کد خبر: ۹۵۷۱
۰۷ تير ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰

آثار دکتر مهدی محقق، منبع دست اول مراکز علمی ایران است

آثار بی‌نظیر دکتر مهدی محقق در حوزه‌های مختلف علوم اسلامی نظیر فلسفه، کلام، فقه، ادبیات فارسی، طب اسلامی و تاریخ علوم هنوز که هنوز است منبعی مهم و دست‌اول در مراکز علمی ایران و دنیا شناخته می‌شود.

عصازنان وارد اتاق شد، مردی که سال‌های سال عمر خود را صرف علم و اندیشه کرده است و حالا در بهار نودویک‌سالگی روزگار می‌گذراند. لبخند همیشگی او بر لبانش نقش بسته است و به‌آرامی روی صندلی روبه‌روی ما می‌نشیند.

دکتر مهدی محقق یکی از دانشی‌مردان روزگار ماست که از عنفوان جوانی تحصیل را از مشهد آغاز کرد، در تهران به تکمیل این علوم پرداخت و از محضر استادان بزرگی در حوزه و دانشگاه بهره برد. هرکدام از استادان او یکی از ستارگان درخشان علمی کشور ما هستند، بزرگانی نظیر ادیب نیشابوری، شیخ محمدتقی آملی، ابوالحسن شعرانی، شیخ مجتبی قزوینی، میرزا احمد مدرس یزدی، بدیع‌الزمان فروزانفر و محمود شهابی. آثار بی‌نظیر او در حوزه‌های مختلف علوم اسلامی نظیر فلسفه، کلام، فقه، ادبیات فارسی، طب اسلامی و تاریخ علوم هنوز که هنوز است منبعی مهم و دست‌اول در مراکز علمی ایران و دنیا شناخته می‌شود.

بهمن امسال او نودویک‌ساله می‌شود و به همین مناسبت، اجازه حضور در خانه‌اش را به ما داد تا ساعتی درباره زندگی و اندیشه‌هایش با او گفتگو کنیم.

 

- آقای دکتر شما متولد مشهد هستید. لطفا کمی از سال‌های ابتدایی زندگی در این شهر و پیشینیه خانوادگی خود بگویید.
من در شهر مشهد مقدس از بلاد خراسان محل تربت پاک حضرت ثامن‌الحجج امام رضا (ع) به دنیا آمده‌ام. خانه ما در کوچه پنجه در محله چهارباغ بالاخیابان بود. وجه تسمیه پنجه از آن جهت بود که در انتهای کوچه پنجه‌ای سنگی بر دیوار نصب شده بود و مردم به آن تبرک می‌جستند و شب‌های جمعه شمع روشن می‌کردند.

در مجاورت خانه ما تکیه میرزاجانی بود که مراسم وعظ و تذکیر و عزاداری و روضه‌خوانی در آنجا صورت می‌گرفت. از خانه ما پنجره‌ای به حیاطی کوچک باز می‌شد که مدخل تکیه بود. آنجا پیرمردی مکتب‌دار کودکان را درس می‌داد که زمزمه آنان برای من که مراحل چهارپنج‌سالگی را می‌گذراندم نخستین درس به شمار می‌آمد.

تولد من در روز دهم بهمن ۱۳۰۸ هجری شمسی بوده است. این تاریخ از سنین قمری مصادف با ماه شعبان است که میلاد باسعادت حضرت ولی‌عصر (عج) در آن است. پدر من مرحوم حاج شیخ عباسعلی محقق واعظ خراسانی فرزند مرحوم آخوند حاج ملا بمانعلی دامغانی و مادرم مرحومه خدیجه فرزند مرحوم حاج عبدالمؤمن فرزند مرحوم حاج‌علی مخملی از بازرگانان یزد بود.

او سواد نوشتن نداشت ولی قرآن و کتاب‌های دعا را خوب می‌خواند و «زادالمعاد» و بیاض دعای او از نخستین کتاب‌هایی بود که من دیده بودم. مادر نخست مرا به نام پدر خود عبدالمؤمن خواند ولی پدر به مناسبت تقارن زمان ولادتم با میلاد حضرت ولی‌عصر (ع) ترجیح داد که من به نام مهدی خوانده شوم و خود نیز از نام‌ونام‌خانوادگی خود بسیار خرسندم و از خداوند می‌خواهم مرا مصداق مسمای این هردو اسم بگرداند.

مرحوم پدرم از وعاظ درجه‌یک خراسان بود و تسلط و احاطه فراوانی به اخبار و احادیث آل‌محمد (ع) داشت چنان‌که وقتی در مشهد شایع شده بود که رضاخان می‌خواهد همه کتب اخبار و احادیث را از بین ببرد، پیرمردان و متدینان مشهد می‌گفتند: غمی نیست. حاجی محقق و حاج شیخ مهدی (پدر مرحوم آیت‌الله شیخ محمد واعظ‌زاده خراسانی) همه را دوباره می‌نویسند!

- سال‌های ابتدایی تحصیل را کجا گذراندید؟
سال اول و دوم ابتدایی را در مشهد در مدرسه علمیه به مدیریت مرحوم سیدحسن علمی و مدرسه معرفت به مدیریت مرحوم شیخ مهدی ناظم طی کردم. خاطره‌ای که از این دو مدرسه دارم آنکه روزی مرحوم علمی همه دانش‌آموزان را به‌صف کرد و شاگردی را که ظاهرا چیزی دزدیده بود در حضور همه معرفی کرد و گفت کیفر دزد بریدن انگشتان است و چنان وانمود که در همان وقت این مجازات انجام می‌گیرد و ما هم، چون آن را جدی می‌پنداشتیم بدنمان می‌لرزید.

البته چند تن از معلمان به شفاعت برخاستند و رسما آن دانش‌آموز را توبه دادند، ولی این صحنه برای ما کودکان بسیار آموزنده بود که شناعت و زشتی دزدی را احساس کنیم و آن روز در حقیقت برای ما تجسمی از روز جزا و کیفر کردار زشت بود.

خاطره مدرسه معرفت بسیار جالب و جذاب بود و آن اینکه علی‌رغم آنکه در مدارس جدید سرود رسمی دولتی «شاهنشه ما زنده بادا» در هر بامداد در صف با صدای جمعی خوانده می‌شد، در مدرسه معرفت، همه شاگردان رو به آستان مقدس حضرت ثامن‌الأئمه (ع) می‌ایستادند و زیارت آن حضرت را قرائت می‌کردند و از آن آستان خواستار توفیق در درس می‌شدند؛ و این روحانیت خاصی در دانش‌آموزان به وجود می‌آورد که هنوز هم لطافت و معنویت آن منظره در نظرم مجسم است.

- در زمان واقعه مسجد گوهرشاد شما چندساله بودید؟ آیا از آن واقعه چیزی به خاطر دارید؟
شش سالم بود که واقعه خونین مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد. هنوز صدای صفیر گلوله‌هایی که در شب واقعه شلیک می‌شد در گوشم طنین‌انداز است، خصوصا که این واقعه مصادف شد با پنهان‌زیستن پدرم چراکه او از کسانی بود که در آن شب در همان مسجد منبر رفته بود و در ضمن سخنانش گفته بود: «گویی ما در زیر پرچم انگلیس هستیم که هرچه آنان بخواهند باید انجام داده شود.»

مدت دو ماه پدرم در خانه‌های مختلف تردد می‌کرد و گاهی هم به خانه خودمان می‌آمد و در این مدت، چندین‌بار در نیمه‌شب افراد پلیس به منزل ما ریختند و همه‌جا را گشتند که از همه وحشتناک‌تر آن‌بار بود که پدرم در دخمه‌ای در منزل پنهان شده بود و مادرم با چشمان اشک‌بار و بدن لرزان، دست به دعا برداشته بود که مبادا در این وضع پدرم دستگیر شود، که خوشبختانه نشد و پس از چندی، با استخاره از کلام‌الله مجید، خود را به شهربانی مشهد معرفی کردند و سپس به زندان قصر انتقال داده شدند و سه سال و ده روز مدت این زندان به طول انجامید.

- پس از پایان دوران زندان پدرتان به تهران رفتید؟
بله. پدرم در سال ۱۳۱۷ پس از سه سال و ده روز از زندان بیرون آمد و خانواده ما پس از مدتی طولانی میان ترس و امید، به تهران آمدند. چون پدرم ممنوع‌المنبر بود ممر درآمدی برای خانواده نداشت و قادر نبود دو اتاق اجاره کند؛ لذا او و دو برادر بزرگم در حجره‌ای در مدرسه سپهسالار قدیم زندگی می‌کردند و بقیه خانواده از جمله من در اتاقی کوچک در بازارچه نایب‌السلطنه. فقط هنگام شام همه افراد خانواده می‌توانستند دور هم باشند.

سرگردانی پدر برای تدبیر معاش و بی‌اطلاعی او از تشریفات نام‌نویسی، رفتن ما را به مدرسه به تعویق انداخت تا آنکه مرحوم حاج محمدصادق جاراللهی، که خود آموزگار دبستان «فرهنگ» واقع در حوالی خیابان سیروس بود، این امر را به عهده گرفت. تشریفات انتقال نمرات و عکس و رونوشت و آبله‌کوبی و گواهی صحت مزاج و امور دیگری را که لازم بود، او با دوسه‌روز صرف وقت برای من و برادرم محمد آسان ساخت.

خداوند او را رحمت کند که این کار را فقط برای رضای خداوند برای خانواده‌ای غریب و نوخانه انجام داد. در سال ۱۳۲۱ وارد دبیرستان موسوم به پهلوی واقع در خیابان ری شدم و این مقارن بود با زمانی که پدرم دو سال متوالی در کار کشاورزی متضرر شده بود. آشفتگی وضع معیشت خانواده مجال آرامش خاطر برای طفل سیزده‌ساله نمی‌گذاشت. با یک تصمیم ناگهانی در نیمه بهمن همان سال، اول درس را رها کردم و به بازار روی آوردم.

دوسه‌سالی به شاگردی مغازه و تحصیلداری تجارتخانه اشتغال ورزیدم که در برخورد اتفاقی، مرا از بازار و کسب و تجارت منصرف ساخت. مهم‌ترین خاطره این دوره آنکه در اواخر تابستان ۱۳۲۰ که در سرحدآباد با فراغت خاطر در آلونک پالیز صیفی‌کاری واقع در مومیک میان سرحدآباد و ملارد مشغول خواندن کتاب امیر ارسلان نامدار بودم، دو اسب ارتشی بی‌سوار جلب توجهم را نمود. از یکی از صیفی‌کاران که اصفهانی بود پرسیدم که صاحبان اسب‌ها کجایند.

او به من گفت: مگر نمی‌دانی که ایران را گرفته‌اند و تهران را بمباران کرده‌اند؟ من وحشت‌زده از همان‌جا پیاده به کرج به قصد آمدن به تهران راه افتادم. وقتی به کرج رسیدم، چشمم به زنجیره تانک‌ها و زره‌پوش‌ها و نفربر‌های همسایه شمالی افتاد که به سوی تهران سرازیر بودند و هیچ وسیله‌ای هم برای رفتن به تهران پیدا نمی‌شد. ناچار به روستا برگشتم و شب‌هنگام سوار بر شتری که حامل خربزه بود، راهی تهران شدم و در راه فوج‌فوج سربازان ارتش را می‌دیدم که پادگان‌ها را رها کرده به روستا‌های خود می‌رفتند و برای نخستین‌بار بود که متوجه شدم که آنچه که روز و شب در مدرسه و رادیو و ... به گوش ما خوانده بودند پوچ بوده است.

- در حوزه علمیه تهران نیز تحصیل کردید؟
بله. یکی از تاجرزادگان تهران به نام سید جواد علوی که به درس طلبگی روی آورده بود، به من گفت که در مدرسه سپهسالار قدیم که در پشت مدرسه مروی قرار دارد استادی از اهل آذربایجان درس سیوطی و حاشیه ملاعبدا... و مغنی می‌دهد. من به درس سیوطی و حاشیه او حاضر شدم. در این موقع، مرحوم حاج شیخ محمدرضا ترابی خانرودی، از مدرسان حوزه علمیه مشهد، برای معالجه به تهران آمد و در مدرسه سپهسالار قدیم در حجره آقای علوی که مجاور حجره من بود اقامت گزید و آنجا مرکز تردد فضلای خراسان شد. آقای ترابی که علاقه‌ام را به ادبیات عرب مشاهده کرد، مرا تشویق به تحصیل در مشهد نمود.


- شما سال ۱۳۲۶ دوباره به مشهد رفتید. در کدام مدرسه تحصیل را ادامه دادید؟
مرحوم پدرم در آغاز مرا همراهی کرد و از مرحوم حاج شیخ علی‌اکبر نوقانی که سرپرستی مدرسه نواب را در مشهد عهده‌دار بود، خواست تا حجره‌ای در اختیار من گذاشته شود. در مدتی کوتاه، وسائل مختصری برای زندگی تهیه کردم و پدرم ۱۰ من زغال برای من خرید تا کرسی بگذارم که اتاقم در زمستان سرد خراسان گرم شود، ولی من در تمامی آن زمستان چنان سرگرم درس و بحث بودم که حتی دستی به زغال‌ها نزدم.

از ساعت ۷ تا ۹ صبح به درس مطول مرحوم ادیب می‌رفتم و از ۱۰ تا ۱۲ به درس شرح لمعه و قوانین مرحوم حاج میرزا احمد مدرس‌یزدی و از ۲ تا ۴ بعدازظهر به درس دیگر مرحوم ادیب، و بقیه اوقات را با دوستم شیخ محمدرضا کلیدشتی مباحثه می‌کردم. مرحوم ادیب بر شور و علاقه من به ادب عربی واقف شده بود و بسیار به من لطف می‌ورزید و حتی در ایام تعطیل از محضر او در موضوعات مختلف ادب بهره‌مند می‌شدم.

بسیار اتفاق می‌افتاد که او پس از ختم درس بعدازظهر یعنی از حدود ۴:۳۰ تا ۶ در دکه صرافی مقابل مدرسه خیرات‌خان واقع در بست پایین‌خیابان می‌نشست و من کنار او می‌ایستادم و پرسش‌های گوناگون می‌کردم و او با خود مطالبی را ذکر می‌کرد و من یادداشت می‌کردم. محیط حوزه بسیار گرم و برانگیزاننده بود.

در نظر داشتم که اگر در مشهد برای ادامه تحصیل بمانم، از درس دو مدرس بزرگ فقه و اصول آن شهر، یعنی مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و مرحوم حاج شیخ محمدکاظم دامغانی رضوان الله علیهما، استفاده کنم، و چند صباحی هم به درس این دو بزرگوار رفتم ولی متأسفانه در مشهد نتوانستم بمانم و به تهران برگشتم و این فرصت پیش آمد که تحصیلات خود را در فقه و اصول و فلسفه و کلام نزد بزرگان و مشایخ تهران ادامه دادم و با نام‌نویسی در دانشکده علوم معقول و منقول، در جریان دروس دانشگاهی و اخذ مدرک تحصیلی قرار گرفتم.

در تهران، نخست در امتحان ورودی مدرسه عالی سپهسالار که قرار بود دانشگاه روحانی شود و به قول نایب‌التولیه آن، مرحوم ظهیرالاسلام، با دانشگاه الازهر رقابت نماید شرکت کردم و پس از موفقیت، حجره و شهریه‌ای برایم معین گردید. پس از آن، در امتحان ورودی دانشکده معقول و منقول شرکت کردم و در میان حدود دویست نفر، شاگرد سوم شدم. در همان امتحان با مرحوم شهید سید محمد بهشتی آشنا شدم. ایشان شاگرد دوم شدند.

مکتب محقق

 

- پس از آن، برای دریافت لیسانس ادبیات فارسی و در ادامه دکتری این رشته، وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدید.
بله. در سال ۱۳۳۰ برای اخذ لیسانس که منتهی به دکتری هم می‌شد، وارد دانشکده ادبیات شدم و فقط در برخی از کلاس‌ها از جمله درس زبان فرانسه خانم ماه‌منیر نفیسی و زبان پهلوی دکتر صادق کیا شرکت می‌کردم. مرحوم آیت‌الله حاج سید ابوالقاسم کاشانی معتقد بود در من فصاحت و بلاغتی وجود دارد که در معلمی باید از آن استفاده کنم و وقتی تعللم را در امر استخدام در وزارت فرهنگ دید گفت: «شما بی‌سوادا خودتونو کنار می‌کشین که همه‌جا‌ها رو کفار بگیرن.» کلمه «بی‌سواد» تکیه کلام آن مرحوم بود؛ لذا نامه صلاحیت من را به وزارت فرهنگ نوشت و من به تشویق آن مرحوم از آن سال کار تدریس در دبیرستان را شروع کردم.

در دانشکده مورد محبت و احترام استادان بودم. از مرحوم دکتر ذبیح‌الله صفا و مرحوم دکتر محمد معین روش تصحیح و نقد متون ادب فارسی را آموختم. مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر تحلیل تاریخی ادوار مختلف فرهنگ و تمدن اسلامی را به من آموخت. مرحوم ابراهیم پورداوود و دکتر صادق کیا مرا با فرهنگ ایران باستان آشنا کردند. در سال ۱۳۳۳ در زبان و ادبیات فارسی لیسانسیه شدم و بلافاصله در دوره دکتری آن شرکت کردم و تدریس در دبیرستان هم کماکان ادامه داشت و با همکاری آقای دکتر سید جعفر شهیدی، یک دوره صرف و نحو و قرائت عربی برای دبیرستان‌ها تألیف کردیم.

در سال ۱۳۳۴ دوره دکتری علوم معقول و منقول افتتاح گردید و من در دکتری معقول ثبت‌نام کردم. در هیجدهم اردیبهشت سال ۱۳۳۸ از رساله دکتری خود تحت عنوان «تحقیق در دیوان ناصرخسرو» به راهنمایی دکتر محمد معین در حضور ایشان و دکتر ذبیح‌الله صفا و سعید نفیسی دفاع کردم و دکتر در زبان و ادبیات فارسی شناخته شدم و آماده گردیدم که در امتحان دانشیاری شرکت کنم. 

کلمه «بی‌سواد» تکیه کلام مرحوم آیت‌الله حاج سید ابوالقاسم کاشانی بود

پس از موفقیت در امتحان دانشیاری، در سال ۱۳۳۹ از وزارت فرهنگ به دانشگاه منتقل شدم و به تدریس تاریخ و متون فارسی فلسفی و کلامی مشغول گشتم و در ضمن، مرحوم استاد علی‌اصغر حکمت تدریس درس تاریخ ادیان خود را به من واگذار کرد. این ورود به دانشگاه از بزرگ‌ترین توفیق‌هایی بود که به دست آورده بودم، خصوصا که من از جوان‌ترین اعضای آموزشی دانشکده ادبیات به شمار می‌آمدم.

- اولین تدریس شما در خارج از کشور در کدام‌یک از کشور‌ها بود؟
در بهار ۱۳۴۰ دعوت‌نامه‌ای از دانشگاه لندن دریافت داشتم مبنی بر اینکه کرسی خالی برای تدریس زبان فارسی در آن دانشگاه وجود دارد و نیازمند به استادی هستند که تسلط به زبان و ادبیات عرب و علوم اسلامی هم داشته باشد که بتواند دانشجویان دوره دکتری را راهنمایی کند. دانشگاه با رفتن من موافقت کرد، زیرا استادانی نظیر دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر یحیی مهدوی معتقد بودند که اگر در این سفر من به زبان خارجی تسلط پیدا کنم و با روش تحقیق غربی آشنا گردم، با آشنایی‌ای که به علوم و معارف اسلامی دارم، وجودی سودمندتر برای دانشکده ادبیات خواهم بود.

در لندن چند ماهی به تقویت زبان پرداختم و، چون متون فارسی را ناچار بودم در کلاس به زبان انگلیسی ترجمه و تفسیر کنم، تدریجا مسلط‌تر شدم چنان‌که پس از دو سال، به‌راحتی درس می‌دادم و از کتاب‌ها استفاده می‌کردم. در سال ۱۳۴۴ به دعوت دانشگاه مک‌گیل برای تدریس به کانادا عزیمت کردم.

آنان مرا برای تدریس زبان فارسی دعوت کرده بودند ولی پس از ورود، مطلع گردیدند که من می‌توانم متون علمی اسلامی را تدریس کنم؛ لذا پیشنهاد کردم که دروس فلسفه و کلام و اصول فقه شیعه را در برنامه فوق لیسانس و دکتری آن دانشگاه بگنجانند و این برای نخستین‌بار بود که این دروس در برنامه رسمی تحصیلات عالیه یکی از دانشگاه‌های خارجی وارد می‌شد.

علاوه بر دانشجویان، برخی از استادان، از جمله آقای پروفسور ایزوتسو، که در آنجا کتاب «نجات» ابن‌سینا و «الاقتصاد فی الاعتقاد» غزالی را تدریس می‌کردند، در کلاس‌های درس من حضور می‌یافتند. ایشان مرا تشویق کردند که میراث علمی شیعه که تاکنون ناشناخته مانده باید تدریجا به دنیای علم معرفی گردد و بر همین اساس، ما خود تصمیم گرفتیم که در این امر پیشگام گردیم.

- تأسیس دفتر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک‌گیل در تهران چگونه انجام شد؟
توفیق من در امر تدریس و عرضه کردن فضای نو در علوم عقلی اسلامی موجب شد که آن دانشگاه با پیشنهاد من برای تأسیس شعبه مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک‌گیل در تهران به منظور ادامه کار‌هایی که در آنجا شروع کرده بودیم موافقت کند، زیرا من به‌هیچ‌وجه نمی‌خواستم استادی دائمی در کانادا را بپذیرم؛ لذا آنان وسایل تأسیس شعبه آن مؤسسه را در تهران فراهم کردند تا آن محیط و فعالیت علمی با مراجعت من به تهران منتقل شود.

این مؤسسه در چهاردهم دی ۱۳۴۷ رسما افتتاح شد و در هشتم خرداد ۱۳۷۸ سی‌امین سال خود را در تالار علامه امینی دانشگاه تهران جشن گرفت. دانشجویان آن زمان من، همه، در کشور‌های خود استاد گشتند از جمله دکتر معین زیاده، رئیس بخش فلسفه دانشگاه لبنان، و دکتر موسی عبدل، رئیس بخش تاریخ اسلام دانشگاه ایبادان نیجریه، و دکتر بهجت شرقاوی و دکتر سعید منصور، استادان دانشگاه قاهره و اسکندریه، و دکتر بهجت التکریتی، استاد دانشگاه بغداد، و دکتر خالد مسعود، پژوهشگر مطالعات اسلامی در دانشگاه اسلام‌آباد، و عبدالهادی حائری، استاد دانشگاه مشهد، و عده‌ای دیگر که هم‌اکنون در اروپا و آمریکا به تدریس اشتغال دارند.

- دامنه گسترده آثار شما در موضوعات مختلف شایان توجه است. لطفا برخی از این آثار را ذکر کنید.
در سال‌های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ فعالیت‌های چشمگیری در امور علمی داشتم در مورد نشر و تألیف کتاب فیلسوف ری، محمد بن زکریای رازی، را تألیف کردم که تألیف درجه‌اول سال ۱۳۴۹ و برنده جایزه رسمی بهترین کتاب آن سال شناخته شد و یکی از دانشمندان تاریخ علوم در مجله ژورنال آزیاتیک نوشت که تاکنون چنین کتابی که معرف هویت فلسفی رازی باشد نوشته نشده است.

این کتاب هم‌اکنون به چاپ چهارم رسیده است. تصحیح شرح منظومه سبزواری که با همکاری پرفسور ایزوتسو در کانادا آغاز کرده بودیم با شرح احوال و آثار سبزواری و فرهنگ اصطلاحات فلسفی و معادل انگلیسی آنها و مقدمه‌ای تفصیلی به زبان انگلیسی در سال ۱۳۴۸ منتشر گشت، و این نخستین ثمره مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک‌گیل شعبه تهران بود.

- شما به‌عنوان سخنران مهمان در کنفرانس‌های مختلف داخل و خارج کشور شرکت کرده‌اید.
بله. در مجامع علمی خارجی در کنفرانس «تحول علوم در آسیای مرکزی» در اسلام‌آباد، و کنفرانس «جهانی مذهب و صلح» در توکیو شرکت کرده‌ام و از مجامع علمی داخلی در کنگره «شیخ طوسی» در مشهد و «مجلس بزرگداشت رشیدالدین فضل‌الله همدانی» در تهران و تبریز و کنگره بیهقی» در مشهد شرکت و به ترتیب در موضوعات مقدمه‌ای بر تلخیص الثانی شیخ توسی» و «رشیدالدین در دفاع از غزالی» و «برخی از اصطلاحات اداری و دیوانی در تاریخ بیهقی»، سخنرانی ایراد کرده‌ام که همه آنها چاپ شده است.

در بهار سال ۱۳۶۵ وزیر آموزش عالی و رئیس فرهنگستان تحقیقات در علوم و تمدن اسلامی کشور اردن هاشمی، آقای دکتر ناصرالدین الاسد، از من دعوت کرد تا در پنجمین کنگره سالانه «المجمع الملکی لبحوث الحضارة الاسلامیه» شرکت کنم. در این مجمع بسیاری از رجال علم و دین و رؤسای دانشگاه‌ها و فرهنگستان‌های کشور‌های اسلامی شرکت داشتند و بیشتر بحث درباره همکاری‌های علمی و مشارکت در تدوین «موسوعه اسلامی» بود.

در همین مجمع، آقای دکتر حسنی سبح، رئیس مجمع اللغة العربیة دمشق، از من دعوت نمود تا در بازگشت دیداری رسمی از فرهنگستان دمشق به عمل آورم. در این دیدار، تعداد ده مجلد از متون عربی که این جانب تصحیح انتقادی کرده بودم به مجمع اهدا گردید و سپس آن مجمع در جلسه عمومی خود، بنده را به عضویت «مجمع علمی زبان عرب دمشق» انتخاب کرد. در شهریور ۱۳۶۵ در «سی‌ودومین کنگره بین‌المللی مطالعات آسیایی و شمال آفریقایی» در هامبورگ از بلاد آلمان غربی شرکت و سخنرانی‌ای درباره مشکلات «ورود لغات فارسی در عربی» به زبان انگلیسی ایراد کردم که در مجموعه مقالات آن کنگره چاپ و منتشر شده است.

* این گزارش شنبه ۲ بهمن‌ماه ۱۳۹۹ در شماره ۳۳۲۸ روزنامه شهرآرا ویژه‌نامه «چهره» چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44