غلامرضا نزاکتی و سلیمان نیک سرشت یکعمر میشود که با هم توی آرایشگاه خیابان دانشگاه در محله صاحب الزمان کار میکنند و قیچی میزنند.
فاطمه تقیزاده خاطره اولین سالی که روزه گرفته است را تعریف میکند: خدابیامرز پدرم برای اینکه من را تشویق کند، نزدیک افطار یکقران پول میداد و میگفت برو برای خودت خوراکی بخر.
زهرا شفاهی تعریف میکند: در همان لحظاتی که پرچم در دوره قرآن میچرخید، یکی از خدام دست به جیب برد و برگههای افطاری را بین حاضران توزیع کرد. هنگامیکه به من و دخترم رسید، لبخندی زد و یکی از کارتهای غذا را روی پتوی دخترم بهاره گذاشت.
هادی طالبی تعریف میکند: هر سال چند بانی داریم که هرکس چیزی خیرات میکند و سفره افطاری روزهداران را در مسجد پهن میکنند.
زینب میگوید: وقتی دیدم دوستم از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته، فوری نسخه راهیان نور را برایش پیچیدم. او هم پذیرفت، اما، چون میدانستم نمیتواند همه مبلغش را بپردازد، هزینه سفر را با کمک خیران جور کردم.
یکی از ساکنان محله سرشور از ماجرای دعای خیر دیگران در زندگیاش میگوید: تأثیر دعای خیری را که از ته دل در حق آدم میشود، نباید دستکم گرفت.
رضا برادرانفر مداح قدیمی محله نوده میگوید: در خانه ما یک صندوق بزرگ وجود داشت که پر از کتابهای مذهبی و ادبی بود. بزرگترین کتاب این صندوق، شاهنامهای بود که با خط نستعلیق و جوهر سیاه نوشته شده بود.






