فاطمه عاطفی| موتورسیکلت به خودی خود وسیلهای خطرناک است، حالا اگر بار یک نیسان روی آن باشد، چه اتفاقی ممکن است بیفتد؟ دستی بشکند؟ پایی بشکند؟ یا حتی جانی از دست برود! این را خود راکبان هم میدانند. بارها به چشم چنین اتفاقاتی را دیدهاند. اما در شهر ما مردمی هستند که نانشان به موتور و بار پارچه بند است و جانشان را وسط میدان آوردهاند تا لقمهنانی برای خانوادهشان فراهم کنند.
در وضع اقتصادی امروز کارگران اولین گروهی هستند که از گرانیها ضربه میخورند. این روزها نبود کار و گرانی روزافزون اقلام ضروری زندگی باعث شده است که افراد بدون توجه به اینکه چه خطراتی آنها را تهدید میکند، به کارهای گوناگونی روی بیاورند.
اگر به خیابان شهیداندرزگو در نزدیکی حرم مطهر سری بزنید، مقابل پاساژهای پارچه تعداد زیادی موتور میبینید؛ موتورهایی که منتظرند تا بار پارچه رویشان بنشیند و راهی خیابانهای شهر شوند. همزمانی با روز ایمنی و حمل و نقل، بهانه دستمان داد تا پای صحبت راکبانی بنشینیم که بهدنبال روزی حلال در سطح شهر هستند.
بهروز دهقان را موتوریهای جلو بازار قماشها بهعنوان موتورسازی معرفی میکنند که سالهاست کارش باربری با موتور شدهاست؛ یکی از دهها موتوری این خیابان که برای گذران معاش خود باربری با موتور را انتخاب کرده است.
او معتقد است هر کار سختیهای خودش را دارد، اما کار آنها پرخطرتر است. میگوید: «جابهجایی سیصد کیلوگرم بار با موتور شوخی نیست. مسیرها هم طولانی است. طلاب، گلشهر، بولوار دوم و پنجتن بیشترین مسیرهایی است که بار میخورد. خداراشکر تا امروز برای من اتفاقی نیفتاده، اما افراد زیادی پایشان شکسته است و بعضی دیگر نتوانستهاند به کارشان ادامه دهند. افرادی هم در این راه تسلیم مرگ شدهاند.»
او از درآمد کم کارش میگوید و ادامه میدهد: «ماهانه حدود ۷ میلیون تومان درآمد دارم، اما چاره چیست؟ باید کاری کرد و نمیشود بیکار ماند. با همین کار خرج یک خانواده چهارنفره را میدهم. مستأجر نیستم و مغازهدارها مرا میشناسند و سفارش خوب میگیرم. اوضاع خوب است، اما کسانی که مستأجرند، وضع سختی را میگذرانند.»
او که کارش موتورسازی بوده، اجاره مغازه و مالیاتها اجازه نداده است کارش ادامه پیدا کند و مغازه را جمع کرده و پیک موتوری شدهاست: «مسافرکشی با موتور هم سخت است؛ درآمد کمی دارد و خطرش بیشتر است. اگر تصادفی شود و مسافر صدمه ببیند، دردسرهای زیادی دارد. خودرو هم ندارم و همین باربری بهتر است.»
داوود محمدزاده یکی دیگر از کسانی است که موتور وسیله کارش شده است تا خرج خانوادهاش را دربیاورد. او میگوید: «ساعت ۱۰ صبح تا ۷ شب بار جابهجا میکنم و شب تا صبح در قسمت پذیرش سوئیت کار میکنم تا خرج خانوادهام را بدهم. در هفته فقط یک روز سه دختر و همسرم را میبینم. با این گرانیها و حقوق کارگری خرج زندگی درنمیآید.
هر نوبت تا پانصد کیلوگرم طاقه پارچه جابهجا میکنم. موتور روی دو چرخ سوار است و حتی بدون بار خطرناک است، اما با همه خطراتی که دارد، کار دیگری نمیشود کرد. پیک موتوری غیر از این کار حقوق کمی دارد و مسافرکشی هم خطرات بیشتری دارد. اگر اتفاقی بیفتد، باید درآمد دو سالم را خرج دیه کنم، اما اگر برای پارچه اتفاقی بیفتد، درنهایت ۵ میلیون تومان غرامت میدهم.»
او ادامه میدهد: «علاوه بر سختی و خطرات کار، حدود یک میلیون تومان از درآمد ماهانهمان را به دفتر پیک میدهیم. با این وضعیت که ماهی ۴ میلیون تومان اجاره خانه میدهم و با این گرانی باید فکر خرید خودرو را از سرم بیرون کنم. خرج نان خانواده به زور تأمین میشود و یک دست لباس نمیتوانیم بخریم. خداراشکر همین موتور پنجاهشصتکیلویی خرجمان را میدهد.»
علی نجفی یکی دیگر از کسانی است که نان خودش و خانوادهاش را با موتور درمیآورد. او هم با خطر پول درمیآورد تا توان پرداخت ۲ میلیون تومان اجاره خانه و خرج چهار نفر را بتواند تأمین کند. او پس از تصادف با موتور هنگام مسافرکشی که مجبور به پرداخت ۱۵ میلیون تومان شده، به کار باربری با موتور روی آوردهاست.
او که کار باربری با موتور را هر روز از ساعت ۹ شروع میکند، شب تعطیل میکند: «سفارش بار به دفتر باربری داده میشود و، چون جابهجایی طاقه پارچه با موتور ارزانتر از وانت و نیسان است، مغازهدارها هم طالب ما هستند و همین جای شکر دارد. به همین دلیل ۲۰ درصد از درآمد ماهانهمان را بهعنوان پورسانت به دفتر پیک میهیم. هر اندازه هم بار بخورد، میبریم؛ از ۷۰ کیلوگرم تا ۱۵۰ کیلوگرم و حتی بیشتر. گاهی تا قاسمآباد، شهرک صنعتی توس و جاده کلات هم بار میبریم و مسیر برگشت خالی برمیگردیم.»
او درباره خرجی که موتور روی دستش میگذارد، میگوید: «ماهانه ۲۰۰ هزار تومان فقط هزینه بنزین و روغن موتور است. اگر موتور خراب شود یا تصادف کنم، هزینهها بیشتر هم میشود. اگر یک روز کار را تعطیل کنم، به زور نان شبمان جور میشود. همهچیز گران شده است و خواستههای فرزندانم را نمیتوانم برآورده کنم. چارهای نیست و باید زندگی کرد. حقوقی که میگیریم، در برابر یک گونی برنج که ۶۰۰ هزار تومان است، چیزی نیست.»
او از مهاجران افغانستانی است و این خودش برایش دردسر جدیدی ساخته است. درباره مشکلات خودش و خانوادهاش میگوید: «چون مهاجریم، یارانه نداریم و کار پیداکردن برایمان سخت است. ناچاریم دنبال چنین کارهایی باشیم. بیمه هم نیستم و این هم دردسر خودش را دارد. مشکل دیگر ما تمدید گذرنامههایمان است که سالانه باید حدود سی دلار به افغانستان پول بدهیم تا تمدید شود و با این قیمت دلار روزبهروز وضعمان سختتر میشود. مبلغی هم ایران از ما میگیرد تا بتوانیم هر سال اقامتمان را تمدید کنیم.»
فرهاد تاجی یکی دیگر از باربرانی است که از ساعت ۹ تا ۲۰ یکسره روی موتور است. البته او مانند دیگرموتوریهای اینجا کار دومی هم دارد: «افرادی که اینجا مشغول باربری هستند، دست و پایشان شکسته است. پارسال من هم تصادف کردم و پایم شکست. زمینخوردن با موتور و بار برای همه ما اتفاقی عادی شده است و مردم هم پذیرفتهاند که چنین توانی در ما و موتورها هست. با وجود خطرش از بیکاری بهتر است و از کارکردن در جاهای دیگر بهعنوان پیک درآمد بیشتری دارد. از طرف دیگر، مسافرکشی با موتور درآمدی ندارد، مگر در تعطیلات و شلوغیها که باز هم به دردسرهایش نمیارزد.»
حسین فاضلی یکی دیگر از باربرانی است که نانش به پاساژهای قماش خیابان شهیداندرزگو گره خورده است. او ماهانه ۷ میلیون تومان درآمد دارد که بخشی از آن را هم به دفتر پیک میدهد. مستأجر است و در روزبارها دویست تا سیصد کیلوگرم طاقه پشت موتور میبندد و راهی هر نقطه از شهر میشود. خودش از دست و پا شکستن که حاصل حمل بار با موتور بوده است، کم خاطره ندارد، اما سختی آن را به نان حلالی که با سربلندی سر سفره خانوادهاش میگذارد، ترجیح میدهد و میگوید: «کار پیدا نکردم و همین موتور به دادم رسید.»