کد خبر: ۷۳۴۴
۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۱

جمعه‌بازار کتاب مشهد چطور راه‌اندازی شد؟

اسدالله غفوری‌ثانی‌ داستان کتابفروش‌شدنش را که در ادامه به راه‌اندازی جمعه‌بازار کتاب منتهی شد، این‌طور روایت می‌کند: من و آقایان مقدسی، سیدآبادی، امیری، آخوندی و‌... در زیر‌زمین پاساژ مدرس مغازه داشتیم.

داستان کتاب‌خوان‌شدنش از یک هدیه شروع شد. کتاب «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مهدی آذریزدی که آن را از دست معلم کلاس چهارم دبستانش، آقای جوانبخت، گرفت. همان کافی بود تا مسیر زندگی و آینده کاری‌اش را لا‌به‌لای اوراق کتاب پیدا کند و بعد‌ها در جوانی، یکی از بانیان راه‌اندازی جمعه‌بازار کتاب مشهد شود.

اسدالله غفوری‌ثانی، کتابفروش شهرمان، نامی آشنا برای خیلی از کتاب‌خوان‌هاست؛ کسی که طی سی‌سال خدمت در کسوت معلمی، دانش‌آموزی نبوده که از دستش کتاب هدیه نگرفته باشد و هنوز که هنوز است، بزرگ و کوچک زادگاهش، روستای رادکان، «عمو‌اسد کتابی» را به‌خوبی در یاد دارند و خوب می‌دانند صندوق ماشین عمو همیشه پر است از کتاب‌هایی که قرار است به آن‌ها هدیه شود.

 

غوغای یک هدیه

کتابفروشی بزرگ او با ترکیب کتاب‌های نو و دست‌دوم درست نبش کوچه‌ای فرعی در بولوار مجد قراردارد؛ مغازه‌ای با نمای شیشه‌ای و ویترینی از کتاب‌های رنگی که توجه هر رهگذری را به خود جلب می‌کند. مغازه حدود ۳۵ متر است و دورتادورش قفسه‌های فندقی‌رنگ کتاب با موضوعات مختلف چیده شده است. پایین قفسه‌ها هم پر است از جعبه‌های بزرگ و کوچک پر از کتاب ها‌ی درهم‌و‌برهم.

گوشه دنج انتهای مغازه می‌نشینم. او برایمان از ماجرای کتاب هدیه‌ای که از معلمش گرفته است، می‌گوید که خواندنش، گویی دریچه دنیایی دیگر را به رویش گشود.

غفوری‌ثانی می‌گوید: مثل ماهی‌ای بودم که به آب رسیده باشد.تشنه خواندن و بیشتر دانستن بودم. اول عضو کتابخانه مدرسه شدم و بعد راهی کتابخانه مسجد محل. بیشتر علاقه‌ام در آن زمان، کتاب‌های تاریخی و رمان بود. کتاب «سینوهه، پزشک مخصوص فرعون»، «قلعه‌الموت»، «خداوند الموت» و بیشتر ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری، کتاب‌های ادبی، چون قابوس‌نامه، بوستان و گلستان را می‌خواندم.

شاید یکی از دلایل نمرات خوب اسدالله نوجوان به‌ویژه در دروس حفظی به‌خاطر همین کتاب‌خواندن‌هایش بوده است؛ به‌طوری‌که با یک‌بار خواندن درس تاریخ، همه محتوای کتاب ملکه ذهنش می‌شد و بدون اینکه لای کتاب را باز کند، نمره بیست می‌گرفت.

 

گوشه‌ای از خاطرات اولین بنیان‌گذاران جمعه‌بازار کتاب مشهد

 

کتابفروش جوان مدرس

اسدالله بعد‌از گذران دوره سربازی به استخدام آموزش وپرورش در‌آمد و معلم پایه پنجم دبستانی در روستای آبقد شد، یکی از روستا‌های دور‌افتاده شهرستان چناران؛ «یک‌سالی در روستای آبقد بودم. شده بودم اولین معلم پایه پنجم یک کلاس پانزده‌نفره. بعد از آن هم دو سال رفتم به روستای «گروه» چناران. روستایی دور‌افتاده که رفت‌و‌آمد به آن خیلی سخت بود.»

او از زمستان‌های سخت آن روستا می‌گوید که وقتی به برف می‌نشست، تا زمان آب‌شدن برف‌ها، همه راه‌ها بسته و اهالی در روستا حبس می‌شدند؛ «برف و یخ‌بندان که می‌شد، تا چند هفته، راه بسته بود و من اسیر اتاق کاهگلی سر کوه می‌شدم. خواندن کتاب زیر کرسی گرم و نور کم‌سوی چراغ توری لذتی داشت وصف‌ناپذیر.»

سال‌۷۳ آقای معلم تصمیم به ادامه تحصیل گرفت تا با قبولی در رشته آموزش ابتدایی دانشگاه فرهنگیان از فرصت‌های پیش رو به بهترین شکل استفاده کند. فرصت فروش کتاب‌هایی که بار‌ها و بار‌ها آن‌ها را خوانده و از بر شده بود؛ «دوره دانشجویی فقط دو روز کلاس داشتم و بقیه ایام بیکار بودم. آن زمان خیلی به پاساژ مدرس سر می‌زدم. طبقه پایین این پاساژ دو‌سه‌کتابفروشی بود. من هم به کتاب و کتاب‌خواندن علاقه‌مند بودم. از همان‌جا از این شغل خوشم آمد. با اجاره مغازه‌ای کوچک و آوردن کتاب‌های خوانده‌شده، کار فروش کتاب را از سال ۷۷ شروع کردم.»

 

بساطی‌ها، زمینه‌ساز راه‌اندازی جمعه‌بازار کتاب

مشتری که آقای غفوری را صدا می‌کند، فرصتی پیدا می‌کنم تا نگاهی به کتاب‌های چیده‌شده در قفسه‌ها بیندازم. تا خود سقف روی قفسه‌ها کتاب چیده شده است؛ از کتاب‌های تاریخی و علمی گرفته تا تعبیر خواب و رمان‌های مشهور، اما بیشتر مشتری‌هایی که در همان فاصله کوتاه بین گفتگو به‌سراغ آقای فروشنده می‌آیند، به‌دنبال کتاب‌های مناسب کودک و نوجوان و روان‌شناسی هستند.

غفوری در‌حالی‌که کارتن کتابی را کنار می‌کشد تا راه باز شود، می‌گوید: این کارتن‌ها و کتاب‌های درهم‌و‌برهم داستانی دارد که به وقتش برایتان می‌گویم. بعد ادامه می‌دهد: البته این مغازه کوچک، کفاف این حجم از قفسه و کتاب را نمی‌دهد و باید به فکر مغازه‌ای بزرگ‌تر باشم.

او داستان کتابفروش‌شدنش را که در ادامه به راه‌اندازی جمعه‌بازار کتاب منتهی شد، این‌طور روایت می‌کند: من و آقایان مقدسی، سیدآبادی، امیری، آخوندی و‌... در زیر‌زمین پاساژ مدرس مغازه داشتیم. ما چند نوجوان را برای فروش کتاب‌های ارزان‌قیمت استخدام کرده بودیم تا مقابل پاساژ کتاب‌هایمان را بساط کنند. اما اگر کسی کتابی می‌خواست که نداشتند، راهنمایی‌اش می‌کردند به مغازه‌های داخل پاساژ.

البته آن‌طور‌که آقا‌اسد برایمان تعریف می‌کند، دست‌فروشی کتاب کار راحتی نبوده است؛ زیرا به گفته خودش، در هفته چند‌بار مأموران سد معبر کتاب‌ها را جمع می‌کردند و می‌بردند، اما فردا دوباره همان بساط برپا می‌شد و روز از نو، روزی از نو. بعد‌از مدتی، شهرداری که دید حریف بچه‌ها نمی‌شود، طرح راه‌اندازی جمعه‌بازار کتاب را به کتابفروش‌های پاساژ مدرس پیشنهاد کرد که در شهریور ۷۸ اولین جمعه‌بازار کتاب در روز جمعه راه‌افتاد.

 

«بهشت»؛ جایگاه اولین بساطی‌های کتاب

غفوری همان‌طور‌که نگاهش روی کتابی خیره مانده است، لبخند کم‌رنگی روی لبانش نقش می‌بندد. او بعد‌از مکثی کوتاه، روایت راه‌افتادن جمعه‌بازار کتاب را این‌طور تعریف می‌کند: آن زمان قسمتی که الان محوطه فرهنگ‌سرای بهشت است، فضای سبز بود. شهرداری به ما اجازه داد جمعه‌ها از ساعت ۵ تا ۹ بعد‌از‌ظهر همان‌جا بساط کنیم. اول از میز هم خبری نبود. مشتری هم به آن صورت نداشتیم. بعد‌از چند هفته، از طرف شهرداری برایمان چند میز آوردند. یکی دو نفر هم از طرف آن سازمان برای نظارت آمدند.

آقا‌اسد از رونق بازار کتاب می‌گو‌ید که طی چند ماه شکل گرفت؛ «کم‌کم مردم با این بازار آشنا شدند. هرکس ۱۰‌جلد کتاب بدون استفاده در خانه داشت، بر‌می‌داشت و می‌آمد بساط می‌کرد. طوری شده بود که دیگر فضا جوا‌ب‌گو نبود. به‌همین‌دلیل یک زمین خالی رو‌به‌روی بانک کشاورزی به بساطی‌های کتاب اختصاص پیدا کرد.»

 

ادبیاتی‌های کتاب‌خوان

غفوری در میان صحبت‌ها از استقبال دانشجویان رشته‌های ادبیات فارسی از جمعه‌بازار کتاب در دهه‌۷۰ می‌گوید؛ «دانشجویان دانشکده ادبیات از مشتریان پر‌و‌پا‌قرص ما بودند. مشتاقان خرید و مطالعه آثار ادبی کهن، چون کلیله‌و‌دمنه، تاریخ بیهقی، گلستان سعدی و‌... رمان‌های فاخری، چون بینوایان اثر ویکتور هوگو، صد‌سال تنهایی مارکز و‌... زیاد بودند، اما این‌ها تا زمانی بود که رشته ادبیات فارسی پذیرش دبیری داشت.

از همان سالی که این رشته برداشته شد، دانشجویان علوم انسانی به‌سراغ رشته حقوق رفتند و بازار خرید کتاب‌های تاریخی و رمان سیر نزولی به خود گرفت. این شد که کم‌کم بازار بیشتر به‌سمت کتاب‌های حقوقی و قضایی رفت.»

 

ارشاد پای کار آمد

آقا‌اسد از رونق چشمگیر جمعه‌بازار کتاب می‌گوید، بازاری که در کمتر از یک دهه، چنان مورد‌استقبال قرار گرفت که جمعه‌ها در آن، جای سوزن‌انداختن نبود؛ «این بازار تا چهار‌پنج‌سال بدون دادن هیچ اجاره‌ای زیر‌نظر شهرداری فعالیت می‌کرد.

کتابفروش‌ها می‌آمدند محوطه را آب و جارو می‌کردند. بعد هم با گاری، کتاب‌ها را از طبقه پایین پاساژ می‌آوردند و روی میز‌ها می‌چیدند. هر فروشنده‌ای هم که سحرخیزتر بود، میز بهتر و بزرگ‌تری به او می‌رسید. تا پایان ساعت کاری بازار هم یکی‌دو مأمور شهرداری همان‌جا قدم می‌زدند.»

او ادامه می‌دهد: کم‌کم که بازار شلوغ شد و فروشندگان کتاب بیشتر شدند، بعضی‌ها کتاب‌های ممنوعه و سی‌دی‌های ناجور برای فروش می‌آوردند. اینجا بود که اداره ارشاد پای کار آمد تا موارد این‌چنینی را زیر‌نظر بگیرد. با ورود اداره ارشاد، فعالیت جمعه‌بازار کتاب، شکل رسمی‌تری به خود گرفت.

 

گوشه‌ای از خاطرات اولین بنیان‌گذاران جمعه‌بازار کتاب مشهد

 

- با گذشت سه دهه از فعالیت جمعه‌بازار کتاب مشتری‌های آن چه تغییری کرده‌اند؟
همان‌طور‌که گفتم، سال‌های اول، بیشتر مشتری‌های ما دانشجوی زبان و ادبیات فارسی و تاریخ بودند. کم‌کم زنان خانه‌دار هم مشتری پرو‌پا‌قرص این بازار شدند. کتاب‌های رمان بین این گروه خواهان بسیاری دارد.

- کتاب امانت هم می‌دهید؟
تا چند سال قبل دفتری داشتم که برای امانت کتاب بود. درصد کمی از کل مبلغ کتاب می‌گرفتم و در ازای گرو‌گذاشتن کارت ملی کتاب به امانت می‌دادم. اما یک بار که کارت ملی بنده خدایی لا‌به‌لای کتاب‌ها گم شد، چنان به دردسر افتادم که تصمیم گرفتم دیگر کارت ملی از مشتری نگیرم. اگر کسی را بشناسم به او کتاب می‌دهم و در دفتر ثبت می‌کنم؛ اگر نشناسم، هیچ.

- شده است کسی کتابی را به امانت ببرد، اما دیگر نیاورد؟
یکی‌دو مورد بیشتر نبوده است، اما اینکه کتابی را ببرند و چند ماه و حتی چند سال بعد یادشان بیاید این کتاب امانت بوده، بار‌ها اتفاق افتاده است.

- خودتان اهل کتاب هدیه‌دادن هستید؟
چون تجربه خوش هدیه‌گرفتن کتاب را دارم، از همان سال اولی که معلم شدم، تا زمان بازنشسته‌شدن هرسال بی‌مناسبت یا در مناسبت‌ها، به شاگردانم کتاب هدیه داده‌ام. روز دانش‌آموز بدون استثنا به همه آن‌ها کتاب هدیه می‌دادم، البته نه‌تن‌ها به دانش‌آموزانم، که به همه بچه‌های روستای مادری‌ام. هر وقت به رادکان و چناران بروم، صندوق عقب ماشین پر از کتاب برای بچه‌های روستاست.

- از شاگردانتان کسی هست که هنوز به سراغ شما بیاید؟
دانش‌آموزی داشتم به نام رضا دوستی که سال اول و پنجم دانش‌آموز من بود. او مدرسه تیزهوشان قبول شد و بعد‌ها در رشته داروسازی درسش را ادامه داد. او تنها دانش‌آموزی است که هر سال روز معلم با جعبه شیرینی یا شاخه گلی به مغازه ام می‌آید.

از زمان دانشجویی هم مشتری ثابتی دارم که الان نماینده مردم چناران در مجلس است. نه‌تن‌ها شاگردانم و همکاران، که استادان دانشگاه هم مشتری‌ام هستند؛ استاد ناصح، دکتر پاپلی‌یزدی، دکتر اشرف‌زاده، دکتر مهدوی‌دامغانی گهگداری میهمان مغازه کوچک من بو‌ده‌اند.

- در دوره کرونا خیلی از کسب‌و‌کار‌ها مختل شد. کسب‌و‌کار شما چطور؟
آن روز‌ها تقریبا یکی از بی‌دغدغه‌ترین روز‌های کاری‌ام بود. در مغازه می‌نشستم و بدون مشتری، فرصت بیشتری برای کتاب‌خواندن داشتم. از طرفی مشتری‌های دائمم که به خاطر شرایط خانه نشین شده بودند، تلفنی کتاب دلخواهشان را سفارش می‌دادند و من با پیک برایشان می‌فرستادم.

- اگر به روزگار جوانی و آغاز راه برگردید، باز هم همین شغل را انتخاب می‌کنید؟
بدون تردید، اما نه کتاب دست دوم، بلکه کتاب نو می‌فروشم. جنس این کار طوری است که همیشه به‌هم‌ریختگی در مغازه‌ات موج می‌زند. داستان کارتن‌های کتاب که کف مغازه است و از بعضی از آن‌ها کتاب‌ها سرریز و روی زمین ولو شده، این است که هر جمعه کارتن کتاب‌های دست دوم پشت ماشین گذاشته و به جمعه‌بازار کتاب برده می‌شود.

مشتری، چه در بازار کتاب و چه مغازه، کتاب‌ها را زیر‌ورو می‌کند تا کتاب دلخواهش را پیدا کند. مرتب‌کردن این تعداد کتاب اصلا امکان‌پذیر نیست. اما کتاب نو، مرتب در قفس‌ها چیده می‌شود و منِ فروشنده راحت می‌توانم بر‌اساس چینش، کتاب دلخواه مشتری را به دستش بدهم. سودش هم خیلی بیشتر از کتاب دست دوم است.

- ذائقه کتاب‌خوان‌ها در این سال‌ها چه تغییری کرده است؟
به‌طورکلی رمان و کتاب کودک در صدر فروش کتاب‌هایمان قرار دارد، اما در یک دهه اخیر، تقاضا برای کتاب‌های روان‌شناسی و انگیزشی خیلی افزایش یافته است. البته تبلیغات در فضای مجازی هم در افزایش تقاضا برای یک کتاب در دوره‌ای خاص بی‌تأثیر نیست.

- بین کتاب‌هایی که خریده‌اید، تا‌به‌حال وسیله یا کاغذی پیدا کرده‌اید که ارزشمند باشد؟
کارت ملی، شناسنامه، برگه چک و‌...، اما من از بین مجموعه کتاب‌هایی که می‌خرم، فقط آن‌هایی را که دوست دارم خودم داشته باشم، با دقت نگاه می‌کنم. اگر کاغذ باارزشی به چشمم بخورد، با شماره‌ای که از فروشنده دارم، تماس می‌گیرم.

- شده است کسی از فروش کتابی پشیمان شود و بعد‌از معامله به‌سراغ کتابش بیاید؟
بله، همین چند هفته قبل، پیرزن و پیرمردی چند کتاب را برای فروش آوردند که یکی از آن‌ها مثنوی معنوی بود و قیمت ۸۰۰‌هزار‌تومان را پیشنهاد داده بودند. من آن را به دوستی که از این نوع کتاب‌ها نگهداری می‌کرد، فروختم. بعد‌از یک هفته آمدند و پشیمان شده بودند و از من خواستند کتاب را برگردانم. خوشبختانه دوستم قبول کرد و کتاب را پس دادیم.

- جمعه‌بازار کتاب، مشتری همیشگی و خاص هم داشته است؟
یکی از مشتری‌های خوب ما آستان قدس رضوی بود. هر‌جمعه یکی‌دو نفر با لپ‌تاپ می‌آمدند و بین میز‌ها می‌گشتند. کتابی را که می‌پسندیدند، در سیستم بررسی می‌کردند؛ اگر موجود نبود، چند جلد از آن سفارش می‌دادند. آن‌ها جزو مشتری‌های ثابت ما بودند.

- بهترین روز‌های فروش شما چه ایامی بوده است؟
بهترین ایام کار ما، روز دانش‌آموز و روز معلم است که مدیر‌های مدرسه برای دانش آموزانشان و دانش‌آموزان برای معلمشان کتاب می‌خرند. روز مرد و زن هم فروش کتابمان زیاد است. به‌طور‌کلی، هیچ جمعه‌ای نیست که این بازار خالی باشد، مگر ایام تعطیل رسمی که وقت استراحت ما کتابفروش‌های جمعه‌بازار کتاب است.



* این گزارش شنبه ۲۷ آبان‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۶ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44