سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۷ بود که دیگر اجازۀ دفن در این آرامستان را ندادند، اما تا چندین سال بهطور مخفیانه و شبانه در اینجا مردم میتها را دفن میکردند.
دورهای مجبور شدیم نام پیتزافروشیمان را بگذاریم «نان و پنیر». حتی یادم است یکی از دوستان پدرم، بهدلیل فشارها نام مغازهاش را گذاشته بود: «اسمش را نپرس»!
جلال علائیکاخکی که در دهه ۴۰ شهردار بسیاری از شهرهای خراسان بوده میگوید: شهرداریها آن زمان هیچ موتورآلاتی نداشت با این حال بسیاری از کارها از جمله حمل گوشت شهر هم زیرنظر شهرداری بود.
برادر همسرم صدایش زد که بالا را نگاه کند و قابلمهای را بهعنوان عقل عروس بگیرد. همین که برادرم سرش را برگرداند، یک قابلمه پر از خاک و زغال روی سرش ریختند.
دروازه نوغان از جایی آغاز میشد که این روزها مدرسه حاج تقی است. تاجران و بازرگانانی که از شهرهای اطراف میآمدند برای رسیدن به شهر باید یک قران میدادند.
محمد شهیدالاسلامی روزنامهنگار پیشکسوت خراسانی از سختیهای خبرنگاری در زمان قدیم میگوید: برای ارسال گزارش به تهران، باید ساعتها منتظر ارتباط تلفنی میماندیم.
همسر شهیدم هنگامی که انقلاب پیروز شد، بیتاب دیدن امام (ره) بود، به همین خاطر بخشی از طلاها را فروخت و با پول آن گروهی از انقلابیهای مسجد را با خرج خودش به دیدار امام (ره) برد.