانتری، گرافیست محله کاشانی که سالها پیش نخستین کارگاه چاپ دستی را در مشهد راهانداخته است، میگوید: در زمانی که خانوادهها میپسندیدند فرزندانشان دکتر و مهندس شوند، خانوادهام به من این اجازه را دادند راه خودم را بروم...
در دوره راهنمایی بر خلاف بسیاری از بچهها که علاقه چندانی به نقاشی نداشتند، کلاس مورد علاقه من هنر بود و بسیاری از نقاشیهایی که میکشیدم باعث تعجب معلمها میشد. آنها نقاشیهایم را تحسین و آن را روی دیوارهای سالن و کلاس نصب میکردند. این کارها به من انگیزه میداد تا نقاشی را ادامه دهم.
رفوگری از همان ابتدا شغل پردرآمدی نبوده است. اگر در شعر و داستانهای قدیم هم نگاه کنید از مزد کم آن و درآمد پایینش گفتهاند، وقتی این را به ضرابی میگوییم میخندد و میگوید: تا به خودم آمدم هنر رفوگری را آموخته بودم. در سن 18 سالگی هم ازدواج کردم و دیگر فرصتی برای تغییر شغل نداشتم که بخواهم کار دیگری را پیشه کنم. خدا را هم شکر میکنم از همین شغل رفوگری توانستم زندگیام را بگذرانم و 6 فرزندم را سروسامان دهم.
این کار در برابر خیاطی رونق چندانی ندارد. در آن زمان اگر خیاط برای دوخت یک دست کت و شلوار 300 ریال میگرفت، من برای رفوی یک لباس 10 تا 20 ریال دستمزد میگرفتم. هر چند این شغل درآمد چندانی نداشت، اما بیرونق نبود.