کد خبر: ۹۱۹۱
۰۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰

جانباز اعصاب و روان به بیماری گل زد

علی‌اکبر شکیبا؛ جانباز اعصاب و روان و شیمیایی محله طبرسی شمالی می‌گوید: ورزش روز به روز حال خودم و خانواده‌ام را بهتر می‌کرد. قند خونم که بیش از ۲۰۰ بود مهار شد. از آن زمان به بعد تا می‌توانم ورزش می‌کنم.

پای صحبت بسیاری از مردم که بنشینی از مشکلات اقتصادی و بیماری و... گله می‌کنند. مسائلی که خواسته یا ناخواسته و ناگهانی یا به مرور زمان به وجود آمده‌اند، اما این قضیه درباره خانواده آقای شکیبا کاملاً متفاوت است. این خانواده گرچه مانند بسیاری از ما با مشکلات زندگی رودررو هستند و حتی این وضعیت می‌توانست شیرازه زندگی‌شان را از هم بپاشد و آن‌ها را از هم دور و منزوی و خانه‌نشین و افسرده کند.اما هیچ‌یک از شش عضو خانواده آقای شکیبا نه تنها منزوی و افسرده نشدند که حتی برای غلبه بر مشکلات و افزودن نشاط و شادابی دست هم‌محله‌ای‌هایشان را گرفتند و تیم ورزشی تشکیل دادند.

به اعتقاد آقای شکیبا که به سبب مجروحیت در جنگ، جانباز شیمیایی و اعصاب و روان است، رهبر این گروه و باعث و بانی نشاط در خانه و حتی در میان بانوان محله، همسرش است. زنی که به گفته او، هم مردخانه است و هم زن خانه و با اینکه سال‌هاست گرفتار بیماری دیابت است، از افراد سالم توانمندتر و پرانرژی‌تر است و امور خانه را به خوبی اداره می‌کند؛ از رتق و فتق امور جاری خانه تا رسیدگی به درس بچه‌ها و هدایت آن‌ها به سمت ورزش.

به گفته پدر ۴۸ ساله خانواده، مادر بچه‌هایش با ورزش افزون بر اینکه توانسته بیماری دیابت خودش را مهار و درمان کند، بیماری اعصاب و روان و شیمیایی او را هم تسکین بخشیده و از سوی دیگر کانونی گرم در خانواده به وجود آورده تا دو دختر و دو پسرشان خوشحال و امیدوار زندگی کنند.

 

قسمت ما همین بوده

«قسمت ما همین بوده و هیچ وقت ناراضی نبوده‌ام و نیستم»؛ علی‌اکبر شکیبا این را می‌گوید و قصه زندگی‌اش را این‌چنین روایت می‌کند: روحیه انقلابی از همان دوران نوجوانی در من وجود داشت و برای همین به محض شروع جنگ تحمیلی بی‌محابا و داوطلبانه از زادگاهم سبزوار راهی جبهه شدم.

پنج سال هم در جبهه حضور داشتم؛ نیمی در اهواز و نیمی دیگر در کردستان. سال ۶۵ هم که ازدواج کردم، این‌طور نبود که فکر کنم تکلیف از روی دوشم برداشته شده و باز هم حتی با عشق و علاقه بیشتر به میدان نبرد رفتم. من در هنگام فوت پدرم هم کنار او نبودم و فقط توانستم در مراسم چهلمش حاضر شوم. اما اواخر سالی که ازدواج کردم، با حادثه‌ای تلخ روبه‌رو شدم؛ شهادت بسیاری از هم‌رزمانم در مقابل چشمم.

در عملیات کربلای ۵ بر اثر خمپاره ۶۰ دشمن، سمت راست بدنم ترکش خورد و شیمیایی نیز شدم؛ برای همین مدتی را در بیمارستان اهواز بستری بودم. بعد از آن، به همراه خانواده تا سال ۶۹ در کردستان زندگی کردیم و پس از آن به مشهد آمدیم و ماندگار شدیم. آن زمان هنوز علائم تماس با گاز شیمیایی و مشکلات اعصاب و روان در من چندان ظهور و بروز پیدا نکرده بود، اما سال ۷۱ بیماری‌ام تشدید شد و تحت درمان جدی قرار گرفتم.

 

بیمار، پرستار بیمارِ دیگر

به اینجای صحبت که می‌رسد، همسرش مدینه سرداری، رشته کلام را به دست می‌گیرد و می‌گوید: علی‌آقا خیلی درد کشید و صبوری کرد. من هم به خاطر این همه رنجی که داشت سعی کرده‌ام دست‌کم فضای خانه آرام باشد و دو دختر و دو پسرم هم بتوانند مشکلات را درک کنند؛ چون علاوه بر اینکه همسرم مجروح جنگی است، خود من هم ۱۴ سال می‌شود که بیماری دیابت دارم. آن اوایل گاهی تحمل شرایط برایم خیلی سخت بود و کاسه صبرم لبریز می‌شد. این حرف مرا کسی خوب درک می‌کند که بیمار اعصاب و روان و جانباز شیمیایی در منزل داشته و خودش هم بیمار باشد. سال ۹۰ جرقه‌ای در زندگی‌ام خورد و خدای مهربان راه ورزش را پیش پایم گذاشت. به این ترتیب از مشکلات زندگی به سالن ورزشی پناه بردم.

سال ۹۰ جرقه‌ای در زندگی‌ام خورد و خدای مهربان راه ورزش را پیش پایم گذاشت

 

توپ و تور؛ همراهان همیشگی ما

او ادامه می‌دهد: یادم می‌آید مسابقه والیبالی گروهی گذاشتند که من احساس می‌کردم سن ورزشی‌ام گذشته و نمی‌توانم از عهده آن بربیایم. پیش از شروع مسابقه از همه تست ورزشی می‌گرفتند. به مربی گفتم که سنم بالاست و بیماری قند دارم و نمی‌توانم، اما باز هم تست ورزشی اولیه را دادم و درکمال ناباوری بین همه شرکت‌کننده‌ها در آن آزمون که مواردی، چون دویدن را شامل می‌شد، اول شدم. باورم نمی‌شد.

روحیه گرفتم و همین‌طور ادامه دادم. ورزش روز به روز حال خودم و خانواده‌ام را بهتر می‌کرد. قند خونم که بیش از ۲۰۰ بود مهار شد و الان در کنترل کامل خودم است. از آن زمان به بعد تا می‌توانم ورزش می‌کنم؛ والیبال و فوتسال. همیشه توپ و تور همراه خانواده کوچک ماست. کوه و دشت و دمن که می‌رویم یا حتی مسافرت شمال کشور توپ و تور را با خود می‌بریم و با بچه‌هایمان تیم تشکیل و با هم مسابقه می‌دهیم؛ چه بهتر از این، چون هم تحرک است و هم شارژ روحی. حتی در جمع‌های فامیلی به جای اینکه بنشینیم و غصه نداشته‌هایمان را بخوریم و غیبت کنیم، فوری بساط توپ و تور را آماده می‌کنیم.

 

مادرِ مدال‌آور

علی پسر دوم خانواده و چهارده ساله است. او در ادامه صحبت مادرش عنوان می‌کند: هر جایی که می‌رویم بابا و مامانم پایه ورزشند. همیشه هم در برنامه‌های پیاده‌روی همگانی و کوه‌نوردی خانوادگی شرکت می‌کنیم.
مادر ۴۴ ساله این خانواده ورزش‌دوست ادامه می‌دهد: الان دو پسرم و دختر کوچکم هم مرتب ورزش می‌کنند. پسرهایم عاشق فوتبالند، اما دخترم مریم به صورت مداوم والیبال را دنبال می‌کند.
او به مسابقاتی اشاره می‌کند که شهرداری سال گذشته برگزار کرده و می‌افزاید: مرداد ماه سال پیش بود که خودم در مسابقات هفت‌سنگ شرکت کردم که گروهمان اول شد و نشان طلا گرفت و در مسابقات فوتسال هم رتبه دوم و گردن‌آویز نقره به دست آوردیم.

 

بانوان تیم شاهین

سرداری خاطرنشان می‌کند: از همان زمانی که با عزم راسخ ورزش را شروع کردم هرکسی از اهالی محله طبرسی‌شمالی و دور و بری‌ها را می‌بینم به‌ویژه زنان جوان را به آن تشویق و ترغیب می‌کنم و این تشویق‌ها تاکنون ادامه داشته است. با همین رویکرد تعداد زیادی از خانم‌ها جذب شده‌اند و الان بانوان محله تیم والیبال و فوتسالی به نام «شاهین» تشکیل داده‌اند که از هشت عضو به ۴۵ ورزشکار افزایش پیدا کرده است.
گویا روحیه ورزشکاری این مادر خستگی ناپذیر نه تنها بر بانوان محله تأثیر گذاشته که بیش از همه خانواده‌اش را تحت تأثیر قرارداده است. او درباره فعالیت‌های ورزشی فرزندانش هم می‌گوید: پسر بزرگم جواد چند سال پیش در مسابقات دو و میدانی سازمان آتش‌نشانی، اول شد و زمانی بوکس کار می‌کرد و در حال حاضر هم به بدن‌سازی مشغول است. علی، پسر دیگرم هر وقت فرصت پیدا می‌کند فوتبال بازی می‌کند. او در هریک از مسابقات برگزار شده در مدرسه‌شان که شرکت می‌کند با تیمش اول می‌شود. مدتی علی را در سالنی ورزشی واقع در خیابان المهدی گذاشتم تا فوتبال را اصولی یاد بگیرد، اما هرچه به مراحل بالاتر می‌رفت هزینه‌اش سنگین‌تر می‌شد که ما توان پرداخت آن را نداشتیم. مریم دختر کوچکم هم با خودم در تیم والیبال محله است.

 

سالن ورزشی محله محروم را به بخش خصوصی واگذار کرده‌اند

پدر خانواده هم بعد از سکوتی چند دقیقه‌ای دوباره وارد گفتگو می‌شود و درباره کم و کاستی‌های ورزشی محله صحبت می‌کند: ۲۰ سال است ساکن همین محله طبرسی‌شمالی‌ام. خانه‌مان قبلاً جای دیگری از محله بود و به تازگی به مکان جدید نقل مکان کرده‌ام تا به زمین ورزشی‌ای که فنس‌کشی شده نزدیک باشیم و پسرانم و خودم بتوانیم در آن ورزش کنیم. با این حال انگار این زمین فقط نمایشی و دکوری ساخته شده است. برای یک ساعت و سی دقیقه حضور هر نفر ۱۵۰۰ تومان می‌گیرد! از طرفی سالن ورزشی یاس نبی (س) در محدوده محله ما که زن و بچه‌هایم به طور مستمر برای ورزش به آنجا می‌روند، به بخش خصوصی واگذار شده است. می‌خواستیم تابستان امسال علی را در کلاس فوتبال این سالن ثبت‌نام کنیم که ۱۵۰ هزار تومان پول می‌خواستند و من این مبلغ را نداشتم که بپردازم. الان هزینه‌های این سالن که خود شهرداری برای مردم این محله محروم ساخته خیلی زیاد شده و از توان اهالی محل که مستضعفند و علاقه‌مند به ورزش، خارج است. مسئولان شهرداری باید برای رفع این مشکل چاره‌ای بیندیشند و دست‌کم در اوقات فراغت این سالن‌های همگانی به بخش خصوصی واگذار نشود.


* این گزارش یکشنبه ۱۸ مردادماه ۱۳۹۴ در شماره ۱۶۲ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44