کد خبر: ۹۲۰۴
۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۰

محضردار سیار

کاظم موسوی و پدرش سال‌هاسر سفره عقد عروس و داماد‌های جاده قدیم نشستند. او و پدرش محضر ازدواج سیار داشتند و برای خواندن خطبه عقد جوان‌های بولوار فردوسی به این جاده می‌رفتند.

بسیاری از اهالی جاده قدیم قوچان، او و پدرش را خوب می‌شناسد. این دو نفر محضر ازدواج سیار داشتند و برای خواندن خطبه عقد جوان‌های بولوار فردوسی به این جاده می‌رفتند. کاظم موسوی متولد‌۱۳۳۶ اصالتا کرمانی است و در خیابان شاه‌رضا‌نو در مشهد به دنیا آمده است.

او با دیپلم ریاضی در آموزش‌و‌پرورش استخدام شد و، چون فرزند ارشد خانواده بود، برای کمک به پدر، به ادامه‌دادن درس و دانشگاه پشت پا زد. خاطرات او از ازدواج مردم حاشیه شهر شنیدنی است. او ساکن خیابان ارشاد و سال‌۷۵ از آموزش و پرورش بازنشسته شده است.

یک شیفت مدرسه، یک شیفت عقدکنان

کاظم‌آقا از سال‌۶۲ صبح تا ظهر به مدرسه می‌رفت و امور اداری را راست‌و‌ریس می‌کرد. عصر‌ها هم کنار دست پدرش ثبت در دفتر ازدواج را به‌عهده داشت. پدر کاظم‌آقا در محضر سیارش طلاق انجام نمی‌داد.

تعریف می‌کند: مردم روستایی جاده قدیم، آن‌قدر آدم‌های مهربانی بودند که برای مجالسشان هم خبرمان می‌کردند. همان عروس و دامادی که پدرم عقدشان را جاری کرده بود، وقتی بچه‌دار می‌شدند، ولیمه می‌دادند و ما را هم دعوت می‌کردند. آبگوشتی بار می‌گذاشتند که هنوز طعمش زیر زبانم است.

او ادامه می‌دهد: معمولا هرخانه پنج‌شش‌بچه داشت و برای عقد همه‌شان من و بابای خدابیامرزم می‌رفتیم. به‌همین‌دلیل ارتباطمان با آدم‌های آنجا صمیمی می‌شد. من و بابا دلمان نمی‌خواست کلی آدم اسیر‌واَبیر شوند و به‌دلیل نداشتن ماشین به شهر بیایند؛ به‌همین‌دلیل در هر شرایطی، مسیر خاکی بین شهر تا جاده قدیم را طی می‌کردیم تا برایشان خطبه عقد بخوانیم.

موسوی، منش روستایی مردم جاده قدیم را به خاطر می‌آورد و می‌گوید: اگر بعد از اذان مغرب می‌رسیدیم، عقد انجام نمی‌شد. فکر می‌کنید علتش چه بود؟ (می‌خندد)، چون عروس و داماد خواب بودند و عقد به شب بعد موکول می‌شد! بار‌ها پیش آمده بود در جاده خاکی این مسیر، ماشین خراب می‌شد. وقتی می‌رسیدیم، هرچه در می‌زدیم، باز نمی‌کردند. یک نفر سرش را از پنجره بیرون می‌آورد و می‌گفت «دیر آمدید؛ عقد افتاد به فردا شب. همه خواب‌اند!»


گم‌شدن شناسنامه عروس و داماد

کاظم‌آقا در مسیر آمد‌و‌شد به سه‌راه فردوسی، آدم‌های کنار جاده را سوار می‌کرد؛ «یک بار زنی کنار جاده قدیم ایستاده بود و به زرکش می‌رفت. دیدم دیر‌وقت است، سوارش کردم. من از کسی کرایه نمی‌گرفتم و برای ثوابش مسافر سوار می‌کردم. درِ ماشین باز نمی‌شد. پیاده شدم که در را برایش بازکنم. یک لحظه دیدم مسافر دارد درِ داشبورد را می‌بندد. به خودم گفتم حتما اشتباه می‌کنم.

او که پیاده شد و کمی از راه را رفتم، ناگهان یادم آمد شناسنامه عروس و داماد توی داشبورد ماشین است. نگاه کردم و فهمیدم آن زن شناسنامه‌ها را برداشته است. پیاده شدم. مانده بودم چه کنم. چشمم به یکی از جوان‌های کال زرکش افتاد. تا دید درمانده‌ام، علت را پرسید. نشانی‌های زن مسافر را که دادم، به‌سمت کوچه‌ای دوید. پنج‌دقیقه بعد با شناسنامه‌ها برگشت. آن شب نوبت عقد داشتیم و نمی‌دانم اگر شناسنامه‌ها پیدا نمی‌شد، جواب دو خانواده را چه باید می‌دادم.»

* این گزارش شنبه ۲۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۶ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44