انقلاب اسلامی که پیروز شد، ضرورت حفاظت از دستاوردهای انقلابی نوپا و مقابله با آسیب و گزندها، بیش از هر زمان دیگری مدنظر قرار داشت و درست به همین دلیل بود که به فرمان بنیانگذار فقید انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ ٢اردیبهشت سال۵٨ تشکیل شد. بررسی عقبه تشکیل سپاه در مشهد و استان، کارکرد سپاه خراسان در دو سال ابتدای پیروزی انقلاب و حضور در دفع شورشها و توطئههایی که در گوشهوکنار کشور رخ داده بود، سرفصل اصلی گفتوگوی ما با سردار عبدالحسین دهقان، از فرماندهان بازنشسته سپاه استان است. وی که جزو هسته اولیه تشکیل سپاه در مشهد است و در دوران جنگ نیز از چهرههای شاخص خراسانی بود، به مدت پنجسال فرماندهی تیپ٨٨ مستقل انصارالرضا(ع) را عهدهدار بود؛ ضمن اینکه در سالهای پساز دفاع مقدس نیز مدتی در افغانستان بهعنوان رایزن نظامی حضور داشت .
بله، سال۵٧ من ٢۵سال داشتم. پدرم در شهرک شهیدرجایی (قلعهساختمان) فردی بانفوذ و معتمد مردم بود و من هم درجریان مبارزان انقلابی، پدرم را در مسجد جامع شهرک همراهی میکردم. همان زمان بود که باتوجهبه ناامنیهای موجود، با همراهی تعدادی از روحانیون و افراد امین و تعدادی از جوانان تلاش کردیم پایگاهی مردمی در این مسجد ایجاد کنیم تا با ناامنیها مقابله و مبارزات انقلابی را ساماندهی کنیم. عدهای از اهالی هم سلاح شکاری داشتند و به ما پیوستند. ما هم تعدادی سلاح از تربت جام خریداری و آنها را در یک کامیون جاسازی کردیم تا برای پشتیبانی مبارزات انقلاب در مشهد از آنها استفاده کنیم. راننده قرار بود سلاحها را بعداز سنگبست به ما تحویل بدهد و ما از بیراهه آنها را به مشهد برسانیم اما محموله کامیون در سنگبست لو رفت و به دست شهربانی افتاد.
نه، فرار کردیم و در فریمان بهسراغ برادر شهیدمطهری (مرحوم محمدتقی مطهری) رفتیم و ماجرا را با ایشان درمیان گذاشتیم. ایشان نفوذ بسیار زیادی در شهر داشتند. با مأموران پاسگاه تماس گرفتند؛ یک سروان و دو درجهدار مسلح به خانه ایشان آمدند. با نفوذ کلام ایشان از یک سو و سقوط برخی پایگاههای رژیم گذشته، فرمانده پاسگاه ریسک و خطر مقابله با ایشان را نپذیرفت و سلاحها را تحویل داد. بعد هم از ما سؤال کرد سلاحها قرار است برای چه مسائلی استفاده شود و ما هم گفتیم اگر وضعیت انقلاب حاد شد و نیاز به استفاده بود، از آنها استفاده میکنیم.
بله، و عدهای از چماقبهدستها به مسجد حمله کردند و در مرحله بعد، نیروهای پاسگاه ژاندارمری قلعهخیابان هم به پایگاهی که ایجاد کرده بودیم، حمله کردند که خدا را شکر موفق نشدند.
بعداز پیروزی انقلاب و تا قبل از تشکیل سپاه، در کمیته حضور داشتم. آن ایام با مسائل و مشکلات مردمی آشنا بودیم و تا حد توان برای رفع آنها تلاش میکردیم. وقتی قرار شد سپاه در مشهد تشکیل شود، از داوطلبان مصاحبه گرفتند. محل مصاحبه هم دفتر سابق حزب رستاخیز بود. شهید دکتر دیالمه مسئولیت مصاحبه را برعهده داشت. به من گفت شما چهاردهمین نفری هستی که قرار است عضو سپاه بشوی. از من سؤال کرد آیا میدانی فلسفه تشکیل سپاه چیست؟ و چرا میخواهی به سپاه بیایی؟ من هم جواب دادم قرار است از انقلاب و دستاوردهایش دفاع کنیم. شهید دیالمه هم گفت که فلسفه تشکیل سپاه همین است و شما جزو اولین هسته سپاه در مشهد و خراسان هستید. اما شما فقط پاسدار مشهد، استان و ایران نیستید؛ باید پاسدار هر مکانی باشید که به شما نیاز دارد؛ باید پاسدار جهانی باشید.
آن زمان متوجه حرفهایش نشدم اما ٣٠سال بعد، زمانیکه سردار سپاه بودم و بهعنوان رایزن نظامی در افغانستان و همراه با مبارزان افغانستان با تروریستها میجنگیدم، به یاد حرف شهید دیالمه افتادم. حرفهای آن زمان شهیددیالمه چه خوب و کامل تعبیر شد و این تعبیر همچنان ادامه دارد.
مصاحبه که تمام شد گفت برو، خبرت میکنیم. و من دوباره به کمیته برگشتم. چند روز بعد کارهای اداری انجام شد و من بههمراه تعدادی دیگر به عضویت سپاه درآمدیم.
دقیقا همینطور است. یادم میآید دوسهروز به ماه رمضان مانده بود. هیچجا و مکانی نداشتیم. قسمتی از پادگان ارتش در خیابان ثامنالائمه (سردادور) را به ما دادند. چند آسایشگاه و فضایی باز که بتوانیم آموزش ببینیم. همان تعدادی که بودیم، همه دست به کار شدیم و همهجا را تمیز کردیم. دوستان ارتش به ما تختخواب هم دادند. آموزش را هم شروع کردیم و چهار مربی مجرب ارتشی که از نیروهای انقلابی بودند، از تهران به مشهد آمدند و من اولین نفری بودم که دوره اول سپاه را گذراندم. البته قبل از انقلاب به سربازی رفته بودم و آموزشهای لازم را هم دیده بودم. دورهها بیشتر شامل آموزشهای عمومی بود؛ اسلحهشناسی، تاکتیکهای انفرادی و گروهی و... .
بله، قضایای پاوه و شورش ضدانقلاب پیش آمد و شهیدچمران هم در پاوه درانتظار کمک ما بود. این بود که آموزش ما نیمهتمام ماند. آن ایام در مکان فعلی فرمانداری مشهد حضور داشتیم که باشگاه افسران ارتش رژیم گذشته بود. داخل همان ساختمان بخشهای مختلفی ازقبیل تدارکات، پرسنلی، لجستیک تدارکات و عملیات و سایر بخشها ایجاد شده بود. من هم وارد بخش عملیات شدم. گفتند قرار است به پاوه برویم. ۴٠، ۵٠پاسدار بودیم. روز ٢١ماه رمضان سال۵٨ بود. از آنجا سازماندهی شدیم و به فرماندهی شهید رستمی به پادگان ارتش رفتیم و از آنجا هم با هواپیمای سی١٣٠ ارتش راهی کرمانشاه شدیم. بهجز ما پاسدارانی از کرمانشاه، همدان و چند شهر دیگر هم قرار بود به پاوه بیایند. شهر هنوز سقوط نکرده بود. مأموریت ما این بود که از سرپلذهاب و از پاسگاه ازگله، حرکت کنیم تا راه دشمن را از پشت ببندیم.
در مقایسه با امروز دستمان کاملا خالی بود. تشکیلات سازماندهیشده خاصی برای سلاح نداشتیم. با تفنگهای امیک رفتیم و دوسه نفر از نیروهای ما هم تفنگ ژ٣ از ارتش گرفته بودند. ما حتی لباس نظامی هم نداشتیم و فشنگها را هم داخل جیبهایمان ریخته بودیم. از کرمانشاه با ماشینهای برادران ارتش به سرپلذهاب رفتیم تا مرز را پاکسازی کنیم و وارد پاوه شویم. وقتی وارد پاوه شدیم، این شهر سقوط کرده بود. این شهر در دل کوه بود و دو راه ورود بیشتر نداشت؛ یک راه اصلی از سمت مریوان و راه دیگر از طرف کرمانشاه بود.
ضدانقلاب کومله و دموکرات به بیمارستانی که بهتازگی در نزدیکی شهر احداث شده بود، حمله و تعدادی از کادر بیمارستان و بیماران را هم شهید کرده بودند. گروهان ژاندارمری پاوه در نزدیک ارتفاعات بود و از شهر کمی فاصله داشت و با همان نیروهای اندک مقاومت کرده بودند تا اینکه ما رسیدیم. یکیدو روز در پاوه بودیم و همان ایام خودمان را به بانه رساندیم تا بانه را هم پاکسازی کنیم. در این راه مشقت زیادی هم کشیدیم. تقریبا هیچ تدارکات و امکاناتی نداشتم. به بانه که رسیدیم، با همراهی شهید چمران وضعیت تدارکات کمی بهتر شد. ضدانقلاب که متوجه حضور ما شده بودند، مواضع خود در شهر را رها کرده و به کوهها گریخته بودند.
دستور شهیدچمران به شهیدرستمی این بود که شبانه وارد بانه نشویم. صبح که شد مردم در شهر راهپیمایی کردند. ضدانقلاب هم قصد داشتند پاسداران را درمیان مردم به رگبار ببندند اما شهید رستمی تدبیر کرد و ما را از شرکت در راهپیمایی منع کرد. بعد هم اصغر وصالی که یکی از فرماندهان مطرح تهرانی بود بههمراه نیروهایش دشمن را محاصره و دشمن دوباره به ارتفاعات فرار کرد. بعد از راهپیمایی شهیدچمران درمیان مردم سخنرانی کرد. چند روز دیگر برای پاکسازی ماندیم و امنیت نسبی در شهر حاکم شد؛ هر چند هنوز ناآرامیهایی در اطراف شهر بود.
واقعا اثرگذار بود. ما امکانات زیادی نداشتیم و برادران ارتش هم امکانات به اندازه خودشان داشتند. اما با آتش پشتیبانی خوبی از ما حمایت میکردند. ما چند با در مسیر محاصره شدیم و تکاوران ارتش خیلی خوب کار و از ما حمایت کردند. در چند مرحله هم ایثارگری برادران ارتش که آنها هم مثل ما دلبستگی زیادی به نظام داشتند، راهگشا بود. آنها آموزشهای تخصصی لازم را دیده بودند و ما هنوز بهطور کامل از این آموزشها بهرهمند نشده بودیم.
ضدانقلاب آب و برق پایگاه ما را قطع کرد و بعد هم برای دستگیری پاسداران اعلام کردند هرکس یک پاسدار زنده را دستگیر کند، بهازای هرکیلو از وزنش هزار تومان دریافت خواهد کرد.بین خودمان به خنده به مرحوم بزمآرا و بابانظر که چهارشانه بودند میگفتیم شما چون سنگینوزن هستید، خیلی میارزید
اولین سال تأسیس سپاه پاسداران، سالی پر از آزمون و سخت بود. سختیاش بیشتر به این دلیل بود که تقریبا با دست خالی مقابل بسیاری از توطئهها میایستادیم. مأموریت پاوه و بانه تمام شد و تازه به مشهد رسیده بودیم که اعلام کردند فتنه خلق ترکمن در گنبد آغاز شده است. منافقین اینبار در عدهای از شهروندان ترکمن نفوذ کرده و غائلهای جدید به راه انداخته بودند. آن زمان هنوز بسیج تشکیل نشده بود. شهر با مدیریت منافقین ناامن شده بود و آنها تعداد زیادی از مردم را هم شهید کرده بودند.
تمام تلاششان هم این بود که در شهر جنگ و نزاع شیعه و سنی به راه بیندازند، اما با هوشیاری علمای اهل تسنن و تشیع و پشتیبانی سپاه، مشکل حل شد. بهجز ما از تهران، گیلان، مازندران و سمنان هم نیروهایی برای حمایت و پشتیبانی آمده بود. جمعیت ما از مشهد، همان ۴٠، ۵٠نفر بود؛ با این تفاوت که تجربه پاوه و بانه را هم داشتیم که تجربه خیلی خوبی بود. وقتی رسیدیم هوا خیلی سرد بود. در مسیر هم برف آمده بود. قبلاز ورود ما گروه ضدانقلاب خلق ترکمن شهید قنبری فرمانده سپاه گنبد بهدست خلق ترکمن شهید شده بود اما جالب بود که همسر وی با درایتی ویژه و باتوجهبه اشرافی که به همه زوایای شهر داشت، روی نقشه، تمام ابعاد شهر را برای ما تشریح کرد؛ اینکه دشمن چه نقاطی را تصرف کرده و توان ما برای مقابله با آنها چقدر است.
نبرد ما با دشمن درنهایت به پیروزی منجر شد و پس از آن نیز مرحوم خلخالی بهعنوان حاکم شرع، برای اجرای احکام وارد شهر شد. ما چند روزی در گنبد ماندیم. متأسفانه در آن زمان ضدانقلاب درصدد نفوذ به اقلیتهای قومی و دینی برای اجرای مطامع خود بود؛ خلق ترکمن در گنبد، خلق کُرد توسط دموکرات و کومله و خلق عرب و بلوچ هم بود. همه این تشکیلات هم در شهرهای مرزی تشکیل شده بود و ازسوی دشمنان خارجی پشتیبانی میشد. بعداز ماجرای گنبد هم ماجرای کودتای نوژه پیش آمد که مربوط به سال۵٩ بود.
بله، بعداز ماجرای خلق ترکمن، برای امنیت صندوقهای رأی در ساوه حضور داشتیم. یکی از شبها همین که شام خوردیم، شهیدرستمی اعلام کرد باید کارمان را در ساوه نیمهتمام بگذاریم و به تهران برویم. موضوع مأموریت را هم توضیح نداد. وقتی وارد تهران شدیم ساعت یک شب بود. مردم داخل خیابانها بودند و خیلی از راهها را بسته بودند. شهر در دست مردم بود. شب را استراحت کردیم و صبح مأموریت گرفتیم بخشهایی از شهر را پاکسازی کنیم. شهر در دست مردم بود. شب استراحت کردیم و صبح مأموریت گرفتیم که بخشهایی را پاکسازی کنیم و افرادی را که قرار بود حامی کودتای نوژه باشند، دستگیر کنیم. همان روز بخشی از کارها انجام شد و شب شروع کردیم به دستگیری تعدادی از کودتاچیها. پیش از این، افرادی که در برنامه کودتا نفوذ کرده بودند، با ما همکاری کرده بودند و توانسته بودیم کودتاچیان را در خانههای سازمانی دستگیر کنیم.
ماههای منتهی به دفاع مقدس، وضعیت خیلی بهتر شده بود. تعداد نیروهای آموزشدیده افزایش یافته بود و دورههای آموزشی بسیاری گذرانده بودیم. زمان شروع جنگ بود. ۵٠پاسدار بودیم و بیشتر از ٢٠٠بسیجی که عازم مناطق جنگی شدیم
بله، در سقز مشکلات عجیبی داشتیم. مسائل سیاسی و مذهبی پیش آمد که در اینجا مجال بحث درباره آن نیست. قرار بود در آنجا میان ما و ضدانقلاب مدتی آتشبس حاکم شود، اما ضدانقلاب این آتشبس را رعایت نمیکرد. در سقز مکان سابق ساواک در دست ما بود. ضدانقلاب آب و برق پایگاه ما را قطع کرد و بعد هم برای دستگیری پاسداران اعلام کردند هرکس یک پاسدار زنده را دستگیر کند، بهازای هرکیلو از وزنش هزار تومان دریافت خواهد کرد.بین خودمان به خنده به مرحوم بزمآرا و بابانظر که چهارشانه بودند میگفتیم شما چون سنگینوزن هستید، خیلی میارزید.
مدتی مقاومت کردیم و قرار شد پایگاه را به برادران ارتش تحویل بدهیم. ضدانقلاب اما ما را محاصره و اعلام کرد باید تمام ادوات را داخل پایگاه بگذاریم تا اجازه ترک پایگاه را به ما بدهد. شهیدرستمی به آنها پیغام داد «مگر از روی جنازه ما عبور کنید؛ ما تا آخرین نفس مقاومت میکنیم.» وخوشبختانه نگذاشتیم پایگاه به دست ضدانقلاب بیفتد. آنها ایام هنوز هم امکانات کمی داشتیم؛ لباس گرم نداشتیم، غذا خوب نبود، مهمات نداشتیم و... .
در همان زمان به کرمانشاه که رسیدیم، شهیدچمران به پاس رشادتها و حضور مداوم بچههای خراسان در دفع توطئهها، قرار یک ملاقات حضوری با امام(ره) را برای ما گرفتند. امام آن زمان قم بودند. برادران ارتش به ما «لباسهای پلنگی» دادند. ما با اتوبوس برای ملاقات ایشان حرکت کردیم. روزی که رسیدیم، تشییعجنازه شهیدمفتح درجریان بود. ایشان از خانه بیرون آمدند تا برای تشییع پیکر بروند. عدهای از همراهان ایشان عذرخواهی و اعلام کردند امام قرار است برای تشییع بروند. مقابل منزل امام(ره) رسیده بودیم. اولینبار بود که امام(ره) را از نزدیک میدیدیم. سرودی را که داخل اتوبوس تمرین کرده بودیم برای ایشان خواندیم. ایشان هم از شرایط موجود عذرخواهی کردند.
هنوز جنگ شروع نشده بود و ما در مشهد بودیم. اوایل سال۵٩ و ماه رمضان بود. آنزمان من مجروحیتی داشتم و در تهران ماندم و دیگر بچههای سپاه استان برای پاکسازی کامیاران و سنندج اعزام شدند. ٩ماه قبل از جنگ، بسیج تشکیل شده بود و من هم جزو اولین افراد سپاه بودم که به جنگ اعزام شدم.
ماههای منتهی به دفاع مقدس، وضعیت خیلی بهتر شده بود. تعداد نیروهای آموزشدیده افزایش یافته بود و دورههای آموزشی بسیاری گذرانده بودیم. زمان شروع جنگ بود. ۵٠پاسدار بودیم و بیشتر از ٢٠٠بسیجی که عازم مناطق جنگی شدیم. دقیقا یکیدو روز بعد از آغاز جنگ بود که اعزام شدیم. از دزفول که عبور کردیم، مردم را دیدیم که از سمت اهواز درحال ترک شهر بودند.
دو روز در اهواز و در منطقهای به نام گلف، آموزش دیدیم و بعد به خط اعزام شدیم. با همین نیروی ٣٠٠نفره، سپاه خراسان، سهخط را تصرف کرد. در دب هردان بخشی از نیروهای ما حضور داشتند. بخش بعدی نیروها به سوسنگرد اعزام شد که شهید بابانظر فرمانده این بخش بود و و گردان بعدی هم به ارتفاعات ا...اکبر رفت که شهیدحشمتی فرمانده آنها بود.
این بار اول نیست که آنها ما را تروریستی مینامند. بهصورت عملی، در زمان ریگان، کلینتون، بوش پدر و پسر هم بهنوعی دیگر همین رفتار را با ما داشتند. ما روزگاری با تفنگ امیک راهی جبهه شدیم و امروز شهرک موشکی داریم. قدرت امروز سپاه قابل مقایسه با زمان تأسیس آن نیست و همینهاست که دلهره به جان دشمنان انداخته است.