صندوق خاطرات

هرچه به پدرم می‌گفتم من زنده‌ام باور نمی‌کرد!
پلاکم را با رزمنده‌ای به نام علم‌الهدی عوض کردم. خبر نداشتیم این پلاک‌ها کد دارد و راه شناسایی رزمندهاست بعد از شهادت. حالا آن بنده خدا شهید شده بود و کدش هم به نام من بود.
حاجی دارچینی؛ قدیمی‌ترین آبنبات‌پز سمزقند
تابستان‌ها از حرارت زیاد کارگاه نفس بالا نمی‌آ‌مد، اما مجبور بودیم بمانیم و کار کنیم، بلکه چیزی یاد بگیریم و برای خودمان استادکار شویم.
یک شب مجلس عروسی زنانه بود یک شب مردانه
آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که یک‌شبه مجلس عروسی تمام شود. دو شب پشت سر هم مراسم جشن عقد ما بود؛ یک شب مجلس شادی مردانه بود و فردایش زنانه.
شیخ صفر، سلبریتی قرقی بود
شیخ صفر‌ رضایی پیرمردی ۹۰ ساله‌ است که نیمی از عمرش را برای مرده‌های قرقی تلقین خوانده است. وقتی پیش مردم اسمش را می‌آوریم، همه لبخندی می‌زنند و می‌گویند: فلانی را می‌گویید؟
داستان آب و برق مشهد؛ از طرخ نقی تا هفت تیر
«طرخ‌ نقی» قدیمی‌ترین نامی است که از دل خاطرات ریش سفیدان محله آب و برق استخراج شد.
روزه‌داری در اسارت؛ خاطره آزاده محله سرافرازان
وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه می‌گیرند.
خواستگاری پس از زیارت حرم امام رضا(ع)
ما روی حرف مادر حرف نمی‌زنیم. همه موافقت کردیم و به خانه آشنای پدرم رفتیم. در منزل آن‌ها مادرم از وقار و متانت دختر خانواده خوشش آمد و با موافقت من در همان دیدار از دخترشان خواستگاری کردیم.