بچه درسخوان محله کوچه باغطبس، به دختر یکی از ملاکان بزرگ شهر دل داده بود؛ مردی جوان که در زمان دانشجویی در دانشسرای مشهد، نفر اول کلاسش بود، حالا بهوقت جوانی به دختری دل داده بود که خانوادهاش سخت راضی میشدند به «هنگرزاده»ای (آهنگر) دختر بدهند.
محمد اخوانمهدوی یکی از ساکنان کوچه دانشسرای محله آبکوه است؛ پیرمردی خنده رو و مهربان که هروقت نام همسرش را به زبان آورد، چشمانش پر از اشک شد و شانههایش به لرزش درآمد.
او داستان آشنایی با همسرش را اینگونه روایت میکند: بیستوسهساله بودم که تصمیم گرفتم با عذرا ازدواج کنم؛ دختر یکی از ملاکان بزرگ طبس را گرفتم. هممحلهای بودیم. مرحوم پدرم آهنگر بود. روزی که خبر خاطرخواهی من به گوش مادر دختر رسید، شنیدم گفته بود: من دختر به «هنگرزاده» بدهم؟
محمد جوان این حرفهای تلخ را میشنود، اما پا پس نمیکشد. از هر راهی وارد میشود تا دل خانواده عروس را بهدست بیاورد: «آن زمان برای خودم کسی بودم. ماهی ۶۰تومان حقوق داشتم و مواجب بگیر دولت بودم، اما خانواده عروس هم ملاک بودند و بالانشین. در محله زنی بود بهنام «زن آمنجواد» یعنی زن آقامحمدجواد.
ایشان دوست مادرم بود که با خانواده عروس هم سابقه دوستی داشت. او به مادرم گفته بود برادرش همهکاره اوست، فقط باید دم او را ببینید. کسی را که گفته بود، میشناختم. میدانستم چند بچه سرونیمسر دارد. من هم بره یکی از گوسفندها را که تازه زایمان کرده بود، برداشتم و به تحفه به در خانه برادرش فرستادم.
این شد که طلسم خواستگاری شکسته شد و بعد از چند جلسه به مهریه چهار فنجان آب [هر فنجان معادل ساعتی آب قنات است]یک جریب زمین و چند رأس گوسفند، عذراخانم عروس خانهام شد. در طبس قدیم رسم بر این بود سه روز عروس به تخت میشد و زن و دخترها بهاصطلاح میآمدند به «سیل عروسی» یعنی تماشای عروس.
عروس را در ایوان خانه روی صندلی مینشاندند و زن و دختران جوان از دور و نزدیک میآمدند به تماشا. سه روز بعد از ناهار تا غروب آفتاب، بهمدت دوسه ساعت عروس بیچاره باید به تخت میبود. زن و دخترهای جوان در محوطه بزرگ حیاط به تماشا بودند و خنیاگران و نوازندگان هم پشت پرده و پشت به جمعیت میزدند و مینواختند. درِ حیاط خانه پدر عروس در این سه روز به روی مهمانان خوانده و ناخوانده باز بود.
یاد روزهای خوش رسیدن به دلدار، خنده بر لب پیرمرد مینشاند. محمد اخوانمهدوی سابقه ۲۸سال خدمت در حوزه فرهنگ و ۳۳سال در آستانقدسرضوی در سمتهای مدیریتی دارد.
در همه این ۶۱سال، همسرش شریک خاطرات خوش و ناخوشش بوده است. محرم سال۱۳۹۷ بود که در بازگشت از مراسم عاشورای طبس، روزگار آن دو را برای همیشه از هم جدا کرد.
این روزها تنها چیزی که امید به ماندن را در دل پیرمرد مهربان محله آبکوه زنده میکند و میشود رمق پاهایش، تکمیل ساخت سرپناهی در طبس برای پسران یتیم این شهر است؛ قدم خیری که با عذرایش شروع کرد و او باید برای جاودانکردن نام همسرش بماند و آن را به پایان برساند.
* این گزارش شنبه ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۸ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.