
آتشنشانان دعوا کنند، ابلهان باور کنند!
«آتش، استرس، تصادف، سرعت، دقت» اینها همه واژگانی است که با شنیدن نام آتشنشان به ذهن انسان هجوم میآورد و باعث میشود چهرهای خشن، منضبط و جدی از آنان متصور شویم. حال اگر با همین تصورات قدم در جمع آتشنشانان بگذارید، بیشک پساز خروج از این جمع، به همه تصور ذهنیتان شک خواهید کرد.
حضور ۲۴ساعته آن هم بهصورت یکروزدرمیان کنار هم باعث شده آتشنشانها چونان یک خانواده شوند. آنها کنار هم غذا میخورند، ورزش میکنند، نماز میخوانند و استراحت میکنند. به همین خاطر است که وقتی وارد جمعشان میشویم، گرمی و صمیمیت را بهخوبی احساس میکنیم.
میگویند کدورت هم بینشان پیش میآید، اما بهقول معروف «آتشنشانان دعوا کنند، ابلهان باور کنند!» به محض اینکه بین دونفر کدورتی پیش میآید دیگران با پادرمیانی، مشکلات را مدیریت میکنند و اختلافها را حل.
یکیشان میگوید: «مورد داشتیم طرف بعداز ۱۰سال همسرش را طلاق داده، اما ۲۵سال با همکارانش زیر یک سقف کار کرده!» این گفتگوی صمیمی با آتشنشانان ایستگاه۳۰ را میتوانید در معرفی آنان و ذکر خاطراتشان بیشتر حس کنید.
علی نیکدل: برای استخدام در آتشنشانی باید هفتخوان را بگذرانید
خود را راننده پایهیک ایستگاه۳۰ آتشنشانی مشهد معرفی میکند، اما دوستانش سعی میکنند بااشارهبه موفقیتهایش در مسابقات والیبال او را به عنوان مرد شماره یک والیبال سازمان آتشنشانی مشهد بشناسانند.
نیکدل که ۶سال سابقه کار در راهنماییورانندگی دارد، بهدلیل علاقه فراوانش به نجات انسانها شانس خود را در آزمون استخدامی سازمان آتش نشانی امتحان میکند و وارد این حرفه میشود.
او که قبلاز این به مدت سهسال راننده گشت نامحسوس بوده، امروز از مردم میخواهد ماشینهای محسوس آتشنشانی را نادیده نگیرند و با راهدادن به آنها به جان انسانها احترام بگذارند؛ چراکه هر لحظه دیررسیدن آتشنشانان میتواند به ازدسترفتن جان یک انسان بینجامد.
نیکدل مراحل استخدامی آتشنشانی را به هفتخوان رستم تشبیه میکند و میگوید: «برای استخدام در آتشنشانی باید آمادگی بدنی و ذهنی مناسبی داشته باشی؛ چراکه علاوهبر نجات جان خود باید بتوانی جان انسانهای دیگر را هم نجات دهی.»
او در همین راستا بااشارهبه آمادگی بدنی مناسب خود میگوید: «حدود یکسالونیم پیش بود که برای اطفای حریق در مجتمع «سامان» راهی محل حادثه شدیم، اما هنگام ورود، بهدلیل ضدسرقتبودن در واحد مذکور با مشکل روبهرو شدیم.
خانه در طبقه دوم قرار داشت و ازآنجاکه بازکردنِ در زمان میبرد، به بیرون مجتمع رفتم و از تراس وارد خانه شدم. پیرمردی تنها درون خانه بود و بهدلیل دود زیاد تقریبا بیهوش شده بود که توانستیم او را نجات داده و به زندگی دوباره بازگردانیم.»
محمدرضا تعبدی: با لباس حریق و در میان شعلهها نماز میخواندیم!
تعبدی با هشتسال سابقه کار، یکی از افراد باسابقه ایستگاه۳۰ آتشنشانی الهیه است. او که در آزمونهای استخدامی ارتش، نیروی انتظامی و... هم شرکت کرده، توفیق خود را در آتشنشانی عنوان میکند و میگوید: «امیدوارم با خدمت به مردم در این حرفه بتوانم رضایت خدا را هم به دست آورم.»
او که در این مدت خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارد، در تعریف خاطرهای ملس میگوید: «برای اطفای حریق جنگلی در نزدیکی روستای مغان اعزام شدیم. جنگل بهسختی آتش گرفته بود و حدود ۱۲ساعت طول کشید تا توانستیم آن را خاموش کنیم.
در این ۱۲ساعت ما در جنگل آتش گرفته با لباس حریق سرمیکردیم و در مدتی که منتظر گروههای کمکی بودیم، با همان لباس و در میان شعلههای آتش نمازمان را خواندیم، ناهارمان را خوردیم و خلاصه این ماموریت درعین تلخی، شیرینیهایی هم برایمان داشت.»
وی بااشارهبه سختیها و استرسی که همراه همیشگی آتشنشانان است، از مردم و مسئولان میخواهد بیشتر به این شغل توجه کنند و پای درددل آتشنشانان بنشینند تا آتش استرس و دلتنگی آنان فروکش کند.
علی جهاننما: به من زن نمیدهند!
بهدلیل روحیه ریسکپذیری مناسبی که داشته است، خانواده یکی از مشوقهای اصلی او برای ورود به حرفه آتشنشانی بودهاند. میگوید: «یکی از بچههای شیطان خانواده بودم؛ به همین دلیل وقتی گفتم میخواهم وارد حرفه آتشنشانی شوم، خانواده نهتنها مخالفت نکردند که مرا تشویق هم کردند.»
او که حالا دوسالی میشود بهعنوان آتشنشان مشغول کار است، از شغلش رضایت کامل دارد و تنها گلایهاش مربوطبه خواستگاری است؛ زیرا تاکنون هرجا برای خواستگاری رفته به محض گفتن شغلش جواب رد شنیده است! میگوید: «ازآنجاکه باید ۲۴ساعت اینجا باشیم و ۲۴ساعت در خانه اکثر خانوادهها مخالفت میکنند.»
مهدی مالکی: با ماشین آتشنشانی کورس نگذارید
دستفرمان عالی، سرعت عمل و دقت فراوان ازجمله ویژگیهای مهدی مالکی، راننده پایهیک و ویژه سازمان آتشنشانی مشهد است. تنها بیل مکانیکی سازمان آتشنشانی مشهد در این ایستگاه قرار دارد و هرجای مشهد اتفاقی بیفتد او راهی میشود.
اکثر مردم با دیدن ماشین آتشنشانی راه را باز میکنند اما برخی افراد با آن کورس میگذارند
چنانچه همین چندوقت پیش برای نجات افراد زیرآوارمانده در انفجار سیلوی گندم، از ایستگاه۳۰ آتشنشانی راهی خیابان رسالت شده بود. میگوید: «آنروز بچهها بهسختی کار میکردند و امیدوار بودند فردی را زنده بیابند، اما متأسفانه همه پنجنفر فوت کرده بودند و بههمین دلیل خستگی روی تن بچهها ماند.
اولین فردی که از زیر آوار درآمد، کودکی حدودا پنجساله بود و دیدن این صحنه بهواقع حال آدم را دگرگون میکرد.»
مالکی که سهسال است وارد حرفه آتشنشانی شده، با تشکر از رانندگانی که حقتقدم ماشین آتشنشانی را رعایت میکنند، میگوید: «خدا را شکر اکثر مردم با دیدن ماشین آتشنشانی راه را برای آن باز میکنند، اما دراینمیان برخی افراد برای ماشین آتشنشانی مزاحمت ایجاد میکنند؛ مثلا با آن کورس میگذارند!
این کار بر استرس رانندهای که درحال اعزام به محل حادثه است، میافزاید و ممکن است حادثهای دیگر را رقم زند.»
این راننده قهار بااشارهبه قوانین راهنماییورانندگی برای ماشین آتشنشانی میگوید: «زمانیکه درحال اعزام به محل حادثه هستیم، اجازه انجام بسیاری از خلافهای رانندگی ازقبیل ورود ممنوع، عبور از چراغ قرمز و... را داریم، اما مادامیکه حادثهای رخ دهد، قانون هیچ تفاوتی بین ماشین آتشنشانی با سایر وسایل نقلیه نمیگذارد و ما هم محکوم به پرداخت خسارتیم. البته همان زمان اجازه حرکت داریم، اما بعد باید به محل حادثه برگردیم.»
خسارتهای تصادف هنگام اعزام به محل حادثه با سازمان آتشنشانی است، اما غیر از این زمان برعهده راننده.
محمدحسین اورگنجی: همیشه آخرش خوبه!
اورگنجی، حرفهاش را ملغمهای از شیرینی و تلخی توصیف میکند و بااشارهبه آمار سازمان آتشنشانی میگوید: «معمولا هنگامیکه حادثه تلخی روی میدهد ما وارد صحنه میشویم، اما بعداز اینکه مأموریت با موفقیت به پایان میرسد، شیرینی و خنده حاصل میشود؛ بههمینخاطر اکثر خاطرات ما ملغمهای از شیرینی و تلخی است.»
او سپس در تعریف یکی از خاطراتش میگوید: «با اعلام حادثه محبوسشدن اعزام شدیم، اما وقتی به محل حادثه رسیدیم، فردی را دیدیم که بر سر و صورت خود میزند با پرسش از او متوجه شدیم پسر ۱۸ سالهاش به قصد خودکشی خود را در اتاق محبوس کرده است.
وقتی در را باز کردیم، وی را درحالی یافتیم که طناب دار به دور گردنش بود و چندین قرص هم اطرافش. نیمساعتی زمان برد تا اینکه بالاخره مأموران توانستند وی را به زندگی بازگردانند. دیدن اشکی که پس از این حادثه تلخ و بازگشت زندگی فرزند در چشمان مادر جمع شده بود، بهقدری شیرین بود که انگار خودمان متولد شده بودیم.»
اورگنجی که یکسالی میشود در این ایستگاه مشغولبه کار شده برای دوستانش حکم سنگ صبور و رازدار را دارد و همچون برادری دلسوز به درددلهای آنها گوش میدهد.
محسن مرادی خرمآباد: پاداش نقدیشان را رد کردیم
طبق رسالتش سعی میکند هرطور شده درمیان صحبتها چندنکته ایمنی هم آموزش دهد. محسن مرادیخرمآباد با ۳۳سال سن و هفتسال سابقه کار، بزرگترین فرد جمع حاضر و معاون ایستگاه۳۰ آتشنشانی مشهد است.
او هم در تکمیل صحبتهای اورگنجی میگوید: «معمولا وارد محل حادثه که میشویم، اوضاع نابسامان است و حتی گاهی ممکن است مردم گلایه هم بکنند، اما بعد که اوضاع آرام میشود، برای تشکر و عذرخواهی بهسراغمان میآیند. حتی گاهی برخی میخواهند با پاداش نقدی یا هدیه از ما تشکر کنند.»
مرادی در تعریف یکی از خاطراتش میگوید: «حادثهای که در یک خانه مسکونی بهدلیل سهلانگاری رخ داده بود، با تلاش مأموران آتشنشانی با کمترین خسارت ممکن ختمبهخیر شد.
در این حادثه افراد، خانه مسکونی را تبدیل به کارگاه بنر کرده و چندین گالن بنزین در زیرزمین گذاشته بودند. وقتی افراد به محل حادثه رفتند، بنزینها در حیاط جاری شده بود، اما مأموران توانستند آتش را در خانه مهار و از حادثهای بزرگ جلوگیری کنند. وقتی عملیات به پایان رسید، صاحبخانه نزد ما آمد و گفت میخواهد با پول تشکر کند، اما ما درخواستش را رد کردیم.»
یحیی دهقانی: هر روز فرزندم را میبوسم و خداحافظی میکنم
بچه همین محل است و از اینکه میتواند به محله خود خدمت کند، خوشحال است. بچهمحلهایش هم از دیدن او در لباس آتشنشانی احساس آرامش میکنند و این را بارها به او گفتهاند. حتی فرزندش هم عاشق شغل آتشنشانی است و اکثر ماشینهای اسباببازی او ماشین آتشنشانی است.
اما تمام اینها باعث نمیشود که یحیی دهقانی نترسد و میگوید: «ما هم از اینکه به دل آتش برویم، میترسیم، اما وظیفهمان بر ترسمان غلبه میکند. ما هرروز با استرس از خواب بیدار میشویم و هنگام خروج از خانه فرزندمان را میبوسیم و با او خداحافظی میکنیم؛ چراکه حادثه خبر نمیکند.»
باوجوداین عاشق حرفهاش است و میگوید: «مادربزرگی همراه با نوهاش در آسانسور گیر کرده و بهدلیل قطع برق و تاریکی بسیار ترسیده بودند.
مشکلات آسانسور در محدوده الهیه بسیار اتفاق میافتد
در آسانسور را باز و با چراغ قوهای فضا را روشن کردم و همزمان با مادربزرگ و نوه صحبت میکردم تا همکارانم آسانسور را به یک طبقه برسانند و آنها بتوانند پیاده شوند. وقتی پیاده شدند مادربزرگ خطاب به من گفت: نوهام تا امروز صبح میگفت که میخواهد پلیس شود ولی وقتی شما ما را نجات دادید، گفت تغییر عقیده داده و میخواهد آتشنشان شود.»
حبیب ا... جعفری: عروس و داماد به ما خوشامد میگفتند!
شوخترین فرد جمع و به قول دوستانش «آتیش» گروه است. حادثه تلخ زیاد دیده و روحیه حساسی دارد، اما همواره تلاش میکند باشوخی و خنده روحیه جمع را حفظ کند. حبیبا... جعفری که بهتازگی ازدواج کرده ابتدا تأکید میکند که نشریه را بهدست همسرش برسانیم، سپس شیرینترین خاطرهاش را زمانی عنوان میکند که سالم به خانه برمیگردد و میتواند همسرش را ببیند.
او سپس در تعریف یکی از خاطرات بامزه در طول کار خود میگوید: «حدود ۱۰روز پیش با تماسی مبنیبر محبوسشدن در آسانسور به محل حادثه رفتیم. حضور جمع کثیری بیرون از محل حادثه، توجهمان را جلب کرد. وقتی جلوتر رفتیم عروس و دامادی را دیدم که جلو در ایستاده بودند و مانند دیگر مهمانان به ما خوشامد میگفتند.
متوجه شدیم فامیلهای عروس و داماد که برای دیدن جهیزیه عروسخانم عجله داشتند، به آسانسوری که ظرفیت چهارنفر را داشت ۱۰نفری هجوم برده و باعث شده بودند آسانسور درمیان راه گیر کند. به محض اینکه کمی آسانسور را آزاد میکردیم تا به طبقه همسطح برسد، ناگهان ۱۰ خانم با هم شروع میکردند به جیغکشیدن! تا زمانیکه این افراد از آسانسور خارج شدند، شنوایی ما هم دچار مشکل شد!»
* این گزارش پنج شنبه، ۱۰ مهر ۹۳ در شماره ۶۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.