پلاکم را با رزمندهای به نام علمالهدی عوض کردم. خبر نداشتیم این پلاکها کد دارد و راه شناسایی رزمندهاست بعد از شهادت. حالا آن بنده خدا شهید شده بود و کدش هم به نام من بود.
تابستانها از حرارت زیاد کارگاه نفس بالا نمیآمد، اما مجبور بودیم بمانیم و کار کنیم، بلکه چیزی یاد بگیریم و برای خودمان استادکار شویم.
آنوقتها اینطور نبود که یکشبه مجلس عروسی تمام شود. دو شب پشت سر هم مراسم جشن عقد ما بود؛ یک شب مجلس شادی مردانه بود و فردایش زنانه.
شیخ صفر رضایی پیرمردی ۹۰ ساله است که نیمی از عمرش را برای مردههای قرقی تلقین خوانده است. وقتی پیش مردم اسمش را میآوریم، همه لبخندی میزنند و میگویند: فلانی را میگویید؟
«طرخ نقی» قدیمیترین نامی است که از دل خاطرات ریش سفیدان محله آب و برق استخراج شد.
وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه میگیرند.
ما روی حرف مادر حرف نمیزنیم. همه موافقت کردیم و به خانه آشنای پدرم رفتیم. در منزل آنها مادرم از وقار و متانت دختر خانواده خوشش آمد و با موافقت من در همان دیدار از دخترشان خواستگاری کردیم.