کد خبر: ۵۸۹۴
۱۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

از تعزیه‌خوانی اصغرآقا تا بازیگری آقا‌ افشین

افشین، فرزند اصغرآقا، که تاکنون فعالیت‌های هنری مختلفی را درزمینه تلویزیون و سینما انجام داده است، ریشه هنرش را تعزیه‌خوانی پدرش می‌داند.

برایش حکم فریضه «واجب» را داشته است. انگار، تا همین دو سال پیش. هرجا بوده و به هرکاری که مشغول، اِلا و بِلا باید روز عاشورا خودش را  به نیشابور می‌رسانده، به ولایت اجدادی‌اش «چکنه» بخش سرولایتِ نیشابور، لباس شمر می‌پوشیده و سپر و شمشیر دست می‌گرفته و با آن صدای کوبنده و «مخالف‌خوانش»، نقشش را در مراسم تعزیه اجرا می‌کرده است.

علی‌اصغر هنری، قدیمی محله لشکر است و سکونتش در این محدوده، مثل بسیاری دیگر از اهالی این محله، به‌خاطر سال‌ها خدمت در ارتش است. وقتی برای گفتگو مقابلش می‌نشینیم، خیلی زمان نمی‌برد که پی می‌بریم حال و هوای دلش، همیشه محرمی و در سوز ارادت به سرورش امام‌حسین (ع) می‌گذرد. این سوز و گداز هم برایش سال و ماه نمی‌شناسد. تا بوده همین بوده، محرم و غیرمحرم.

برای همین است که هر‌وقت خواسته است از عمر رفته هفتاد‌و‌دوساله‌اش حرف بزند، سر گفتن از دو موضوع، مکث کرده، چون بغضش نگذاشته است درباره‌شان حرف بزند؛ یکی تعزیه‌خوان بودنش و دومی خدمت هشت‌ساله‌اش در جبهه.

ما در شنیدن از زندگی‌اش تا آنجا پیش رفتیم که این بغض مجالش را داد. افشین، تنها پسر خانواده که تحصیل‌کرده سینماست و ریشه ورودش به عرصه هنر را در همان تعزیه‌خوان‌بودن پدر می‌داند، در این گفتگو حضور داشت تا تکمیل‌کننده روایت‌ها باشد.

پدرِ اصغرآقا، خادم مسجد صاحب‌الزمان (عج) در چکنه بوده. این مهم‌ترین موضوعی است که حالا در ذهن پسرش مانده؛ «پدرم اسمش ابوالقاسم بود. او از اول تا به آخر عمرش، چای ریخت توی مسجد. می‌رفت و می‌آمد و کارش نظافت و پول جمع‌کردن و مدیریت کار‌های مسجد بود.»

همین رفت‌و‌آمد و حضور پدر در مسجد، سبب می‌شود پسر هم از همان دوران کودکی، در فضایی معنوی بزرگ شود تا بعد‌ها بشود یک‌پا تعزیه‌خوان؛ «هیچ‌وقت چای‌ریز مسجد نشدم، خیلی کم پیش آمد که این کار را بکنم، اما به‌سمت تعزیه‌خوانی رفتم، از همان هفت‌هشت‌سالگی.»

برادر بزرگش در شهرستان آزادشهر در استان گلستان زندگی می‌کرده است. اصغر‌آقا پیش برادرش که می‌رفته، یک ماه و گاهی دو‌ماه می‌مانده. همان‌جا بوده که با تعزیه‌خوانی استاد تعزیه‌خوان ایران میرزاشاهرودی آشنا می‌شود؛ «ما با میرزای‌شاهرودی فامیل بودیم. او و پسرش نوروزعلی، آن زمان در ایران خیلی معروف بودند. چندبار در گروه آن‌ها در همان آزادشهر، تعزیه‌خوانی کردم و این کار را یاد گرفتم.»

آن زمان هفت‌سالش بوده و اولین نقشی که برای چند‌سال بازی کرده «محمد فرزند طوعه» بوده. بعد هم دستیار شمر شده. کمی که بزرگ‌تر شده تعزیه‌خوانی را در ولایت خودش چکنه شروع کرده و این‌بار به قالب «شمر» در‌آمده و برای همیشه در این نقش باقی مانده است.

 

فرمانده گردان نگذاشت به اجرای نقشم برسم

حالا آنچه از سال‌های دور به یادش مانده، این است که تا خودش را شناخته، تعزیه‌خوان بوده و روز عاشورای هر‌سال، موعد اجرای نقشش. حتی هشت‌سالی که در جبهه بوده، طوری مرخصی‌هایش را برنامه‌ریزی می‌کرده که دهه اول محرم، خودش را به چکنه برساند؛ «جبهه که بودم یک‌سال فرمانده گردان ما عوض شده بود. نمی‌دانست تعزیه‌خوانم.

هر کاری کردم مرخصی بدهد تا من خود را به مراسم تعزیه‌خوانی دهه عاشورا برسانم، فایده نکرد و نگذاشت بروم. بعد‌ها که متوجه شد، آمد از من عذرخواهی کرد. گفت نمی‌دانستم شما شمر می‌شوی، و‌گرنه مخالفت نمی‌کردم.»

آن سال، در تمام عمر اصغر‌آقا  تنها باری بوده که نتوانسته به وعده دلش وفا کند. این ماجرا به‌قدری اذیتش کرده که حالا وقتی حرفش می‌شود، بغض کرده و اشک، مجال ریختن پیدا می‌کند. برای همین است که کلامش را ادامه نمی‌دهد و فقط می‌گوید: «الان بغضم گرفته، دلم می‌خواهد گریه کنم.»

 ‌

نمی‌توانم از جبهه حرف بزنم

به قول خودش در‌مجموع، ۳۰‌سال در ارتش قدیم و ارتش جمهوری اسلامی خدمت کرده است. از سال‌۴۴ وارد ارتش و سال‌۷۵ هم بازنشسته شده است. از هشت سال خدمتش در جبهه، خاطرات زیادی دارد، اما، چون زود بغض می‌کند و گریه، ترجیح می‌دهد حرف آنجا را به میان نیاورد، جز چند جمله کوتاه؛ «نمی‌توانم از جبهه حرف بزنم. هشت‌سال خدمت کردم و پا‌به‌پای سرباز پیاده راه می‌رفتم با اینکه افسر مخابرات بودم.»

در مخابرات گردان‌۱۱۰ پیاده تیپ‌۳ مشغول بوده است. اولش سرباز و ۳۰‌سال نیز درجه‌دار بوده. از همان زمانی‌که وارد ارتش می‌شود، به مشهد می‌آید و از سال‌۶۱ با داشتن خانواده و دو فرزند، ساکن قاسم‌آباد می‌شود. آن زمان، محله لشکر، تنها نقطه مسکونی قاسم‌آباد بوده و بقیه همه بیابان بدون امکانات؛ «از منطقه که برمی‌گشتیم، می‌آمدیم سه‌راه زندان. به هر ماشینی می‌گفتیم شهرک لشکر، نمی‌آورد.

هشت‌سالی که جبهه بودم، زنم جور زندگی را می‌کشید. اصلا نمی‌دانستم بچه‌‎هایم کلاس چندم هستند. آن موقع حقوقم را به شعبه بانک میدان شهدا واریز می‌کردند. زنم باید این همه راه را از اینجا که وسیله‌ای هم نبود تا مرکز شهر می‌رفت. به‌خاطر زحمات او بوده که حالا هر پنج‌بچه‌ام تحصیل‌کرده هستند و به‌خاطر داشتن چنین فرزندانی خدا را شکر می‌کنم.»

 

دیگر نمی‌توانم مثل قدیم پا به زمین بکوبم

دوسال است که دیگر شبیه‌خوانی را کنار گذاشته؛ چون هم می‌خواسته عرصه را دست جوان‌ها بدهد و هم اینکه دندان مصنوعی گذاشته و نمی‌توانسته روی کلامش مسلط باشد؛ «دوسال آخری که اجرا کردم تازه دندان‌مصنوعی گذاشته بودم و موقع خواندن، دندان‌هایم از دهانم بیرون آمد و سر همین ماجرا دیدم دیگر مجاز نیستم ادامه بدهم.

چند تا جوان با من همکاری می‌کردند که گفتم بهتر است آن‌ها جلو بیایند. در این دو سال دلم تنگ شده، اما چاره‌ای نیست. دیگر نمی‌توانم مثل قدیم پا به زمین بکوبم و حرکت کنم.»

اجرای آخرین اجرایش هم، برایش متفاوت از هر سال بوده؛ به‌دلیل اینکه ایفاگر نقش «حر» هم بوده. درواقع ابتدا حر را اجرا کرده، بعد لباسش را عوض کرده و نقش شمر را خوانده است. بخشی از شعر‌ها ترکی و قسمتی هم فارسی بوده؛ چون اهالی چکنه، ترک‌زبان هستند.

او هرسال نقشش را تمرین می‌کرده است. از اول محرم تا رسیدن روز دهم، به تمرین مشغول بوده تا مبادا خطایی در خواندن پیش آید. به یاد هم ندارد که هیچ وقت تپقی زده باشد؛ «نقش من فقط یک روز بود، اما هر سال در دهه محرم تمرین می‌کردم چطور راه بروم، چطور بخوانم و چطور ابهت داشته باشم.

تمرین می‌کردیم تا هر سال بهتر از سال گذشته باشد. تمرین نباشد، آدم یادش می‌رود. شعر‌های ترکی را حفظ کرده بودم، ولی این اواخر که نسخه را فارسی کردند، از روی متن می‌خواندم.» مکان اجرای تعزیه نیز ۵۰ قدمی مسجد بوده، وسط باغ که سکویی دارد و اهالی دور آن جمع می‌شوند.

 

از تعزیه‌خوانی اصغرآقا تا بازیگری آقا‌ افشین

 

می‌شنیدم که می‌گفت بر پدرت لعنت!

چون صدای بم و قرّایی داشته، از همان اول، نقش شمر را قبول کرده و از اینکه عمری «مخالف‌خوان» بوده ناراحت نیست؛ «شمر را خودم بازی می‌کردم و از ظلمی که می‌کرد، گریه‌ام می‌گرفت. پدرم از اول، در مسجد بود و خودم هم علاقه عجیبی به اولیا و خاندان امام‌حسین (ع) داشتم.

یادم است یک‌بار وقتی با بازیگر نقش حضرت‌عباس (ع) می‌جنگیدم، می‌شنیدم پسرخاله پدرم که بین تماشاچیان بود، مرتب می‌گوید بر پدرت لعنت... بر پدرت لعنت... بعد که تعزیه‌خوانی تمام شد، آمدم گفتم پسرخاله! چرا به من فحش می‌دهی؟ گفت من به شمر اصلی فحش می‌دهم. این‌ها را که می‌دیدم، می‌گفتم با اجرای این نقش، اگر خدا بخواهد، ثوابی می‌کنم.

صبح روز دهم، اول وقت آماده می‌شدیم می‌رفتیم جلو هیئتی که از چناران می‌آمد، با لباس می‌ایستادیم. بعد به منطقه شبیه‌خوانی برمی‌گشتیم. برای اجرای مراسم، اسب و شتر داشتیم، ولی به‌مرور که کُرد‌ها از آنجا حرکت کردند و به منطقه دیگر رفتند، شتر دیگر گیرمان نیامد.

الان دو‌سه تا اسب داریم. وسایلمان هم شمشیر و سپر و لباس مخصوص و کلاهخود و زره بود. یک نفر از بچه‌های گروه، طوری شمشیر می‌زد که سپر‌ها دولا می‌شد.  او «قاسم» را می‌خواند و جدی شمشیر می‌زد. یک‌سال شمشیرش به پهلوی من خورد و خون آمد که جدی نبود و همان‌جا پانسمان شد.

سال دیگر به او گفتم اگر بخواهی این‌طور جنگ کنی، من هم در دفاع از خودم به پاهایت می‌زنم. او می‌گفت وقتی این نقش را می‌خوانم، اصلا متوجه نمی‌شوم و حال خودم را  نمی‌فهمم.» 

 

اصالت شبیه‌خوانی به غربتش است

افشین هنری، تنها پسر اصغرآقا و فرزند دوم خانواده است. او مدرک کارشناسی بازیگری و کارشناسی‌ارشد سینما را از دانشگاه تهران گرفته است. افشین، فرزند چهل‌وسه‌ساله اصغرآقا، هر آنچه حالا دارد، از برکت هنر تعزیه‌خوانی پدرش و زحمات مادرش می‌داند. او که تاکنون فعالیت‌های هنری مختلفی را درزمینه تلویزیون و سینما انجام داده است، ریشه این هنر را از وجود پدرش می‌داند و او را «استاد» خودش خطاب می‌کند.

او کودک که بوده، نقش قاسم را بازی می‌کرده، اما بعد دیگر ادامه نداده است. خودش می‌گوید: «بزرگ‌تر که شدم، خجالت می‌کشیدم و نتوانستم ادامه دهم. حالا هر سال یک روز قبل از عاشورا خودم را به چکنه می‌رسانم و ترجیح می‌دهم تماشاچی بازی جوانانی باشم که به تعزیه‌خوانی علاقه دارند.»

او که به‌دلیل حرفه‌اش، مراسم تعزیه‌خوانی را در شهر‌های مختلف ایران شاهد بوده است، می‌گوید: «قدیمی‌های تعزیه، نقش‌شان را تمرین می‌کردند، اما بیشتر جوان‌های امروزی که وارد شبیه‌خوانی شده‌اند، مغرور هستند و خود را بازیگران قهاری می‌دانند.

خیلی وقت بگذارند، شب قبل از اجرا، تمرین می‌کنند.  تعزیه‌خوان‌های امروزی بیشتر به فکر داشتن لباس‌ها و ابزار‌های تجملاتی و پرزرق‌وبرق نمایش هستند. داشتن ساق بند و مچ‌بند و کلاه‌پَردار یا شمشیر و گرز برایشان مهم‌تر از اجرای قوی و خوب است.

تعزیه‌خوان‌های قدیم با عشق و ارادت قلبی وارد میدان می‌شدند و همین موضوع هم باعث می‌شد که مراسم، روی تماشاچیان تاثیر بگذارد. الان که جاز و ترومپت هم می‌آورند و آهنگ می‌زنند، ولی من ندیده‌ام مردم گریه بیشتری بکنند. برعکس فراری شده‌اند. اصلا اصالت شبیه‌خوانی به غربتش است و همین مسئله زیبا و تاثیرگذارش می‌کند.»

 

از گوشه چشم می‌دیدم که پدرم دارد گریه می‌کند

افشین هنری معتقد است که احترام به بزرگ‌تر‌ها در دوره فعلی با گذشته تغییر کرده است و این را می‌شود در همه‌جا احساس کرد. این جملات، حرف را می‌رساند به تعزیه‌خوان‌های پیش‌کسوت و قدیمی و می‌گوید: «وقتی فردی یک عمر، تعزیه می‌خواند و بعد کنار می‌رود، باید از او قدردانی شود. باید در ابتدای مراسم تعزیه‌خوانی به‌نشانه احترام، از کسانی که قبلا نقش‌ها را برعهده داشته‌اند، تشکر کنند و برایشان دعا کنند و صلواتی بفرستند، اما متاسفانه این امر در همه‌جا مرسوم نیست، در چکنه هم همین‌طور.»

افشین، اما خودش، ارزش یک عمر کار پدر را می‌داند و تلاش کرده است این جایگاه را قدر بداند؛ «پدرم را به جشنواره آیین سنتی تهران بردم و آنجا با هم گشتیم و به‌یادگار عکس گرفتیم.»

او که از کودکی نظاره‌گر اجرا‌های پدرش در مراسم شبیه‌خوانی بوده، همیشه پشت نقاب خشن شمر، مهربانی او را دیده است؛ «وقتی نقش پدرم تمام می‌شد، از گوشه چشم، او را دنبال می‌کردم و می‌دیدم که دارد در مصیبت کربلا و در خلوت درونی خودش گریه می‌کند.»

پسر هنرمند اصغرآقا دو ماه پیش به‌طور اتفاقی، زیارت کربلا نصیبش می‌شود و حالا پیش خودش نیت کرده است پدر را هم به این سفر معنوی ببرد؛ «اوایل محرم برای سفری کاری به کشور عراق رفتم. آقایی از بصره پیدا شد که ما را با ماشین شخصی خودش به کربلا برد و یک شب هم مهمانش بودیم. درواقع قسمتم شد. پدرم تابه‌حال به این زیارت مشرف نشده است و به او قول داده‌ام که تا آخر سال حتما با هم به این سفر معنوی برویم.» 

 

درحال نوشتن طرح یک مستند هستم

تئاتر دندون طلا از داوود میرباقری، سریال تربت به‌کارگردانی محمدمهدی رسولی، پیامک از دیار باقی کار سیروس مقدم، سه‌درچهار از مجید صالحی، سایه تنهایی کار بیژن شکرریز، آخرین دعوت به‌کارگردانی حسین سهیلی‌زاده، رنگ شهر از فرید سجادی حسینی، خسته‌دلان کار سیروس الوند، پایتخت ۳ به‌کارگردانی سیروس مقدم، سینمایی علی سنتوری کار داریوش مهرجویی و سینمایی احضارشدگان از آرش معیریان، نام کار‌هایی است که افشین هنری در آن‌ها یا جلوی دوربین ایفای نقش کرده یا در تولید و پشت‌صحنه آن‌ها بوده است.

درحال‌حاضر نیز در بخش تولید و پشت‌صحنه برنامه «با صبح» که هر روز از شبکه ۲ پخش می‌شود، همکاری می‌کند. گذشته از این‌ها درحال نوشتن طرحی درباره سنت شبیه‌خوانی است که درباره‌اش می‌گوید: «با دوستانم قرار است به روستا‌های استان خراسان رضوی، شمالی و جنوبی که مراسم تعزیه‌خوانی در آن‌ها اجرا می‌شود، برویم و مستندی سریالی را در این‌باره بسازیم.

هدف از تولید این مستند، معرفی گروه‌های تعزیه‌خوانی و تعزیه‌خوان‌هاست؛ چون هنوز خیلی از نقاط کشور که در آن‌ها مراسم تعزیه‌خوانی اجرا می‌شود، ناشناخته است. درحال‌حاضر طرح آن را می‌نویسیم و قرار است تولیدش در محرم سال بعد باشد.»

 

از تعزیه‌خوانی اصغرآقا تا بازیگری آقا‌ افشین

 

بیماری مادرم، بی‌ارتباط با فشار‌های جنگ نیست

۱۵ سال است که مادر خانواده بیمار است. او بیماری ام‌اس دارد و گرچه این موضوع برای اصغرآقا و فرزندانش درد دارد، با عشق و علاقه از بیمارشان مراقبت می‌کنند. افشین می‌گوید: «خداراشکر مادرم هنوز از پس انجام کار‌های شخصی‌اش برمی‌آید، اما در بسیاری از کار‌ها باید به ایشان کمک کنیم که من و چهار خواهرم با عشق این کار را انجام می‌دهیم.

ناراحتی و بیماری که مادرم گرفتارش شده است، بی‌ارتباط با فشار‌های زمان جنگ نیست. او سال‌ها دست‌تن‌ها ما را بزرگ کرد. تاثیر جنگ تا چند سال پیش روی پدرم هم نمود داشت. مرتب خواب‌های آشفته می‌دید و الان کمی آرام شده است؛ هرچند هنوز وقتی صحنه‌های جنگ از تلویزیون پخش می‌شود، به‌هم می‌ریزد. از پای تلویزیون بلند می‌شود و می‌رود.»

پدر و پسر در پایان، بیان می‌کنند که از زندگی در محله لشکر که بسیاری از ساکنان آن ارتشی هستند، راضی‌اند. افشین می‌گوید: قدیمی‌ها پدرم را می‌شناسند و با او سلام‌علیک دارند. گاهی به بنگاه معاملات ملکی او می‌آیند و با هم گپ می‌زنند. این مغازه که جوازش به نام من است، درآمدی ندارد. با باز کردن این مغازه قصد داشتم سر بابا به کاری گرم شود و در فضای آرامی، بتواند با دوستانش بنشیند و حرف بزند.



این گزارش چهارشنبه، ۲۲ آذر ۹۶ در شماره ۲۷۲ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44