احمد قربانی، یکی از هنرمندان مشهدی، همسایه ما در بولوار صیاد شیرازی است؛ هنرمندی که شاید صدایش را بارها و بارها از رادیوخراسان یا شبکههای مختلف استانی و ملی شنیده باشید، اما با نام و تصویر او چندان آشنا نباشید.
از این هنرمند، آثاری نظیر هوای وطن، معلم،ای ایران، بهار، نیاز، زائر غریب و بهشت مشهد منتشر و پخش شده است که تقریباً همه این آثار با آهنگسازان نامآشنایی، چون کیوان علایی، غلامحسین رنجبر، افشین دیهیم، محمد هروی و مسعود مفیدی در قالب پاپسنتی، ساخته و تنظیم شده است.
قربانی با تیتراژ شروع و پایان برنامه گلبرگ با دکلمه خسرو شکیبایی به مدت ششسال، روزهای پنجشنبه هر هفته ازطریق شبکه سه سیما میهمان خانههای مردم بود. همکاری و پخش آثار هنری در برنامه زندهباد زندگی شبکه دو، برنامه گلخانه و ویتامین سه شبکه سه، برنامه هنر پنجم و برنامههای مناسبتی شبکه پنج، همچنین برنامههای گوناگون شبکههای استانی در فهرست فعالیتهای این هنرمند ثبت شده است.
پدرم، قاری قرآن بود و اسمش توی محلهمان با عنوان مداح و نوحهخوان اهل بیت (ع) سر زبان میچرخید. درواقع او بنیانگذار جلسات قرآنی در محله شهید بهشتی بود؛ این یعنی من در خانوادهای کاملا مذهبی بزرگ شدم. مرحوم پدرم با موسیقی پیشاز انقلاب شدیدا مخالف بود؛ بهطوریکه ما اجازه گوشکردن به آن نوع موسیقی را نداشتیم.
قد کشیدن در چنین خانوادهای باعث شد من هم راه پدرم را ادامه دهم. تا پیشاز دبستان و سالها بعد از آن، قاری قرآن بودم و در ایام مذهبی، مداحی و نوحهخوانی میکردم. سرودخوانی را از دوره دبستان شروع کردم و این علاقه در من در دوره راهنمایی به اوج خود رسید و بعداز آن هم با پیروزی انقلاب اسلامی و رواج سرودهای انقلابی، دستم برای انجام فعالیتهای هنری در این زمینه، کمی باز شد.
مدتی بعد شرکت سروش یک دوره مسابقه اذان برگزار کرد. این مسابقه ۶۰۰ شرکتکننده از سراسر کشور داشت که در مسجد بلال صداوسیمای تهران به اجرا درآمد. من هم باتوجهبه اینکه از صدای خوبی برخوردار بودم و پیش از آن هم تجربه این کار را داشتم، در این مسابقه شرکت کردم و توانستم مقام پنجم اذانگویی کشور را کسب کنم.
خاطرم هست که برای این مسابقه ازطرف آقای قرائتی، یک سکه به عنوان جایزه دریافت کردم. مدتی بعد برای اینکه هنرم را با علم روز توأمان کنم، دورههایی نظیر صداسازی و آشنایی با دستگاهها، ردیفها و گوشهها را زیرنظر استادان بنامی، چون کیوان علایی، مرحوم عباسعلی خمر، هروی، افشین دیهیم و دیگر نامآشنایان گذراندم. صدایم تِنور است و در سبک پاپسنتی میخوانم.
از سال ۱۳۷۰ بود که بهصورت حرفهای وارد مرکز صداوسیمای خراسان شدم. با پیروزی انقلاب، سرود دوباره جان گرفت و تنها ابزار کار در حیطه موسیقی در آن دوران، همین سرودها بود. توسط آقای «رنجبر» نامی که جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس بود، به رادیو معرفی شدم و توانستیم اثری با عنوان «ای ایران» را که آن وقتها خیلی گل کرده بود، ضبط کنیم.
این اثر درواقع اولین کاری بود که در رادیو خراسان، ضبط و توسط یک خواننده مشهدی اجرا میشد. این سرود را رادیو در سهنوبت صبح و ظهر و شب پخش میکرد، چون هنوز آثار اینچنینی کم بود و خواننده فعالی در این زمینه در مشهد نداشتیم و درواقع این آثار در شمار اولین آثار تولیدی در استان قرار میگرفت.
شعر آن اثر، اینطور شروع میشد:
مژده بادا به چمن باد صبا میآید گل شکوفا شده و مهر و وفا میآید
آفرین بر تو و بر نام توای ایرانی که ز عطر گل تو بوی خدا میآید
بعداز مدتی برای ضبط این کار به صداوسیما رفتیم. فضا همچنان برای موسیقی حتی همین دست سرودها هنوز بهاصطلاح باز نبود و کار با سختگیریها و رعایت قوانین بسیاری همراه بود؛ مثلا خواننده باید هنگام ضبط کار بهصورت ثابت میایستاد و حرکت نمیکرد.
یا در کارهایی که با گروه کُر اجرا میشد، تلویزیون تنها گروه کر را نشان میداد و تصویری از تکخوان پخش نمیشد. علاوهبراین ابزار و ادوات موسیقی و ضبط آن هم خیلی ساده بود و سازهای مدرنی که در حال حاضر وجود دارد، در آن دوره نبود.
درکنار همه اینها تمام مراحل اجرای یک کار به عهده خودمان بود و جز در چندمورد انگشتشمار مثل اجرای سرود برای جشن عاطفهها، همه آثار پخششده توسط صداوسیما را خودمان به سرانجام میرساندیم. حتی تاییدیه شعر و آهنگ را خودمان از ارشاد میگرفتیم. هیچ پولی هم برایش دریافت نمیکردیم؛ میخواهم بگویم عشق و علاقه در آن دوره حرف اول را میزد.
همین است که بهجرئت میتوانم بگویم که هنر برای من منبع درآمد نبود. البته این امر شامل اجراهای زنده برای سمینار یا همایشها نمیشد، ولی در دوره ما این دست موارد هم مانند امروز چندان باب نبود. تنها همان علاقه، بهانه و دلیلی بود که ما را پیش میبرد.
سال ۹۲ بود که به تهران رفتم. این سفر، افق تازهای را پیش روی پنجره هنر من باز کرد. فضای پایتخت خیلی متفاوت است. خلاصهاش اینکه هنر در آنجا دیده میشود و همین دیدهشدن هم اسباب رشد و شکوفایی آن را فراهم میکند.
آشنایی من با آهنگسازهای تهرانی باعث ضبط آثار زیادی شد که همه آنها در همان دوران از شبکههای مختلف سیما روی آنتن رفت. حضور و اجرا در برنامه شبهای تابستان از شبکه سه، گلخانه و زندهباد زندگی از شبکه دو و حضور در چند برنامه در شبکه جام جم، حاصل همین دوران است.
درکنار همه اینها آنچه گل کرد و در خاطرهها ماند، آهنگ گلبرگ بود. ماجرای این آهنگ هم از این قرار است که سالها پیش صبحها ساعت ۱۰ در رادیو خراسان برنامهای پخش میشد به عنوان «گنجینه زندگی» که برنامهای اجتماعی بود و سعی داشت اطلاعات و آگاهیهایی را از این طریق به بینندگان منتقل کند.
موضوع با آقای علایی که مطرح شد، او شعر و آهنگ را آماده کرد و بعد هم من را دعوت کرد برای اجرای کار. این آهنگ تا چهار سال بهعنوان تیتراژ این برنامه از رادیو، پخش و بعد هم با پایانگرفتن برنامه به فراموشی سپرده شد.
سالها بعد، ازطریق دوستی متوجه شدم که همان کار را صداوسیمای ملی بهعنوان تیتراژ برنامه «گلبرگ» که آن هم یک برنامه با موضوع آسیبهای اجتماعی است، انتخاب کرده و کار دارد از شبکه سه پخش میشود.
جالبتر اینکه این کار در دورهای ساخته شد که سازهای مدرن امروزی وجود نداشت و بهصورت ریلی ضبط شده، ولی به همان صورت و بدون دستکاری یا بازخوانی دوباره پخش میشد. قصه اینکه چطور این آهنگ به تهران رسیده بود، از این قرار است که آقای خسروی، مجریای که پیش از آن در مشهد بود، در تهران با آقای بکرمحمدی که تهیهکننده این برنامه بود، آشنا میشود و این آهنگ را برای تیتراژ به ایشان پیشنهاد میدهد که مورد قبول واقع میشود و آهنگ دوباره به پخش میرسد.
بعد از مدتی به تهران رفتم و آهنگ را در استودیو بازخوانی و ضبط کردم که به مدت ششسال از این شبکه پخش میشد. همین است که میگویم کار در تهران متفاوت است؛ من بیشتر از ۲۰ سال در مشهد کار کردم، اما بهاندازه آن دوسالی که در تهران بودم، برای من آورده نداشت؛ با اینهمه مشهدیبودن و علاقه ام به شهرم باعث شد دوباره به این کوچهها و خیابانها برگردم.
- چندسال است که ساکن محله صیادشیرازی هستید و این محله را چطور تعریف میکنید؟
چهارسال است که در این محله زندگی میکنم، اما همیشه در همین محدوده بودهام؛ یعنی در محلات منطقه ۹ زندگی کردهام و در کل میتوانم بگویم که در این محلات، محیطی آرام و به دور از مشکلات را تجربه کردهام.
- آیا همسایههایتان شما را بهعنوان یک هنرمند میشناسند؟
بله. همسایهها مرا و هنرم را میشناسند. همین است که هر وقت در رادیو یا صداوسیما برنامهای دارم، ازطریق پیامک به همسایهها اطلاعرسانی میکنم. خلاصه اینکه رابطه خوبی با هم داریم. علاوهبراین در هفته، یک شب جلسه داریم با دوستان قدیمی و همسایهها. این جلسه درواقع یک انجمن مردمنهاد است که ما در آن، دوستانمان را دعوت میکنیم و من در این جلسه بهصورت زنده برنامه اجرا میکنم و در پایان هم، مبلغی را به نفع نیازمندان جمع میکنیم که به مصرف امور خیریه میرسد.
- شغل شما چیست و چگونه بین شغلتان و هنرتان ارتباط برقرار کردهاید؟
کارمند بازنشسته بانک هستم و هنر در طول دوره کاریام، درواقع پل ارتباطی من با مردم بود. هنر، قلب و روح را آرام میکند و همین مسئله باعث میشود که شما بتوانید مشکلات کاری را راحتتر حل کنید یا درمقابل آن صبوری بیشتری به خرج دهید.
- بهترین تعریفی که تاکنون از صدایتان شنیدهاید، چه بوده است؟
صدامخملی؛ این توصیف را خیلیها درباره صدایم به کار بردهاند و خودم هم این تعبیر را دوست دارم.
- خودتان کار کدام خوانندگان را میپسندید؟
اصفهانی و احسان خواجهامیری.
- شیرینترین خاطره هنریتان را تعریف میکنید؟
آهنگ برنامه گلبرگ را یکبار در همایشی بهصورت زنده اجرا کردم که با اقبال عمومی خیلی خوبی روبهرو شد؛ بهطوریکه شنوندگان تا سه بار درخواست اجرای مجدد کردند و من هم خواندم.
- حرف آخر؟
از مسئولان محترم میخواهم کمی هم به فکر موسیقی و هنر این استان باشند. ما هنرمندان بزرگی داریم که متاسفانه این روزها بهدلیل فراهم نبودن شرایط، خانهنشین هستند. درواقع هنر استان دارد در پستوی خانهها خاک میخورد و کسی هم به فکر هنرمندان نیست.