روزی که مرحوم سرهنگ «دهکدهاحمدی» نیت کرد روضهخوانی راه بیندازد، تصورش را هم نمیکرد که هیئتی به نام او پا بگیرد و مسجدی به نام همین هیئت بنا شود؛ هیئتی که با گذشت حدود نودسال با همه فرازونشیبها همچنان رونق دارد و نام بزرگانش را زنده نگه داشته است. هیئت احمدی کوچهزردی یکی از هیئتهای قدیمی منطقه یک است که تاریخ گلدوزیشده روی علامت (پرچم) قابشده بر سردر مسجد، تاریخ احداث آن را ۱۳۶۲ قمری یا ۱۳۲۱ شمسی نشان میدهد.
برای اطلاع از چگونگی شکلگرفتن هیئت مذهبی احمدی که چندنسل از پاگرفتنش میگذرد و بانیان آن سالهاست در خاک آرمیدهاند، بهسراغ چند نفر از قدیمیهای کوچهزردی میرویم؛ آنهایی که کودکیشان را با حضور در مسجد و همین محافل مذهبی به بزرگی سپری کردند. قرارمان را در مسجد احمدی در کوچهزردی میگذاریم؛ ساعتی مانده به اذان مغرب و عشا.
مسجد معماری خاص خودش را دارد. در ورودی آن، علم بزرگی با تیغهای سر برآورده به آسمان خودنمایی میکند. محمد ظفرکارگر یکی از قدیمیهای کوچهزردی است که به قول قدیمیها دهان گرمی دارد و خاطرات دیروز را با جذابیت هرچه تمامتر تصویر میکند. او داستان شکلگرفتن هیئتاحمدی را به نقل از بزرگترها و پیشکسوتان هیئت وقتی که نوجوان بوده، شنیده است.
ظفر کارگر میگوید: خیابان صاحبالزمان (عج) در گذشته مثل الان نبود. اسمش «مشّاق» بود و بنبست؛ با خانههای پهلوبهپهلو و کوچههای تودرتو. بزرگترها تعریف میکردند که در این کوچه، سرهنگ مؤمن و باخدایی به نام «دهکدهاحمدی» زندگی میکرد که کسی نام کوچکش را به یاد ندارد. او ایام محرم و صفر مراسم عزاداری برپا میکرد.
سالهایی که محرم در زمستان میافتاد، مراسم عزا را در خانه برگزار میکرد و تابستانها بیرون خانهاش فرش پهن میشد. بعد از فوت سرهنگ، حاجعلیاکبر نواب کامل، هیئت را دست گرفت. او شاطر نانوایی سنگک دور گلکاری اول (میدان توحید) در اوایل دهه۴۰ بود.
ظفرکارگر که مرحوم پدرش معمار مسجد احمدی بود و از هیئتیهای قدیم، تعریف میکند: ازآنجاکه هیئت، جا و مکان مشخصی برای برپایی مراسم نداشت، هیئتیها تصمیم به ساخت مسجدی در محله گرفتند. ابتدا زمینی در اول کوچه شهیدغفوری خریدند و مصالحی هم به سر زمین بردند. اما پدرم و یکیدو نفر از اهالی کوچهزردی نزد موفقالدیوان رفتند و از او زمینی نزدیک کوچهزردی برای ساخت مسجد تقاضا کردند.
موفقالدیوان رئیس شهربانی بود و جاییکه الان مدرسه کوچه توحید ۶ است، سکونت داشت. او که کلی زمین و باغ داشت، ۲۵۰متر از زمینهای باغ انگورش را داد برای ساخت مسجد. مسجد احمدی الان در همان نقطه واقع است. اینطور شد که با کمکهای رئیس شهربانی و خیران محلی، مسجدی به نام هیئت محله که احمدی نام داشت، پا گرفت.
او که از چهارپنجسالگی و خدمت به عزاداران حسینی (ع) در مسجد احمدی خاطراتی در ذهن دارد، تعریف میکند: جلو مسجد یک ظرف بزرگ مسی جاممانند بود. رویش پر بود از نقش و نگار و نوشتههای کندهکاریشده که، چون هنوز مکتب نرفته بودم، نمیتوانستم بخوانمشان. بابایم خدابیامرز صبحبهصبح از چاه آب میکشید. ظرف که پر آب میشد، یخهایی را که از دور گلکاری دوم یا میدان مجسمه (میدان شهدا) خریده بود، تکه میکرد و داخل جام میانداخت. خدا رحمت کند حاجاکبر یکی از قدیمیهای هیئت را؛ من را مأمور کرده بود همان پای جام مسی بنشینم و با پیالهای که داخلش بود، به مردم آب بدهم.
او همانطورکه خاطرات را در ذهنش مرور میکند، آهی از ته دل میکشد و میگوید: همه اسباب و وسایل هیئت را خود مرحوم حاجاکبر گرفته بود، از جام آب و سماورهای زغالی تا ظرف و ظروف و دیگ و پایه. حاجعلیاکبر چند دهنه نانوایی داشت و برای مراسم عزای امامحسین (ع) بیحد واندازه خرج میکرد. سماورهای زغالی و ظرف جام را یک نفر برد. سماورها را به مسجد برگرداند، اما جام به کرمان برده شد و دیگر به آن دسترسی نداشتیم.
میانه صحبت با محمدآقای ظفرکارگر، یکیدو نفر از قدیمیهای هیئتاحمدی به جمع ما اضافه میشوند و محو خاطرهگویی او و خاطرات دلچسب مراسم شب هفتم، اربعین و شب چهلوهشتم میشوند که محمدآقا با شور آنها را تعریف میکند؛ ادامه میدهد: هیئت ما کلا سهبار علامت (پرده عزاداری) هیئت را برمیداشت و راهی حرم میشد؛ یکبار شب هفتم محرم و درست شبی که آب را به روی امام بستند، یکبار شب اربعین و سومینبار، شب شهادت حضرتعلی (ع) که برای عرض تسلیت راهی حرم میشدند.
محمدآقا درباره مراسم شب هفتم محرم میگوید: مراسم بیشتر خاص سیدها بود. در آن شب سیدهای هیئت که بالغبر هفتادنفر بودند شال سبزی دور گردن میانداختند و فانوسهای نفتی روشنی را که از اول محرم آماده و تمیز شده بود، روی سر میگرفتند و در راسته جوی آب بالاخیابان، نوحهخوان و برسرزنان راهی حرم میشدند. بعداز سینهزنی در بازار و سلام و عرض تسلیت به امامرضا (ع) به مسجد میگشتند.
اینها را محمدآقابیان میکند تا ما را ببرد به مراسمی که از نیمقرن پیش در ذهنش مانده است و در ادامه از اربعینهایی بگوید که مراسم عزاداری در محله برپا میشد؛ «شب اربعین که میشد، همه هیئتیها جلو مسجد جمع میشدند. اجاقی همین جلو در مسجد بود مخصوص قراردادن شمعهای نذری. مردمی که نذر داشتند، شمعها را آنجا میگذاشتند. تعدادی را همانجا روشن میکردند. هیئت با شمعهایی در دست، نوحهخوان و سینهزنان راهی کوچهپسکوچههای محله میشدند.
آن زمان خانهها مثل امروز آپارتمانی نبود. خانهها حیاطهای بزرگی داشت که دهپانزده اتاق گلی دورش بود. در یک حیاط تا پانزدهخانوار زندگی میکردند. عزاداران حسینی در مراسم خود چند خانه را دراولویت قرار میدادند برای رفتن و عزاداری؛ یکی سیدهای بزرگ محله، یکی خانه تازهدرگذشته و بزرگان محله. دوسهنفری هم از هیئت چند کیسه کاه و ظرفی گل همراه داشتند تا وقتی به خانهای وارد شدند، درمیان عزاداری و نوحهخوانی بر سر اهل خانه کاه بپاشند و به نشانه عزا گل بر سرشان بمالند.»
به گفته ظفرکارگر در شب اربعین آن سالها درِ همه خانهها در محله کوچهزردی، باز بود و اهالی منتظر آمدن هیئت عزاداری میماندند. تابستانها شربت و زمستانها چای و خرما برای پذیرایی از میهمانان احتمالی در همه خانهها مهیا بود.
محمد خیبری یکی دیگر از قدیمیهای محله است که در همین کوچه به دنیا آمده و رشد کرده است. او تعریف میکند: حاجعلی اکبر نواب حدود پانزدهسال قبل از انقلاب به رحمت خدا رفت. بعداز او، پسرش، غلامحسین، هیئت را دست گرفت. اما دوره غلامحسین رونق زمان پدرش را نداشت و برنامهها کمفروغ شد. تا اینکه بچههایی که از همین مراسم و مسجد، با فرهنگ عاشورایی بزرگ شده بودند، تصمیم گرفتند شور و حال گذشته را به هیئت بازگردانند.
اینطور شد که چندسالی بهصورت کمکی همراه هیئتهای دیگر به بازار و حرم میرفتند، بعد که کمکم مجالس رونق گرفت، با علامت خود در مراسم روزهای عاشورا و تاسوعا حاضر میشدند. خیبری در میانه صحبتها و گفتن از ارادت پدرش به این هیئت درحالیکه چشمانش به نم نشسته است، میگوید: در وصف عشق مرحوم پدرم غلامرضا به این هیئت و خاندان امامحسین (ع) همین بس که وصیت کرد روی سنگ قبرش نام هیئت احمدی را حک کنند.
شله غذای خاص مشهدیهاست که بیشترین پخت و مصرف را در ایام عاشورا و تاسوعا دارد. هیئتیهای مسجد احمدی هم یکی از پذیراییهایشان در این روزها همان شله مخصوص مشهدی بود.
خیبری که مرحوم پدرش سالها آشپز هیئت بود، تعریف میکند: قدیم که هنوز مسجد آشپزخانهای نداشت، در زمین خالی روبهروی مسجد یا در باغ پشت آن یا مدرسه کاظمیه حاجی عابدینزاده، دیگ و پایههای گلی را آماده میکردند و همانجا آشپزی انجام میشد. برای خرج شله نیز همه هیئتیها کمک میکردند و برای سفره امامحسین (ع) همه دستودلباز بودند.
سمت چپ ورودی مسجد، پرچمی بزرگ نصب شده است. ظفرکارگر به آن پرچم اشاره میکند و میگوید: اسم این پرچم «علامت» است. به آن «نماینده» هم گفته میشود؛ مثلا گفته میشد «این نماینده از طرف هیئت احمدی است.»
جالب اینکه اگر هیئتی کمکی هیئت دیگر میرفت، حق نداشت علامت یا نماینده و بیرق خود را ببرد، مگر اینکه از قبل اجازهاش را گرفته باشد. وقتی کمکی میروند، باید زیر بیرق صاحبمجلس سینه بزنند و عزاداری کنند. اوایلی که هنوز هیئت ما رونق گذشتهاش را پیدا نکرده بود، ما کمکی هیئت مسجد جعفری، دوازدهامامیها و... میرفتیم. بعد که کمکم شور و حال به هیئت ما برگشت، آنها بودند که به کمک ما میآمدند تا هیئت ما چنددمه شود و با جمعیت بیشتری عزاداری کنند.
او درباره کمکیرفتن هیئتها میگوید: هر هیئتی ممکن است بهمناسبت خاصی به سمت حرم حرکت کند، مثلا هیئت احمدی هفتم محرم میرود و دیگری ممکن است سوم محرم یا در روز شهادت امام موسیبنجعفر (ع)، امامجواد (ع) به سمت حرم برود و هیئتهای دیگر بهصورت کمکی، میزبان را در عزاداری همراهی کنند.
هیئتها به خودی خود ممکن است جمعیت چندانی نداشته باشند، اما وقتی ۱۰هیئت به کمکشان میآید، میشوند دهدمه و یک جمعیت هزار یا هزاروپانصدنفره تشکیل میشود که ابهت و عظمت مراسم را نشان میدهد. هیئت میزبان برای هر کدام از این کمکیها به وقتش جبران میکند و در مراسم و مناسبتها همراهشان میشود.
میاندار هیئت احمدی در ادامه صحبتها از شبهای چهلوهشتم و شب شهادت امامرضا (ع) یاد میکند که هیئتاحمدی با کمک هیئتهای دیگر تا ده دم خدمت آقا (ع) میرسید و عزاداری میکرد.
سومین نفر که به جمع ما اضافه میشود، آقای حسن حاجحسینی است؛ بازنشسته سپاه که او هم در کوچهزردی به دنیا آمده و در همین محله رشد کرده است.
او که از نوجوانی نوحهخوانی را شروع کرده و امروز نوحهخوان محافل هیئت احمدی است، تعریف میکند: حاجباقر جوادی از نوحهخوانان بنام و نوحهخوان هیئت احمدی بود. قدیم که نه از بلندگو خبری بود و نه دستگاههای مدرن امروزی، بر بلندی میایستاد و شروع میکرد به خواندن.
خاطرم هست شبهای چهلوهشتم و اربعین که جلو مسجد از شدت جمعیت جای سوزنانداختن نبود، حاجباقر روی چهارپایه یا لبه دیواری میرفت و با صدای بلندی نوحهخوانی میکرد. تأثیر نوحه را از حس و حال و ضجه حاضران، میشد حس کرد.
پیشخوانی اذان که شروع میشود، نمازگزاران یکییکی پیدایشان میشود. حسن ختام گفتوگویمان، نوحهخوانی حاجیحسینی است که با صدای رسا دم میگیرد و شروع میکند به خواندن.
امکان گفتگو با محمد نواب، نوه حاجعلیاکبر و مدیر هیئت احمدی، در آخرین لحظات آمادهشدن گزارش فراهم میشود. او درباره هیئتاحمدی که قدیمیها با نام «هیئت نواب بالاخیابان» هم میشناسندش، میگوید: پدربزرگ من، حاج علیاکبر نواب، اصالتا یزدی بود و ارادتمند به ائمه (ع) و بهویژه خاندان امامحسین (ع). سال ۱۳۶۲ هجریقمری مصادف با سال ۱۳۲۱ هجریشمسی بود که آستان قدس رضوی نماینده یا پرده هیئت را به ایشان تقدیم کرد، اما گفتهها و شنیدهها حاکی از آن است که هیئت از سالها قبل فعال بوده است.
او درباره پدربزرگش تعریف میکند: آن زمان بضاعت هیئتها کم بود. پدربزرگم که در راسته بالاخیابان چند باب نانوایی سنگک داشت، با یک کشکول ماست خیکی (چکیده) و نان، از هیئتیها و عزاداران حسینی پذیرایی میکرد. او معتقد بود نباید کسی گرسنه از سر سفره امامحسین (ع) بلند شود، ولو با نان و ماستی.
حاجمحمد درباره سال فوت حاجعلیاکبر میگوید: پدربزرگم حوالی ۱۳۳۵ فوت کرد و مدیریت هیئت را به پدرم سپرد. آن زمان پدرم سن و سالی نداشت و حدود سیزدهچهاردهساله بود. همین کمتجربگی سبب شد سهچهارسالی هیئتاحمدی از رونق گذشتهاش بیفتد، اما بعداز چندسال هیئت دوباره رونق گرفت و حتی پرفروغتر از قبل شد؛ بهطوریکه از پدرم شنیدم وقتی هیئت احمدی کوچهزردی قرار بود به حرم برود، مردم دستهدسته میآمدند به تماشا.
حاجمحمد از قدیمیهای هیئت نقل میکند که یکزمانی، هیئتاحمدی یک سرش چهارراه شهدا را رد میکرد و انتهای آن، کوچهزردی را دور میزده است؛ یعنی تا این حد گسترده بوده است.
نوه حاجعلیاکبر که بعداز فوت پدرش ریاست هیئت را عهدهدار شده است، تعریف میکند: سال۹۰ پدرم به رحمت خدا رفت. در همین مسجد احمدی مشغول عزاداری بودیم که حاجی ظفرکارگر که خدا حفظشان کند، دستشان را روی شانه من گذاشتند و گفتند «محمد! پرچم هیئت از دست بابات افتاده زمین؛ نمیخوای از روی زمین بلندش کنی.»
با صلوات جمعیت به خودم آمدم. حس کردم مسئولیت سنگینی بر دوشم گذاشته شده است. سعی کردهایم با همت تکتک اعضای هیئتاحمدی آبروی بانیان و بنیانگذاران هیئت را حفظ کرده و مراسمی بر پا کنیم در حد بضاعت خودمان و شأن این خاندان بزرگ. امید که مقبول حق افتد.