صندوق خاطرات

خط تلفن نداشتیم مطلب ارسال کنیم!
محمد شهیدالاسلامی روزنامه‌نگار پیشکسوت خراسانی از سختی‌های خبرنگاری در زمان قدیم می‌گوید: برای ارسال گزارش به تهران، باید ساعت‌ها منتظر ارتباط تلفنی می‌ماندیم.
برای دیدار مسجدی‌ها با امام، طلاهایم را فروختم
همسر شهیدم هنگامی که انقلاب پیروز شد، بی‌تاب دیدن امام (ره) بود، به همین خاطر بخشی از طلا‌ها را فروخت و با پول آن گروهی از انقلابی‌های مسجد را با خرج خودش به دیدار امام (ره) برد.
هرچه به پدرم می‌گفتم من زنده‌ام باور نمی‌کرد!
پلاکم را با رزمنده‌ای به نام علم‌الهدی عوض کردم. خبر نداشتیم این پلاک‌ها کد دارد و راه شناسایی رزمندهاست بعد از شهادت. حالا آن بنده خدا شهید شده بود و کدش هم به نام من بود.
حاجی دارچینی؛ قدیمی‌ترین آبنبات‌پز سمزقند
تابستان‌ها از حرارت زیاد کارگاه نفس بالا نمی‌آ‌مد، اما مجبور بودیم بمانیم و کار کنیم، بلکه چیزی یاد بگیریم و برای خودمان استادکار شویم.
یک شب مجلس عروسی زنانه بود یک شب مردانه
آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که یک‌شبه مجلس عروسی تمام شود. دو شب پشت سر هم مراسم جشن عقد ما بود؛ یک شب مجلس شادی مردانه بود و فردایش زنانه.
داستان آب و برق مشهد؛ از طرخ نقی تا هفت تیر
«طرخ‌ نقی» قدیمی‌ترین نامی است که از دل خاطرات ریش سفیدان محله آب و برق استخراج شد.
روزه‌داری در اسارت؛ خاطره آزاده محله سرافرازان
وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه می‌گیرند.