از چهارراه چمن که چند قدمی را به سمت خیابان سرخس پیش بروی، کمکم طاقههای پارچهای را جلوی دکانها داخل پیاده رو میبینی. پارچههایی رنگ به رنگ از همه طرح و همه جنس. در هر مغازهای هم چند تا مشتری پیدا میشوند که مشغول وارسی پارچهها هستند. اما شلوغترین دکان درست در میانه این مسیر قرار دارد. اسم و رسمدارترین پارچهفروشی این راسته که به گفته بازار یها، قدیمیترین هم هست! ملیحه فرقانی و یحیی محمددوست گردانندگان این مغازه هستند. زوجی که برای سالها اینجا را سر پا نگه داشتهاند.
زهره حسینی میگوید: سال 88 تصمیم گرفتم برای کسب مهارت بیشتر در این رشته به چند آموزشگاه و کارگاه سر بزنم. متأسفانه هرجا میرفتم همان مهارتهایی را یاد میدادند که پیش از این خودم بلد بودم. دوست داشتم بیش از آن بدانم. البته همین امر باعث شد اعتمادبهنفسم بیشتر شود، اینکه میتوانم دانش و مهارتم را به دیگران آموزش دهم و از طرفی تصمیم بگیرم به دنبال چیزی فراتر از اینها باشم و با آزمون و خطا آن را پیدا کنم. خوشبختانه در نهایت موفق شدم و پس از تلاش زیاد، به هدفم برای طراحی یک مدل متفاوت رسیدم.
حاجعلی سمسامی تعریف میکند: یکبار بابت این امانتداری نزدیک بود کتک هم بخوریم. یک روز بندهخدایی کتی برای شستوشو آورد. موقعیکه میخواستیم آن را داخل ماشین بیندازیم، از یکی از جیبها بسته کوچک موادمخدر پیدا کردیم. من هم به رسم امانت آن بسته را پس از آمادهشدن کار سرجایش قرار دادم. طرف که آمد دنبال لباسش، آرام در گوشش گفتم امانتتان سرجایش است، اما او بعد از اینکه دست در جیب کرد و بسته را دید، داد و فریادی راه انداخت که این مال من نیست و شما میخواهید برای من پاپوش درست کنید.
کوچه نوابصفوی3 که به « بازار حضرتی» معروف است، یکی از معابر قدیمی در نزدیکی حرم حضرترضا(ع) است. وقتی مغازههای حوالی حرم بهدستور ولیان، استاندار وقت، تخریب شد، او زمین این محل را که موقوفه عباسقلیخان بود، به کسبه پیشنهاد کرد تا برای خودشان بسازند. حوالی سال1354 بود که غرفهها ساخته شد و از آنجاکه همجوار بارگاه امامهشتم(ع) بود، بازار یها به اتفاق نامش را « بازار حضرتی» گذاشتند.
اینجا سرای «عالی» است؛ پاساژی در حاشیه خیابان شهید اندرزگو، حوالی ورودی بابالجواد حرم رضوی که در سالهای دور چند پارچهفروش بنای آن را ساختند و مشغول کسب و کار شدند. آنزمان 24نفر از صنف قماشفروشان که پیش از این اطراف حرم امامرضا(ع) بُنکدار بودند، هسته اولیه را تشکیل دادند. از همان ابتدا تمام فکر و ذکرشان نماز اولوقت بود. یکی از این 24نفر، حاج عباس پورزرندی بود که حالا در نود و چند سالگی خانهنشین شده است.
نهتنها زیرزمین کیفدوزی سید در نقطه شروع خیابان وحید، که همه کارگاههای این محدوده و بازار های اطراف در تابستانهای بلند یک جور کلاس تعلیمی بود برای آنهایی که در این سه ماه افسانهای، میخواستند خرج یک سال تحصیلشان را به دست بیاورند، دانشآموزانی که فصل کیف و کتاب برایشان به پایان رسیده بود و به میدان کار آمده بودند.
کارگاهها محل استعدادیابی به حساب میآمد. یکی نجاری دوست داشت، یکی تعمیرات لوازم برقی. بعضیها هم عاشق معماری بودند و کار بنایی را با جان و دل انجام میدادند.
سجادحسنزاده استاد مکانیک میگوید: از هفت شاگرد چهار نفرشان فقط در تعطیلات تابستان به تعمیرگاه میآیند. یکی از شاگردان هم از چند روز قبل کارش را شروع کرده است. شاگردی هم دارم که امسال سومین تابستان است که اینجا مشغول به کار است. او در کارش پیشرفت خوبی داشته است و تعمیر و باز و بسته کردن موتور خودرو را انجام میدهد و به یک استاد نیمهماهر تبدیل شده است.در گذشته شغل مکانیکی به دلیل سروکارداشتن دائمی با روغن و بوی بنزین چندان مورد استقبال دانشآموزان نبوده است. اما چندسالی است که این دیدگاه تغییر کرده است.






