کد خبر: ۹۴۷۴
۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۰

سنت‌های کم‌رنگ شده اهالی محله صاحب‌الزمان (عج)

وحید عباسیان معتقد است در‌کنار هویت خشت‌و‌گلی خانه‌های قدیمی که همه به‌دنبال آن هستند، هویت‌های اجتماعی و فرهنگی گذشته هم اهمیت بسیار دارد که باید به آنها توجه شود.

یکی از دوستداران پروپاقرص هویت شهر است. وقتی از خیابان‌های قدیمی صحبت می‌کنید، گل از گلش می‌شکفد و با اطلاعات بسیاری که دارد، درباره هویت مشهد حرف می‌زند. خودش بزرگ‌شده محله صاحب‌الزمان (عج) است و وجب‌به‌وجبش را می‌شناسد.

وحید عباسیان که ۴۴ بهار از زندگی‌اش می‌گذرد گذشته این محله قدیمی را خوب به خاطر دارد، اما به نظرش در‌کنار هویت خشت‌و‌گلی خانه‌های قدیمی که همه به‌دنبال آن هستند، هویت‌های اجتماعی و فرهنگی گذشته هم اهمیت بسیار دارد که باید به آنها توجه شود.

او از روزگاری برایمان می‌گوید که مردم همدل بودند و تفاوتی بین فرزندان خودشان و همسایگان قائل نبودند و در هر‌جا و هر شرایطی حواسشان به یکدیگر بود. یکی از خاطرات شیرین دوران کودکی او همان همدلی و همراهی ساکنان محله با بچه‌هاست که به قول خودش هرگز فراموشش نمی‌کند.


یکدلی در محله

ماجرایی که آقا وحید تعریف می‌کند مربوط به اوایل سال‌۱۳۷۰ است، همان روز‌هایی که هنوز آزادگان به وطن باز‌می‌گشتند و مردم به استقبالشان می‌رفتند. می‌گوید: آن زمان در محله صاحب‌الزمان (عج) در ظاهر سه‌طبقه اجتماعی ساکن بودند. عده‌ای در بن‌بست صاحب‌الزمان (عج) در خانه‌های پنجاه تا هفتاد‌متری و کاهگلی زندگی می‌کردند (این محدوده اکنون بازار شده است).

در قسمت دیگر محله که با نام گوهرشاد می‌شناختند، افراد ثروتمند در خانه‌های هزارمتری سکونت داشتند. سمت خیابان سنایی هم طبقه متوسط زندگی می‌کردند. آزاده‌ای که قرار بود به محله ما بیاید، ساکن بن‌بست صاحب‌الزمان (عج) بود. این را گفتم که بدانید ماجرایی که تعریف می‌کنم، ارتباطی به وضعیت و سطح مالی خانواده آن آزاده نداشت.

به گفته عباسیان رسم بر این بوده است که هر‌اتفاقی در محله آنها می‌افتاده، همه در میدان صاحب‌الزمان (عج) جمع می‌شدند. تعریف می‌کند: میدانی گل‌کاری شده بود با نرده‌های سبز که اجازه ورود به داخلش را نداشتیم. روزی که قرار بود آزاده محله ما را بیاورند، همه ساکنان به رسم همیشه دور میدان جمع شدند. فرقی نداشت از کدام طبقه اجتماعی باشند؛ همه در‌کنار هم ایستاده بودند. ما بچه‌ها هم فارغ از همه‌چیز مثل همیشه سرگرم بازی بودیم.

 


۷ گوسفند برایش قربانی کردند

‌اهالی از میدان تا دم در خانه آن آزاده قدم‌به‌قدم پرچم نصب کرده بودند. به محض آمدنش همه با ذکر صلوات به استقبالش رفتند و او را روی دوش گذاشتند. آقاوحید می‌گوید: خوب به خاطر دارم؛ تا دم در خانه، او را بر زمین نگذاشتند و دست‌به‌دست به خانه بردند.

بهترین قسمت ماجرا که برای خانواده‌آن آزاده هم به یادگار ماند، این بود که اهالی محل از ابتدای میدان تا دم در خانه‌شان هفت‌گوسفند قربانی کردند، بدون آنکه خانواده‌اش نقشی در این کار داشته باشند. آن شور و نشاط به همان روز ختم نشد و تا چهار ماه پس‌از ورود آزاده محله ما، پرچم‌ها روی در و دیوار نصب شده بود.‌ای کاش بتوانیم هویت‌ها را دوباره زنده کنیم.

* این گزارش شنبه ۲۶ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۰ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44