کد خبر: ۹۱۳۵
۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

ماجرای یک پیشنهاد کاری خوب

علی یک روز از من خواست به‌جای یکی از مهندس‌ها به نیروگاه بروم تا کار‌ها عقب نماند.آن شب، گذراندن شش‌ماه دوره پیشرفته برق در کشور اتریش با هزینه کشور آلمان با حقوق و مزایای خوب به من پیشنهاد شد.

گاه لا‌به‌لای حرف‌ها و نقل‌های قدیمی‌ها تجربه‌های نابی نهفته است؛ تجربه‌هایی که بوی فداکاری و از‌خود‌گذشتگی می‌دهد، مثل تجربه کاسب قدیمی محله احمدآباد.

او از یک موقعیت خوب گذشت تا دل مادر نرنجد. باقر جواد‌زاده متولد دهه ۴۰ است. اگر‌چه در هنر و ورزش مقام‌های استانی آورد، علاقه واقعی‌اش کار‌های فنی بود. وسیله‌ای اگر در خانه خراب می‌شد، او دل و روده‌اش را بیرون می‌ریخت و آن‌قدر قطعات را زیر‌و‌رو می‌کرد تا بالاخره با برقی در چشمانش، آن وسیله را به‌سمت مادر می‌گرفت و می‌گفت: «دیدی بالاخره درستش کردم.»

دست آخر هم به‌خاطر مادرش، از یکی از خواسته‌هایش گذشت.

علاقه به تعمیرات

آقا‌باقر تعریف می‌کند: با آنکه دیپلم علوم تجربی و دانشجوی رشته علوم‌تربیتی و روان‌شناسی بودم، علاقه‌ام به وسایل برقی و لذت تعمیر آنها، من را به‌سمت این حرفه کشاند.

او اوایل دهه‌۶۰ در‌حالی‌که هنوز بیست‌سالش تمام نشده بود، مغازه کوچکی نزدیک پل فردوسی کنار بازار بلور اجاره کرد. در همان سن هم کار‌های بزرگی به او سپرده شد؛ «آن‌قدر در کارم حساسیت داشتم که در آن سن و سال کار‌های برقی شرکت نفت به من سپرده شده بود؛ به‌همین‌دلیل جایی را نزدیک منزل به‌عنوان دفتر کار برای بستن قرار‌داد‌ها و انبار سیم و کابل‌ها تهیه کردم.»

او ما را می‌برد به ماجرای انتخاب‌شدنش برای گذران دوره پیشرفته برق و استخدام در شرکت شولتز آلمان؛ «پسر جوانی به نام علی از آشنایان که مدتی نزد من آموزش دیده بود، در نیروگاه برق توس مشغول به کار شد. آن زمان نیروگاه برق توسط آلمان‌ها مدیریت می‌شد.

علی یک روز از من خواست به‌جای یکی از مهندس‌ها به نیروگاه بروم تا کار‌ها عقب نماند. آن روز مشغول کار بودم که سایه یک نفر را بالای سرم حس کردم؛ مرد مو‌بور چشم‌روشنی که لباس کار تنش بود. ۱۰ دقیقه بیشتر دست به کمر به من خیره شده بود. چند‌شب بعد علی گفت چندنفر از مهندس‌های شرکت می‌خواهند به مغازه من بیایند. آمدند. دو‌سه نفر بودند با یک مترجم. آن مرد مو‌بور هم بود. بین صحبت فهمیدم کسی که فکر می‌کردم کارگر است، مهندس و یکی از مدیران اصلی شرکت بوده است.

آن شب، گذراندن شش‌ماه دوره پیشرفته برق در کشور اتریش با هزینه کشور آلمان با حقوق و مزایای خوب به من پیشنهاد شد. قرار بود بعد‌از گذراندن این دوره به من مدرکی داده شود که با آن می‌توانستم در شصت‌کشور که شرکت شولتز در آنها نمایندگی داشت، استخدام شوم.»


مادرم مخالف بود

موقعیت شغلی خوبی بود، اما آقا‌باقر زن و دو فرزند داشت و سومی هم در راه بود. از‌طرفی با آنکه پسر کوچک خانواده بود، عصای دست پدر و مادر و آچار‌فرانسه محسوب می‌شد. او با مخالفت خانواده از رفتن منصرف شد؛ «با آنکه خبر دادم به‌خاطر خانواده‌ام نمی‌توانم بروم، آنها دوباره اصرار کردند که استخدامم کنند. این‌بار پیغام فرستاده بودند که من را به‌همراه زن و فرزندان می‌پذیرند.

قرار بود خانه سازمانی در‌اختیارم قرار دهند با حقوق و مزایا. موقعیت از این بهتر نمی‌شد. پدرم پشتم بود. می‌گفت برو و نگران هیچ‌چیز نباش. اما مرحوم مادرم می‌گفت اگر بروی، من می‌میرم. حتی وقتی دید تصمیمم جدی است، از هوش رفت و من واقعا ترسیدم.»

آقا‌باقر در‌نهایت عطای این سفر را به جان مادرش بخشید، اما به گفته خودش، دعای مادر همیشه پشت و پناهش بود.

* این گزارش شنبه ۲۲ اردیبهشت‌ماه در شماره ۵۵۵ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44