چمدان و کیفهای خاکخورده پشت ویترین، هرکدام یک کتاب داستاناند؛ داستان سفر و مهمانیهایی که رفتهاند. با رنگهای قرمز، قهوهای و آبیشان زیر یکلایه غبار، همرنگ و خاکستری شدهاند. این سفرکردهها حالا پشت شیشه یکی از قدیمیترین مغازههای بولوار ابوذر غفاری جا خوش کردهاند، در حجره محسن نجاران، کاسب قدیمی محله احمدآباد.
او و برادرش ۳۳سال پیش همینجا کارشان را با تولید کیفهای چرمی شروع کردند، اما حالا او دستتنها با تعمیر کیف و چمدان، مغازه را باز نگه داشته است.
آقا محسن کارش را با حرفه نجاری شروع کرده که با فامیلش هم تناسب داشته است. از پانزدهسالگی درس را رها کرده و سراغ نجاری رفته است. برای سربازی دوسال عازم مناطق جنگی شده و پساز بازگشت، دوباره سراغ نجاری رفته؛ اما برای او همهچیز از بیستوهشتسالگی به بعد تغییر میکند.
مادرش تصمیم گرفت او را داماد کند و پدر هم برای سروساماندادن به زندگی پسرها، مغازه و سرمایهای دراختیار او و برادرش، علیرضا، گذاشت تا کار خودشان را راه بیندازند. به پیشنهاد برادر کوچکتر که آن زمان دورههای تولید کیف چرمی را دیده بود، سراغ این حرفه آمد و مغازه سَرخانه را هم تبدیل به کارگاه کوچک تولید کیف چرمی کرد.
محسن میگوید: کار بهخوبی پیش رفت و کیفهایی باکیفیت و با چرم مرغوب تولید کردیم، اما امان از آدم بدقول! بهمرور خریداران عمده نتوانستند چکهایشان را پرداخت کنند. سرمایه اولیه ما هم از بین رفت. ازطرفی کیفهای چینی و ارزانتر هم وارد بازار شد و دیگر کاری از دستمان برنیامد. درنهایت بعد از پانزدهسال سختی، کارگاه را تعطیل کردیم. حالا بهتنهایی شغل تعمیر کیف و چمدان را ادامه میدهم.
آقا محسن چمدانهای کوچک و بزرگ تعمیرشده را رویهم و کنار چرخخیاطی گذاشته است. خیلی از این چمدانها برای مشتریانی است که آنها را مال تعمیر آوردهاند، اما چندسالی میشود که دیگر سراغی از آن نگرفتهاند.
محسنآقا میگوید: خیلی از مشتریها فکر میکنند اینجا انبار است و ما فضای کافی برای نگهداری کارهای تعمیری داریم. به نظر من، مشتریای که تا دوسال دنبال کارش نیاید دیگر آن را نمیخواهد. درست است که باید امانتدار باشم؛ ولی فضا محدود است و بیش از این نمیتوانم کاری را نگه دارم. چند وقت پیش بود که یکی از مشتریها بعد از یک سالونیم از کانادا آمد و کیف تعمیرشده را گرفت.
با سوزنی بزرگ و انبردست درحال دوختن زیپ و جای پارگی چمدانی است. یاد کیفیت پارچه و چرم چمدانهای قدیمی میافتد و میگوید: کارهای قدیمی آنقدر کیفیت داشتند که کسی سراغ تعمیر کیف و چمدان نمیرفت. بعداز دهبیستسال اگر چمدانی خراب میشد، مردم آن را دور میانداختند و یکی دیگر میخریدند. ولی حالا اجناس کیفیت ندارد و علاوه برآن قیمتشان هم خیلی زیاد است. چرم جدید کیفها معمولا بعداز ششماه پوستهپوسته میشود. چمدانها هم بعد از اولین مسافرت یا چرخش میشکند یا زیپ و اطرافش خراب و پاره میشود و باید تعمیر شود.
بیشتر با دست کار میکند و ابزارهایی مثل پیچگوشتی، انبردست و گازانبر دارد. البته ابزارهای تولید کیف چرمی هم روی میز قدیمیاش هستند، اما سالهاست که به آنها دستنزده و برای یادگاری نگهشان داشته است.
آقا محسن میگوید: وسایل برقی را قبول ندارم و بیشتر با دست کار میکنم. البته الان دستهایم دیگر توان قدیم را ندارند. چند ساعت صبح و چند ساعت هم بعدازظهر کار میکنم. بهجز من تنها یک نفر دیگر در بولوار رضا تعمیر کیف و چمدان دارد که بهخاطر اجاره زیاد مغازه داخل زیرزمین است.
کارهای قدیمی آنقدر کیفیت داشتند که کسی سراغ تعمیر کیف و چمدان نمیرفت. بعداز دهبیستسال اگر خراب میشد، آن را دور میانداختند
خیلی وقتها مشتریها را پیش همکارم میفرستم تا دخل و خرجش جور شود. چشمتنگ نیستم؛ به نظر من هرکس روزی خودش را دارد. ازطرفی مشتری و وقتش برایم ارزش دارد و اگر شلوغ باشم، نمیخواهم مشتری معطل تعمیر من بماند.
به چمدانهای ویترین اشاره میکنم و درباره قدمتشان میپرسم. آقا محسن بهسمت چمدانی قهوهای اشاره میکند و میگوید: این یکی ایرانی است و ۱۱۰سال هم قدمت دارد. چرمش حالا مثل کاغذ نازک شده است. این چمدانها پر از خاطرهاند، اما زبانی برای تعریفکردن ندارند. با آنها انس گرفتهام و کنار همینها سالهای سال را گذراندهام.
آقا محسن شصتسال دارد. خانوادهاش یک سال قبل از تولدش به این محله آمدند. او میگوید: پدرم مسگر بود و نزدیک حرم مطهر مغازه داشت. اما از وقتی که تخریب و تجدید بافت در آن محدوده شروع شد، دیگر آنجا جای شغلهای پرسروصدای مسگری نبود. پدرم یک سال قبل از تولد من در سال۱۳۴۲ یکخانه با هفتمغازه در ابوذر خرید و اینجا مسگری راه انداخت.
آن زمان اینجا خبری از اینهمه خانه نبود. جز چند باغ و ویلا، کوچههای اطراف همه زمین خاکی بود که داخل آنها اسپند و جارو کاشته بودند. بعداز مدتی، اینجا علاوهبر مسگری ما، کسبوکارهای دیگر مثل الکتریکی، تعمیر دوچرخه، تعویضروغنی، پارچهفروشی، خشکشویی، لباسفروشی، تعمیرات شوفاژ هم راه افتاد.
مسگری اینجا رونق دور حرم را نداشت و ظروف روی و آلومینیوم هم طرفدار بیشتری پیدا کرده بود؛ برای همین پدر کارش را تعطیل کرد و بهجای مس، مصالح ساختمانی آورد. اما چند سال بعد، همسایهها صدایشان درآمد و از پدر خواستند شغلش را جمع کند و گردوخاک به پا نکند. مصالح ساختمانی را جمع کرد و مغازهها را به جز همین که کار میکنم، فروخت.
* این گزارش شنبه ۶ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۶ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.