بوی کاغذ میزند زیر بینیام. همان بوی خوشی که یادآور کتابهای نو اولین روز مدرسه است. همان بوی کتاب و کاغذهای قهوهای که هنگام ورود به کتابفروشیها یا مخزن کتابخانهها احساس میکنیم. مشتاقم تا زودتر آرشیو27ساله محمدعلی براتزاده را که سالها برای جمعآوریاش زحمت کشیده ببینم. پلهها را پایین میروم، با دیدن آرشیو مجلهها و کتابهای قدیمی مسحورشان میشوم. تا حدی که چند دقیقهای فقط به آرشیوی که از کف تا سقف چیده شده نگاه میکنم، اطلاعات، کیهان ورزشی، جوانان، خانواده سبز و حتی آرشیوی از روزنامه شهرآرا و ضمائم شهرآرامحله، کولهپشتی و... کمی آن طرفتر صدها عنوان کتاب قدیمی است که تاریخ انتشار برخی از آنها به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. با نگاهکردن به آرشیوها و مجلهها دنیایی از خاطرهها برایم زنده میشود، مجلههایی که زمانی هنوز نیامده روی دکه تمام شده بودند و تمام سرگرمی یک ماهمان را تشکیل میدادند. هنوز در عالم کتابها و مجلههای قدیمی هستم که ردیف کاستهای قدیمی روی لبه دیوار نظرم را به خود جلب میکند. کاستهایی که تا قبل از آمدن سیدی و بعد از آن پلیرهای دیجیتالی با آنها عالمی داشتیم. انواع مارکهای کاست مانند سونی، ماکسل، تیدیکا، فوجی، اس کا سی، جی وی سی، فیلیپ و... را براتزاده دارد. نو است و هنوز از کاغذشان در نیامده. برایم دنیایی از خاطره زنده میشود. آنقدر سرگرم نگاه کردن و خاطرهبازی با کاستها و مجلهها هستم که فراموش میکنم مصاحبه با براتزاده را شروع کنم. اندکی بعد در حالی که ذهنم درگیر خاطرهبازی است روبهروی آرشیو قدیمی از مجلهها و کتابها مینشینم که هر کدام دنیایی از خاطره را در خود دارند. او علاوه بر جمعآوری این آرشیو باارزش خطاط و نقاش ماهری هم هست که سالها در این زمینه کارهای مختلفی را انجام داده است. گواهش هم نقاشیها و خطاطیهایی است که بر دیوارهای خانه جا خوش کردهاند. با این بازنشسته نهضت سوادآموزی گپوگفتی داریم.
محمدعلی براتزاده ساکن محله هنرستان آنطور که شناسنامهاش نشان میدهد متولد 8شهریور 1339 بوده و همین یک ماه و خردهای قبل 60سال را پر کرده است. محل تولدش باغ سفلی در پایین خیابان است. جایی که به گفته خودش در آنزمان پر از مشکلات ریز و درشت بوده. پدرش مغازهای سر حمام پدربزرگش داشته است. برایمان از روزگاری میگوید که در محلهشان آب لولهکشی نبوده و حمام پدربزرگش اولین بار آب لولهکشی را به محل آورده و خزانهها جایشان را به دوشهای آب داده است. همان روزگاری که داشتن آب لولهکشی در محلهای کلی تفاخر به همراه داشته. او از فقر، کمبود امکانات و... مردم محلهشان میگوید. صحبت از خانوادهاش که میشود میگوید: «خانواده ما مذهبی بودند و از همان ابتدا با روحانیت آشنایی داشتم. یادم میآید که در مجلس روضهخوانی ما حجتالاسلام والمسلمین سید علی طباطبایی برای منبر میآمد.» او خاطرهای از این روحانی هم یادش میآید و اینطور برایمان تعریف میکند:«یادم میآید یک روز بعد از تمام شدن روضه مرحوم با لحن عامیانهای گفت: درس نخوان فردا مانند این مردک(اشاره به پهلوی دوم)فردی ظالم میشوی. بیا درس طلبگی بخوان.» او میگوید: «تکیه کرمانیها نزدیک خانهمان بود، پدربزرگم مسئول قند ریختن در چایهای تکیه بود. آخر آنزمان رسم نبود که قندان بگذارند، چای را شیرین به دست مردم میدادند. بعد از پدربزرگم، پدرم و حالا من مسئول توزیع قند در مجالس هستم.»
از همان دوران کودکی کتاب خواندن را دوست داشته و برای اینکه بتواند خرج کتاب خریدنش را تأمین کند، کتابهایی را به امانت میگرفته و به دوستان مدرسهاش امانت میداده و در مقابلش یک قران دریافت میکرده است. او میگوید:«عاشق کتابخوانی بودم. کتابهای پلیسی و کارآگاهی «میکی اسپیلین» را از مغازهای در طبرسی میگرفتم و به دانشآموزان کرایه میدادم. زمانی که مدیر و ناظم متوجه شدند، فکر کردند کتابهای سیاسی است اما هنگامی که دیدند کتابها سیاسی نیست به من سخت نگرفتند و فقط گفتند دیگر این کار را انجام ندهم و دانشآموزان باید از کتابخانه کتاب بگیرند.» در کنار کتابهایی که میخوانده کتابهای دکتر شریعتی، آیتا... مکارم شیرازی، حکیمی و...را هم میخوانده است. این کتابها نظر مادرش را جلب میکند و کتابها را به آقای طباطبایی نشان میدهد و از او میخواهد با پسر نوجوانش صحبت کند.
براتزاده میگوید: «مرحوم طباطبایی به مادرم اطمینان داده بود که موردی برای نگرانی نیست. به من هم گفت در کنار این کتابها، کتابهای حوزوی را هم بخوان.» او عاشق کتاب و کتابخواندن بوده است. به گفته خودش یکبار که کتابی را از کتابخانهای در کنار بازار رضا به امانت گرفته بوده، وقتی شروع به خواندنش کرده تا زمانی که به پنجراه پایین خیابان رسیده کتاب را تمام کرده است. براتزاده میخندد و درباره عشق به کتاب خواندنش به خاطره دیگری اشاره می کند و میگوید: «کتاب داستانی از کتابخانه به امانت گرفته بودم. آن روز، مراسم هفتم پدربزرگم بود. با خود گفتم به اتاق میروم و تا آمدن مهمانها چند ورقی میخوانم. اما کتاب آنقدر برایم شیرین بود که حتی با آمدن مهمانها هم نتوانستم آن را زمین بگذارم و تا انتها آن را خواندم.»
براتزاده در کنار درس خواندن کار هم انجام داده از مکانیکی و بنایی بگیر تا نسخهپیچی داروخانه. او بعد از تعطیل شدن دبیرستانش راهی مطب دکتر میشده تا به بیماران نوبت بدهد. در مطب دکتر بوده که برای اولینبار با تصویر دکتر شریعتی که سالها کتابهایش را میخوانده آشنا میشود. در دبیرستان خلاف میلش در رشته ریاضی درس میخواند. سرکلاسهای انشا بهترین انشاها را مینوشته و در همین روزگار بوده که علاقه به خط و نقاشی در او شکل میگیرد. براتزاده میگوید: «به طور ذاتی علاقه خاصی به خط و نقاشی داشته و دارم. سر کلاس با خودکار برای خودم تمرین خط میکردم، دبیرم بالای سرم آمد و گفت، خطت بسیار خوب است، اما بیانضباط هستی. باید الان فقط درس را گوش بدهی.» او تمرین زیادی در این زمینه انجام میداده و حتی آن روزهایی که با انقلاب گره خورده بود با رنگ روغن بر روی دیوارها شعارنویسی کرده است. همین خوشنویسی و خطاطی به نحوی که خودش هم تصور نمیکرده کار و شغل آیندهاش را رقم زده است.
او به دنبال ورود به داروخانهای تازه تأسیس بوده که به عنوان نسخهپیچ کارش را شروع کند. اما دست بر قضا هر زمان که او به اتفاق معرفش به داروخانه میرفتند پزشک صاحب داروخانه که معرفش را میشناخته در داروخانه حضور نداشته است. در همین بین همسایهشان که میدانسته او خط خوبی دارد به او میگوید نهضت سوادآموزی به فردی احتیاج دارد که بتواند پردهنویسی و خطاطی کند. براتزاده میگوید: «نهضت 15دی ماه 1358شروع به کار کرد. من هم یک هفته بعد برای کارهای هنری و تبلیغی وارد شدم. از صبح تا ساعت4بعدازظهر کارهای نهضت را انجام میدادم و بعد از آن برای تبلیغ و مبارزه با بیسوادی به همراه چند تن از نهضتیها به روستاهای اطراف میرفتم. اول کار مبارزه با بیسوادی مانند درخت توت بود تا دلتان بخواهد بیسواد داشتیم، اما سالهای بعد مانند درخت گردو بود، یعنی بیسوادها کم شده بودند.»
براتزاده تأکید میکند که این کمشدن نشان از خوب کار کردن نهضت در مبارزه با بیسوادی داشته است. او از تجربه اولین حقوقش میگوید: «آن زمان حقوق ما را استانداری پرداخت میکرد. به مجردها800تومان به متأهلها هزار و 200تومان حقوق میدانند.» او که به هدف خدمت به انقلاب راهی نهضت شده و شور و هیجان انقلابی داشته دون از شأن خود میدانسته که حقوقی دریافت کند برای همین 600تومان از حقوق را به عنوان دستمزد اولیهاش قبول میکند و مابقی را برمیگرداند.
درست مثل خیلی از ما که از دیتاهایمان پشتیبان میگیریم، او هم از کتابها، روزنامهها و مجلههای قدیمی آرشیو تهیه کرده است. آنقدر که خودش میگوید: «آلبومی از عکسهای علی پروین و پرسپولیس داشتم که به طور قطع خود پروین نداشت.»
او تمام عشقش خرید روزنامهها، مجله و کتاب بوده، اما با پیروزی انقلاب و ورودش به نهضت احساس میکند که نباید آنها را نگهداری کند. به همین دلیل تمام آن آرشیو کتابی که با زحمت در این سالها جمعآوری کرده را به قول خودش «رد میکند». چند سال بعد دوباره به این فکر میافتد که آنچه از دست داده را جمعآوری کند. براتزاده میگوید: «با خودم گفتم اینهایی که جمع میکردم تاریخ محسوب میشود. مگر صدا و سیما میآید تاریخچهاش را پاک کند؟ با جستوجوی فراوان فردی را در خیابان خاکی پیدا کردم که آرشیو کیهان ورزشی را داشت. از او نسخههایی خریدم. از هر فردی که میشنیدم قصد بیرون ریختن مجلهها یا کتابهایش را دارد آنچه به درد آرشیوم میخورد میخریدم.» اما این آرشیو هم فقط عمری 10ساله داشته است. به عبارتی براتزاده بین سالهای 60تا62شروع مجددی برای نگهداری آرشیوش میکند، اما بار دیگر این آرشیو روزنامههایش را در جابهجایی منزلش از دست میدهد. او میگوید: «سال72بود که میخواستیم به همین خانه در پیروزی بیاییم. تمام آرشیو روزنامهها را که یک نیسان میشد به دلیل کمبود فضای نگهداری رد کردم.» دلش برای آرشیویی که تا به این حد برایش زحمت کشیده میسوزد. در این آرشیو اولین شماره روزنامه همشهری را داشته که قاطی باقی روزنامهها فروخته میشود. براتزاده دوباره برای بار سوم از سال 73تا به امروز اقدام به نگهداری و آرشیو مجلهها، کتابها و روزنامهها میکند.
براتزاده گاهی آرشیوی که جمع کرده را مطالعه میکند. او میگوید: «همیشه میگویند تاریخ مایه عبرت است. اما با خواندن این کتابها و مجلهها میبینم که تاریخ تکرار میشود و هیچگاه برای ما درس عبرتی نشده است.»
او مجلهها را فارغ از جناحهای سیاسی خریداری میکند و برای خرید هر کدامش هم دلیلی دارد. میگوید: «بعضی را بهدلیل خبرهای حوادث میخرم، برخی را بهدلیل ورزش و گروهی را هم به دلیل اینکه به تاریخ علاقهمندم میخرم.» حالا که حرف از واگذاری آرشیوش میشود، میگوید: «اگر برای آرشیوم میلیاردها تومان هم پول بدهند آن را واگذار نمیکنم. گاهی با خودم فکر میکنم آرشیوم را هم که بفروشم با پولی که به دست بیاورم میخواهم چه کار کنم. باز دوباره به سراغ خرید آرشیو میروم.»
او جمعآوری آرشیو را نوعی اعتیاد میداند و میگوید:« هر کسی به چیزی اعتیاد دارد. یکی به سیگار، یکی به چای، یکی به خرید کردن، اعتیاد من هم به جمعآوری آرشیو است.» براتزاده با خنده میگوید: «روزی که مادرم به خواستگاری همسرم رفت و آنها پرسیدند داماد چه دارد؟ او گفته مال و منال خاصی ندارد. اما تا دلتان بخواهد کتاب و مجله دارد.»
این مجموعهدار فضایی به وسعت 100متر از طبقه همکف منزلش را به آرشیوش اختصاص داده است. او توضیح میدهد: «چند وقت پیش خانوادهام گفتند این فضا را مرتب کنیم و به اجاره بدهیم. به آنها گفتم، با پولی که میگیریم میخواهیم من جایی را بگیرم و این آرشیو را به آنجا ببرم. خب چرا همین جا آرشیوم نباشد تا با آسایش به کارهایم برسم.»
او که طبقههایی از جنس فلزی برای آرشیوش در نظر گرفته و آنها را با نظم خاصی چیده، میگوید: «نگهداری از آرشیو راه و رسم خودش را دارد و باید جایی در نظر گرفته شود که نمناک نباشد.»
نم قاتل ورقهای قدیمی است و آنها را در یک چشم بههم زدن از بین میبرد. از اینرو براتزاده مکانی را برای مجلههای قدیمیاش در نظر گرفته که آفتاب خوبی دارد و نمناک نیست.
براتزاده آنچه از خط مینوشته تنها برحسب دوست داشتن بوده است. بین سالهای 60تا62چند دوره کلاس آموزشی خطاطی میرود و زیر نظر استادان دورههای خط نستعلیق، ثلث و نسخ را فرامیگیرد. اما ظریفنویسی با کار او در تضاد بوده است. براتزاده میگوید:« اصول کار را آموزش دیدم و در تمام این مدت تلاش کردم که در نوشتارم قواعد را رعایت کنم.» او در زمینه نقاشی هم کارهای بسیاری انجام داده و میگوید:« در تصویرسازی خلاقیت و ابتکار بسیاری داشتم. از سویی زمینه کاری هم در نهضت آماده بود. چهرههای بسیاری را در ابعاد 10متر در 8متر کشیدهام. آن زمان امکانات امروزی برای کشیدن نقاشیهای بزرگ وجود نداشت. به همین دلیل مجبور بودیم تکه تکه آن را نقاشی کنیم.»
براتزاده حتی در زمینه کاریکاتور هم فعالیت داشته و چندین کاریکاتورش در مسابقههای «اولین مسابقه کاریکاتور گلآقا» چاپ شده است. او در این زمینه میگوید:«سال 78بود که نشریه گلآقا فراخوانی درباره «بمب اتمی»داد. کاریکاتوری در این زمینه کشیدم که نشان میداد بعد از بمب اتمی مردم مانند انسانهای نخستین با بیل و چماق به جنگ هم میروند.»
دومین کاریکاتور او درباره مسابقههای جام جهانی بود که باز هم در مجله گلآقا چاپ شده است.
براتزاده همزمان با کار در نهضت سوادآموزی فعالیتهای تبلیغی و هنری را هم در کنار سایر دوستانش انجام داده. این بازنشسته نهضت سوادآموزی میگوید:« همانطور که اشاره کردم در نهضت تنها کارم خطاطی و نقاشی نبود. بلکه برای مبارزه با بیسوادی و همراه با سایر همکارانم به روستاها میرفتیم. بعد از خواندن نماز مغرب و عشا روحانیای که همراهمان بود از مزایای باسوادی میگفت و از مردم دعوت میکرد که برای سوادآموزی خود و فرزندانشان اقدام کنند.»
در آن سالها که فیلم و سینما و به طور کلی تلویزیون در بین روستاییها زیاد نبوده بهترین شیوه برای جلب آنها نمایش و پخش فیلم بوده است. آنها در این سالها با اجرا کردن تئاتر و سرود در جذب مردم برای سوادآموزی فعالیت کردند. براتزاده میگوید:«تئاترهای زیادی را در نقشهای متعدد بازی کردم. گاهی نیز به عنوان گریمور فعالیت میکردم. البته از گریم سررشتهای ندارم و به طور حرفهای این کار را انجام نمیدادم. چون نقاشی بلد بودم کارگردان که میگفت فلان هنرپیشه میخواهد پیر بشود یا فلان هنرپیشه سیبیل میخواهد با رنگهایی که در اختیار داشتم بازیگران را گریم مختصری میکردم.» او مدتی هم با چند نفر دیگر از نهضتیها به عنوان تکخوان گروه برنامههایی را به مناسبت دههفجر و سایر مناسبتها اجرا کرده است. چند برنامه رادیویی هم برای سوادآموزی خراسان رضوی انجام داده است.
در سالهایی که جنگ به کشورمان تحمیل شد او به همراه سایر رزمندگان برای دفاع از سرزمینمان راهی جبههها شدند. براتزاده چهار بار بین سالهای 62تا67به مناطق مختلف جنگی اعزام شده است. خودش در این باره میگوید:« اولین بار در دو مرحله از طرف سازمان تبلیغات به ایلام اعزام شدم. در سال 1362و 1363 به اهواز و قرارگاه کربلا و بار دوم به ارومیه و قرارگاه حمزه اعزام شدم.» در آنجا هم کارهای تبلیغی و خط از جمله کارهایی بوده که این هنرمند پرتلاش انجام داده است. آخرین بار او در اردیبهشت سال 67به منطقه جنگی اعزام میشود. براتزاده میگوید:«آخرین بار به عنوان رزمنده به اتفاق برادرم و دو پسر عمویم رفتیم. بعد از آموزشهای لازم ما را به منطقه اعزام کردند.»
او میگوید در آن سالهایی که برای کار تبلیغی به جبهه میرفته دوست داشته که به عنوان رزمنده هم در جنگ شرکت کند که بار آخر توفیق حاصل میشود.
آن روزهای آخری که براتزاده به جبهه رفته به گفته خودش دیگر جنگ مانند گذشته نبوده و زمزمههای قطعنامه هم شنیده میشده است. او و سایر رزمندهها در سنگرها مراقب بودند تا دشمن پیشروی نکند. روزی فرمانده به آنها میگوید مراقب باشید عراقیها هنگامی که خوابتان ببرد سیمی را به دور گردنتان میاندازند و میکشند. او تعریف میکند:« خوابم گرفته بود. هر کار میکردم خواب از سرم نمیپرید. در ذهنم حرفهای فرمانده را مرور میکردم که در یک لحظه احساس کردم سیمی دور گردنم است. یاد حرفهای فرمانده افتادم و مرگ را جلوی چشمانم دیدم. به هر زحمتی بود سیم را از دور گردنم باز کردم. متوجه شدم این سیم عراقیها نیست. سیم مخابراتی است که خودم آن را با یک سنگ بالای سنگر محکم کرده بودم اما به دلیل خاکبرداری توسط بولدوزر سنگش افتاده و سیم همزمان دور گردنم پیچیده شده بود.» او 65روز در منطقه جنگی بوده و بعد از آن به مشهد برمیگردد.
سال 65 بود که دعوتنامهای از سوی شرکت برق به ادارههای مشهد ارسال میشود که تا تیم ورزشی آنها به میزبانی این شرکت در مسابقههای بین ادارههای مشهد حضور یابد. از آنجایی که او عاشق فوتبال بوده از این خبر استقبال میکند و با مسئول روابط عمومی صحبت میکند تا تیمی از همکاران نهضتی تشکیل شود. مسئول روابط عمومی موافق این کار نبوده و استقبالی نمیکند. در هر صورت تیمی تشکیل میشود و آنها دو دوره در سالهای 65 و 66 در مسابقهها شرکت میکنند. براتزاده تیمشان را اینطور توصیف میکند:« یکی از بازیکنان قد بلندی داشت، دیگری کوتاه، آن دیگری شکم داشت و نمیتوانست بدود. هنگامی که وارد زمین شدیم داور به یکی از بازیکنان که عینک داشت گفت عینکت را بردار. در یک کلام بگویم تیم ناقصی داشتیم کلی برایمان شعار خندهدار درست کرده بودند.» پرواضح است که چنین تیمی نتواسته باشد گلی بزند چه رسد به اینکه مقامی کسب کرده باشد.
براتزاده دست از تلاش برنمیدارد و این باخت سبب نمیشود او فوتبال را کنار بگذارد. به فکر راه چارهای میافتد. در این باره توضیح میدهد:«برای اینکه بازیکنان خودمان خوب نبودند، بخشنامهای درست کردیم که بتوانیم از بازیکنان خارج از اداره هم کمک بگیریم.» او بهسراغ بچهمحلهایشان میرود و از آنها دعوت میکند که برای بازی به تیم نهضت بیایند. اما آس تیم کسی نبوده به جز«خداداد عزیزی». او میگوید:« هر چند خداداد و رضاداد برادرش، هممحلهای ما نبودند و از محله رضاییه برای بازی میآمدند، اما پیشنهاد ما را قبول کردند و به تیممان پیوستند. مربی ما هم قاسم افشار بود که بعدها در تیمهای دیگر مربیگری کرد.» عکسهای تیمشان را نشانم میدهد. خداداد در لباس زرد رنگ تیم، نوجوان 16تا 18سالهای است که هنوز تا روزهای اوج فاصله زیادی دارد. براتزاده میگوید:« در آن بازیها هم عزیزی گلهای زیادی زد و ما توانستیم دو دوره پشت سر هم قهرمان مسابقههای ادارههای مشهد بشویم.» در آن بازیها عزیزی با 18گل آقای گل مسابقهها شد و این طور اسم نهضت سوادآموزی بیشتر از قبل در بین ادارهها پیچید.