کد خبر: ۴۸۰۵
۲۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۴

حاج ابراهیم رحمانی آخرین نسل از سحرخوانان است

ابراهیم رحمانی را شاید بتوان یکی از آخرین بازمانده‌های نسل سحرخوانان دانست که با رواج وسایل ارتباط جمعی فرصتی برای آموختن سحرخوانی به نسل بعد پیدا نکرده است.

برای ما که امروز با گشتی چند ثانیه‌ای در فضای مجازی به راحتی می‌توانیم زمان دقیق افطار و سحر را تا آخرین روز ماه رمضان ببینیم، یا با فشردن دکمه تلویزیون یا رادیو صدای آن را بشنویم، تصور تشخیص زمان افطار و سحر بدون هیچ‌گونه ابزار تکنولوژی حتی ساعت، کاری سخت و دشوار است.

اما گذشتگان ما تنها با تکیه بر طبل و نوای یک سحرخوان از این مهم گذر می‌کردند و این سحرخوان بود که وظیفه‌ای سنگین را به دوش می‌کشید. او نه تنها یک قاری خوش‌نوا که در اصل یک منجم بود، بر لبه بام می‌ایستاد، بر طبلش می‌نواخت و با ادعیه و اشعار مختلف وقت سحر و افطار را اعلام می‌کرد.


بازماندگان را قدر بدانیم

در گذشته‌ای نه چندان دور هر محله و روستایی در کشور برای خود یک سحرخوان داشت، سحرخوانان هم چه در تشخیص زمان و افطار و سحر و چه در بیان اشعار و ادعیه منحصر به فرد بودند. یکی وقت سحر را با حرکت ستارگان تشخیص می‌داد و دیگری با صدای حیوانات، یکی اشعارش را به عربی می‌خواند و دیگری به خراسانی یا ترکی.

در حین این تنوع، مهم این بود که سحرخوانی تبدیل به رسمی مشترک در میان تمامی اقوام شده بود. اما با ظاهر شدن تکنولوژی، کم کم مردم و سحرخوانان از هم دور شدند، چنانکه امروز به ندرت وقت سحر صدای سحرخوانی در محله‌ای می‌پیچد که چه بسا حتی اگر بپیچد با شکایت اهالی مواجه شود. اوضاع در محدوده منفصل توس، نیز تفاوت چندانی با سایر نقاط کشور ندارد.

گرچه پیش‌تر در هر یک از روستا‌های این محدوده لااقل یک سحرخوان وجود داشته، امروز به ندرت می‌توانی کسی از آنان را بیابی. بیشتر آنان به رحمت ایزدی رفته و انگشت‌شمارانی هم که باقی مانده‌اند آن‌قدر سنشان بالاست که دیگر توان صحبت ندارند.

 

آخرین بازمانده

ابراهیم رحمانی ۸۰‌ساله، اهل محله فردوسی را شاید بتوان یکی از آخرین بازمانده‌های نسل سحرخوانان دانست. او که فوت و فن سحرخوانی را از استادش «ملامحمدصادق‌رستگار» آموخته، با رواج وسایل ارتباط جمعی و کم‌رنگ شدن سنت سحرخوانی فرصتی برای آموختن به نسل بعد از خود پیدا نکرده است.

ابراهیم رحمانی از استادش می‌گوید: ملای ده «محمدصادق رستگار» دایی پدرم بود و ما هم به همین واسطه دایی صدایش می‌کردیم. او مردی بسیار معتقد و دیندار بود و با وجودی که منزلش در روستای دیگری قرار داشت، با طی‌کردن مسیری چند کیلومتری و با پای پیاده خودش را به روستای ما می‌رساند تا نماز را به جماعت بخواند،

هیچ‌گاه نماز جماعت او ترک نمی‌شد حتی وقتی مریض بود. اهالی هم دوستش داشتند و با اشتیاق نمازشان را به او اقتدا می‌کردند، در زمانی که روستای ما ۳۰ مرد بیشتر نداشت، ۲۵ نفر به مسجد می‌آمدند و نماز را به جماعت می‌خواندند.

چون تنها سواددار و عالم محله همین ملا محمد صادق بود. با اینکه راهش دراز بود، سحرخوانی ماه رمضان روستای ما را به عهده گرفت. او علاوه بر تبحر خاصی که در تشخیص وقت سحر داشت، صدایش بسیار رسا بود و بی‌بلندگو هم صدایش در تمام روستا می‌پیچید.

حاج ابراهیم رحمانی آخرین نسل از سحرخوانان است

 

شاگرد ۸ ساله

ابراهیم ۸ ساله بود که به شاگردی ملامحمدصادق درآمد، آن هم کاملا اتفاقی. او می‌گوید: «ملا محمدصادق که از اقوام ما بود، هر روز بعد از نماز سری هم به خانه ما می‌زد. یک شب که او درباره سختی‌های حمل وسایل سحرخوانی (طبل، چوب) به بالای پشت بام مسجد، با پدرم صحبت می‌کرد، گفت: کاش شاگردی داشتم که هم کمک حالم بود و هم می‌توانستم فوت وفن این کار را به او بیاموزم تا بعد از من ادامه‌دهنده راهم باشد.

من که در حال بازی بودم با شنیدن این سخن ناگهان ایستادم، رو به ملا محمد صادق کردم و گفتم دایی اگر قبول‌کنی می‌توانم به عنوان شاگرد در جابه‌جایی وسایل سحرخوانی کمک حالت باشم. ملا محمد صادق که خوب من را می‌شناخت، می‌دانست با وجود سن وسال کمی که دارم، می‌توانم از پس کار برآیم؛ بنابراین با تایید پدرم موافقت کرد.»

 

فکر می‌کردم اگر طبل بزنم می‌توانم روزه‌ام را باز کنم!

ابراهیم از همان زمان که شاگرد سحرخوان می‌شود، روزه گرفتن را هم شروع می‌کند. اما گرمی هوای تابستان و سن و سال کم، طاقتش را کم می‌کند. به همین خاطر تصمیم می‌گیرد قبل از اذان طبل بزند و افطار کند. او با خنده خاطره آن روز را تعریف می‌کند: «اولین روزی که روزه گرفتم تابستان خیلی‌گرمی بود، با اینکه روزه‌ام «چغوکی» بود هنوز تا اذان ظهر زمان زیادی مانده بود و من گرسنه و تشنه بودم و از شدت ضعف و بی‌حالی هیچ چیز نمی‌فهمیدم.

همیشه می‌دیدم که ملا محمد صادق با رفتن روی پشت بام و کوبیدن بر طبل، مردم را از فرارسیدن اذان و وقت افطار آگاه می‌کند، بنابراین من هم در عالم کودکانه با خود فکر کردم نشانه افطار واذان همان طبلی است که ملامحمد صادق می‌زند و هر زمان صدای طبل بلند شود، وقت افطار است،

در همین حالت فکر جالبی به نظرم رسید، بلند شدم و به دنبال دو قطعه چوب و یک قابلمه مسی گشتم و با نواختن چوب‌ها روی قابلمه به خیال خودم فرارسیدن اذان را اعلام کردم، بعد از آن به آشپزخانه رفتم و با خوردن غذا افطار کردم، به این ترتیب با طبلی‌که خودم زدم اولین روزه‌ام را افطار کردم.»

 

روش‌های تشخیص فوت و فن شناختن وقت سحر

سن ابراهیم رحمانی به دوره نبود ساعت و تشخیص وقت اذان با علائم طبیعی قد نمی‌دهد و خود از این روش‌ها استفاده نکرده، اما وقتی بچه بوده استادش، با تبحر تمام از آن‌ها بهره می‌جسته است. او می‌گوید: «وقتی من به تنهایی کار سحرخوانی را انجام می‌دادم، بهترین روشی که جنبه مستند و شرعی نیز داشت،

استفاده از جدول اوقات شرعی بود، هرسال چند روز قبل از شروع ماه رمضان آخوند روستا که پیش‌نماز مسجد هم بود، برگه اوقات شرعی را که از حوزه علمیه گرفته بود، به سحرخوان محله می‌داد.  سحرخوان نیز همین جدول را مبنای کارخود قرارمی‌داد و با روش‌هایی‌که خودش آموخته بود سحرخوانی را شروع می‌کرد.

اما زمان استادم همین جدول هم نبود و سحرخوانان باید خود وقت سحر را تشخیص می‌دادند. ملامحمدصادق استاد این کار بود، او با نگاه‌کردن به ستارگان «خوشه پروین یا پرمی» زمان دقیق سحر را تشخیص می‌داد، هر وقت هم که هوا ابری، بارانی یا برفی بود، با استفاده از بلندی وکوتاهی سایه‌ها به وقت سحر پی می‌برد.

البته این روش سخت و مقدماتی لازم داشت، اما سحرخوانان حرفه‌ای مانند ملامحمدصادق با قراردادن چند چوب در سایه یک چراغ نفتی، زمان دقیق را معین می‌کردند. یکی دیگر از روش‌های تشخیص سحر، گوش‌دادن به صدا و حرکات حیواناتی مانند: شغال، کفتار، خروس، سگ و... بود. برخی از حیوانات مانند: کفتار و شغال حتی اگر در خانه تاریکی هم زندانی باشند، تغییرات زمانی (سحر) را تشخیص می‌دهند و سروصدا می‌کنند.

این روش بیشتر در روستا‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت. من نیز در طول این سال‌ها برخی از این روش‌ها را از دایی آموخته بودم، اما به دلیل ورود ساعت و بعد‌ها رادیو تشخیص زمان سحر آسان شد و من نیازی به استفاده از آن‌ها پیدا نکردم.»

 

ملا به ساعت اعتقاد نداشت

ابراهیم رحمانی با اشاره به ورود ساعت‌دردهه ۳۰ و ۴۰ به روستا‌ها و استفاده سحرخوان‌ها از این وسیله جدید می‌گوید: «ملا محمد صادق تنها سحرخوانی بود که تا آخرین روز سحرخوانی  متکی به تجربه خودش بود و اعتمادی به وسایل زمان سنج جدید نداشت.»

او با تعریف خاطره‌ای می‌گوید: «در دهه سی ساعت‌های جیبی و خانگی به تازگی مد شده بود.  یک روز ارباب ده از شهر به عنوان تحفه یکی از همین ساعت‌های جدید خانگی را برای مسجد محله آورد و تحویل ملا محمد صادق داد و گفت: «ملا از این به بعد دیگر لازم نیست برای تعیین وقت اذان، سحر و افطار خودت را به زحمت بیندازی و چشم به آسمان بدوزی یا منتظر صدای خروس و سگ‌های ده باشی، این ساعت را برای تو آوردم، می‌توانی با استفاده از آن وقت دقیق سحر را ببینی.»

ملا محمد صادق از سخنان ارباب ناراحت شد، از روی ناچاری ساعت را قبول کرد، اما اعتقادی برای استفاده از آن نداشت و آن را به کنار انداخت. من ساعت را برداشتم، هر زمان که با فرمان دایی شروع به طبل زدن می‌کردم، به صورت مخفیانه نگاهی به ساعت می‌انداختم، زمانی را که ساعت نشان می‌داد با زمان طبل‌زنی ما یکی بود، بعد از چند روز که متوجه دقت و زمان‌سنجی ملامحمدصادق شدم، من هم ساعت را کنار گذاشتم.

 

حاج ابراهیم رحمانی آخرین نسل از سحرخوانان است

 

امتحان زمان‌سنجی ملا با ساعت‌های جدید

سال‌ها بعد که ساعت، رادیو و تلویزیون عمومیت پیدا کرد و زمان دقیق سحر اعلام می‌شد. ملا محمد صادق پیر و فرتوت شده بود. ابراهیم از تمسخر کردن نحوه کار سحرخوانان قدیم و جواب دندان‌شکن ملامحمدصادق به آن‌ها چنین می‌گوید: «در یکی از روز‌های ماه رمضان که عده‌ای از اهالی در میدان ده نشسته بودند، چند نفر از جوانان محله با طعنه و کنایه به کار سحرخوان‌های قدیم گفتند روزه‌ای که شما نسل قدیم با اتکا به سحرخوانی ملا محمد صادق می‌گرفتید، اشکال دارد، چون معلوم نیست  

ساعت دقیق اذان کی بوده است، من که از شنیدن این سخنان خیلی ناراحت شده بودم، با ناراحتی گفتم: «هنوز هم هیچ ساعتی نمی‌تواند زمان را به دقت ملا محمدصادق بیان‌کند، بحث بالا گرفت و قرارشد که زمان‌سنجی دقیق ملا محمد صادق مورد امتحان قرار گیرد.»

به همین بهانه یکی از همان جوانان از ملا پرسید: «ملا محمد صادق اگر گفتی الان ساعت چند است، معلوم می‌شود که سحرخوان زبده‌ای هستی.» ملا بلند شد و با نگاه کردن به سایه دیوارگفت: «الان ساعت  ۱۱:۱۵ دقیقه است. چند نفری که ساعت داشتند درحالی‌که دهانشان از تعجب بازمانده بود، با نگاه کردن به ساعتشان نظر ملا را تأیید کردند.»


تکنولوژی جای رسم قدیمی را گرفت

ورود ابزار تکنولوژی کم‌کم سحرخوانی را در محلات مختلف کمرنگ می‌کند، رحمانی از تقاضای برخی اهالی و شکایت برخی دیگر چنین می‌گوید: رادیو که به روستا آمد کم‌کم صدا‌هایی به گوش می‌رسید که دیگر نیازی به سحرخوان نداریم، با این حال با توجه به اینکه هنوز همه رادیو نداشتند، من به کارم ادامه می‌دادم تا اینکه دیگر رادیو عمومیت پیدا کرد و در هر خانه‌ای حداقل یک رادیو وجود داشت.

در آن زمان برای اینکه مزاحم اهالی محله نشوم، سحرخوانی را کنار گذاشتم. شب بعد چند نفر از اهالی به در خانه‌مان آمدند و با بیان اینکه به سحرخوانی عادت کردند و دیشب که صدای سحرخوانی را نشنیده و خواب مانده‌اند، خواستند که سحرخوانی را ادامه بدهم و حتی پیشنهاد پول و حق‌الزحمه دادند، اما من که چند دهه سحرخوانی را به صورت رایگان و فقط برای رضای خداوند انجام داده بودم، هیچ وقت پولی بابت آن نخواستم.

امروز نیز با توجه به افزایش جمعیت محله، کهولت سن و فراموشی محفوظاتم با وجودی که سحرخوانی را دوست دارم توانایی و قدرت انجام این کار را ندارم. با این وجود از مسئولان فرهنگی تقاضا دارم در حفظ و گسترش سنت دیرین سحرخوانی کوشا باشند و این سنت را به نسل‌های بعدی انتقال دهند.

ارسال نظر