مرتضی لکزایی سیودوساله، حسین علیمیرزایی سیوششساله و مهدی نجفزاده سی و پنج ساله، سه جوان دوچرخهسوار بودند که تصمیم گرفتند، برای اولینبار، اربعین خود را در حرم امامحسین (ع) سپری کنند.
ویژگی متفاوت سفرشان این بود که از شلمچه، سوار بر دوچرخه شدند و کشور عراق را رکابزنان پیمودند تا بهگفته خودشان، به نقاط بیشتری از این اقلیم بروند و با نگاهی عمیقتر، این سفر مذهبی را تجربه کنند؛ چون سرعت حرکت با دوچرخه، چهار تا پنجبرابر بیشتر از پیاده رفتن است.
مرتضی و حسین ساکن قاسمآباد هستند و مهدی ساکن بولوار فرامرز عباسی است. آنها گزارش کوتاهِ این تجربه متفاوت را با سه روایت قبل از سفر، حین سفر و بعد از سفررا با ما به اشتراک گذاشتند.
قرار است امروز مرتضی، حسین و مهدی راهی سفر کربلا شوند تا روز اربعین در حرم امامحسین (ع) حضور داشته باشند. تا آن موقع، درست ۹ روز دیگر مانده است.
تا به امروز هرچه تلاش کردیم با این سه جوان، درباره چگونگی سفرشان به عراق، صحبت کنیم، شرایط مهیا نمیشد بود. امروز بالاخره موفق میشویم با مرتضی لکزایی، چند ساعت پیش از شروع سفر، قرار گفتگو را بگذاریم؛ در بوستانی نزدیک منزل مرتضی.
او با لباسهای ورزشی از راه میرسد، درحالیکه میشود تبوتاب سفر را در چهره و حرف زدنش حس کرد. مرتضی ۱۰ سال است که بهطورحرفهای دوچرخهسواری میکند. او کارمند شرکت گاز است و همراه همکارانش، تیم دوچرخهسواری را از سه ماه پیش تشکیل داده اند تا هر جمعه به این ورزش بپردازند.
در جریان همین برنامه جمعهها بوده است که با حسین علیمیرزایی آشنا میشود. علیمیرزایی دوچرخهسواری است که در یکی از جمعهها با تیم دوچرخهسواری شرکت گاز، هممسیر شده و بعد هم به این گروه پیوسته است. مرتضی میگوید: دیدیم حسین از نظر جسمی و روحی، قوی است و او را جذب گروهمان کردیم. سفر به کربلا هم، پیشنهاد حسین بود.
برنامه رفتن به کربلا بهخاطر مشکلاتی که داشته، در ابتدا چندان جدی نبوده است، اما این فکر دست از سر تعدادی از افراد گروه برنمیدارد و آنها به این باور میرسند که از پس این سفر دشوار و درعینحال لذتبخش برمیآیند.
تعدادی از اعضای گروه بهدلایل مختلف، امکان پای گذاشتن در این سفر را نداشتهاند و عدهای هم نمیتوانستند همسفران و همرکابان موافقی باشند؛ به همین خاطر درنهایت از یک گروه بیستنفره، تنها سه نفر برای رفتن، با هم همراه و یکدل و یککلام میشوند: مرتضی، حسین و مهدی.
بعد از جدی شدن تصمیم سفر، مرتضی به اداره تربیتبدنی و هیئت دوچرخهسواری مراجعه میکند تا شاید بتواند امتیازاتی را برای سفرشان بگیرد. خودش میگوید: مثلا میخواستیم نامهای داشته باشیم تا ازطریق آن در شهرهای محل عبورمان، اسکان رایگان بگیریم یا من خودم بتوانم با نامه تربیتبدنی، مرخصی کاری بگیرم، اما هیچکدام عملی نشد و تنها تسهیلاتی که گرفتیم، این بود که پلیسراه با ما همکاری کند و مانع سفرمان نشود؛ چون براساس شرایط جادهای و جوی، پلیسراه میتواند مانع سفر دوچرخهسواران شود.
این سه دوچرخهسوار هر کدام ویژگی خاصی دارند که دیگری ندارد و ازقضا جمعشدنشان با هم و درکنار هم، میتوانسته است سفر خوش و ایمنی را برایشان به ارمغان بیاورد. مرتضی که دوچرخهسوار است و رشته دانشگاهیاش نیز نقشهکشی بوده است، تجربیات خوبی درزمینه سفر با دوچرخه و تهیه نقشه مسیر دارد.
مهدی نجفزاده نیز جهانگرد است. عراق سیزدهمین کشوری است که به آن پا میگذارد و با تمام پیچ و خم یک سفر آشناست. حسین علیمیرزایی مربی فوتبال است و اطلاعات خوبی در آمادهنگهداشتن قوای جسمی و نوع تغذیه دارد. مرتضی میگوید: «ما سه نفر با هم تلفیق شدیم و همهچیز جور شد. از دو ماه پیش تمرینهای جدیمان را شروع کردیم. دو روز در هفته تمرین دوچرخهسواری میکردیم و دو روز هم به باشگاه میرفتیم و وزنه میزدیم.»
بزرگترین مشکل این سه دوچرخهسوار، برای سفر به کشور عراق، تنظیم مدت زمان سفرشان بوده است. مرتضی کارمند شرکت گاز است و حسین، مربی باشگاه؛ به همین دلیل نمیتوانستهاند بهراحتی کارشان را تعطیل کنند و با خیال راحت به سفر بروند.
بیشترین درددل مرتضی هم به همین مسئله برمیگردد: «حتی با مرخصی بدون حقوق من نیز موافقت نمیشد. ما زمان را از دست دادیم. اول قرار بود یکم آبان حرکت کنیم و هفدهم، یعنی یک روز پیش از اربعین، به کربلا برسیم. بعد که نتوانستیم زمان کافی را برای سفرمان خالی کنیم، برنامه را فشردهتر و یک بخش از سفر را حذف کردیم؛ به همین خاطر، تصمیم گرفتیم در مسیر رفت، با اتوبوس تا جنوب برویم و از آنجا سفرمان را شروع کنیم.»
مهدی نجفزاده:
«روز حرکت، ساعت ۵ عصر به ترمینال رسیدیم. راننده اتوبوس چزابه، حاضر به بارگیری دوچرخهها نشد. بالاخره سوار اتوبوس شلمچه شدیم و بهناچار دورترین و سختترین مسیر ممکنِ داخل ایران و نیز داخل خاک عراق قسمتمان شد، اما ما را چه باک؛ که در راه خود مصمم بودیم و وقتی به چهره دوستانم نگاه میکردم، جز خنده و شوق حرکت، چیز دیگری نمیدیدم.
حدود ۲۶ ساعت در راه بودیم تا به نقطه صفر مرزی رسیدیم. همهجا پر بود از سروصدا و هیاهوی موکبها و دستههای عزاداری و مردمی که بهسوی گیتهای مرزی حرکت میکردند. شوروحالی برپا بود. از یک طرف صداهای عزاداری بود و از طرف دیگر مردمی که با التماس میخواستند به زائران خدمتی بکنند. ما هم در این میان سعی میکردیم با دوچرخههایمان از لابهلای جمعیت بهسمت جلو حرکت کنیم.»
حسین علیمیرزایی:
از همان بدو ورودمان به خاک عراق میتوانستیم تغییر را بهخوبی احساس کنیم. تغییراتی در امکانات محیطی و بهداشتی و همچنین نظم و انضباط. اصلا مقایسهشدنی با ایران نبود و تنها چیزی که کموکاستیها را جبران میکرد، برخورد خود مردم کشور عراق بود که از همان لب مرز، به انتظار ورود زائران امامحسین (ع) ایستاده بودند.
خودشان را خادم ما معرفی میکردند و حاضر بودند تمام داروندار خود و خانوادهشان را در راه امامحسین فدا کنند. آنها به التماس از مردم خواهش میکردند که شب را مهمان آنان باشند.
مهدی نجفزاده:
یکی از خاطرات خوبمان به میهماننوازی مردم عراق در همان نقطه مرزی برمیگردد. بعد از ورودمان به این کشور، چند مرد عرب که ظاهر پسندیدهای داشتند، به ما نزدیک شدند و خواهش کردند که آن شب را مهمان آنها باشیم. دو کودک با نامهای حمید و محمد هم که از ابتدای توقف ما جذب دوچرخههامان شده و ظاهرا با کاروانی از شهر اهواز آمده بودند، زحمت ترجمه را برای ما میکشیدند.
ما از همین طریق فهمیدیم که آن مردان عرب، در بصره مقیم هستند و نذر دارند هر شب ١٠٠زائر امامحسین (ع) را از مرز با ماشین به منزل خود ببرند و خوراک و حمام و جای خواب دراختیارشان قرار بدهند؛ البته، چون ما در آن موقع شب، امکان بردن دوچرخه به بصره را نداشتیم، تصمیم گرفتیم شب را در یکی از همان موکبهای مرزی سپری کنیم تا فردا صبح از همان نقطه، رکاب زدن
را شروع کنیم.
حسین علیمیرزایی:
در مسیر رفتن از ناصریه بهسمت نجف، از پل روگذری رد میشدیم که یکباره متوجه صدای فریاد یک نفر شدیم. مردی با زبان عربی، از آن پایین پل، ما را دعوت میکرد به خانهاش برویم. چون مکان زندگیاش جایی بود که نه خودرو و نه عابرپیاده عبور میکرد، ما تصمیم گرفتیم دعوتش را قبول کنیم.
خانه ساده و محقرانهای داشت و حتی پنجرههایش بهجای شیشه، با چوب استتار شده بود. بعد از اینکه برایمان چای آورد، بهاصرار ما را دعوت به ناهار کرد که برنج و جوجه بود.
ما به مقداری که ناراحت نشود، از غذا خوردیم و ترجیح دادیم مابقی را برای خانوادهاش بگذاریم، چون چهار فرزند داشت. بعد بلند شدیم تا اطراف را نگاه کنیم و عکس بگیریم. هر کداممان که قدم اول را برمیداشتیم، مرد خم میشد و از محل قدمهای ما، با لیوان، خاکش را برمیداشت. علت را که پرسیدیم، به همان زبان عربی به ما فهماند که این خاک را با آب مخلوط میکنند و روی سر میریزند، چون خاک قدمهای زائر امامحسین (ع) شفاست.
- روز اربعین در کجا حضور داشتید و چه کردید؟
مهدی: عصر روز قبل از اربعین، به کربلا رسیدیم و همان شب به زیارت حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفتیم. وقتی ساعت از ١٢نیمهشب گذشت و وارد روز اربعین شدیم، در بینالحرمین حضور داشتیم و از بین جمعیت بهسمت حرم امامحسین (ع) در حرکت بودیم. بعد از زیارت، حدود ساعت ٣صبح به منزلی که پذیرای ما بودند، برگشتیم. صبح اربعین هم تصمیم گرفتیم به سامرا و کاظمین برویم که بهعلت ازدیاد مسافر، نتوانستیم به آن سمت حرکت کنیم، بنابراین تا غروب در کربلا ماندیم و بعد برگشتیم.
- مهمترین سختی سفر با دوچرخه در کشور عراق چه بود؟
مهدی: جادههای عراق برعکس جادههای ایران از استاندارد بسیار پایینی برخوردار است؛ هم از نظر کیفیت جادهها و هم از نظر فرهنگ رانندگی و ترافیکی. درواقع جادهها علاوهبر آسفالت نامناسب، به هیچوجه، شانه آسفالته و حتی خاکی ندارند، حتی گاردریل و تابلوی راهنمایی هم کنار جاده وجود ندارد و برای مردمانش ناشناخته است.
وضعیت رانندگی هم بسیار نامناسب بود. اغلب ماشینهایی که ما نزدیک مرز میدیدیم، پلاک نداشتند و بیشتر ماشینهای سبک و سنگین با سرعت زیاد و با زدن بوقهای ممتد از کنار دوچرخههای ما عبور میکردند که این موضوع، دوچرخهسواری و رکاب زدن را برای ما بسیار سخت کرده بود. ما با سرعت تقریبی ۲۵ کیلومتر بر ساعت رکاب میزدیم و با تمام این مشکلات، از کنار مناظر طبیعی عبور کرده و لذت میبردیم.
- آیا قصد دارید سال آینده هم با دوچرخه به این سفر بروید؟ اگر پاسخ مثبت است، اینبار چه تمهیداتی برای سفر میاندیشید که امسال فکرش را نکرده بودید؟
حسین: بله. انشاءا... برای سال آینده برنامه بلندمدتتری را برای سفر درنظر میگیریم و اگر خدا بخواهد، قصد داریم از شمال عراق وارد خاک این کشور شویم تا مسیر و اقلیم جدیدی را تجربه کنیم.
مرتضی: کشور عراق برای ما شیعیان، جاذبههای زیارتی و گردشگری فراوان و مردمان بسیار خونگرمی دارد که بهدلیل مشکلات و جنگهای متوالی بهدرستی به مردم جهان معرفی نشده است. ما برای سال آینده، زمان بیشتری را برای سفر درنظر میگیریم.
- توصیهتان به دوچرخهسوارانی که قصد دارند به چنینسفری بروند، چیست تا سفرشان راحتتر انجام شود؟
مهدی: قبل از سفر به عراق، حتما مسیر خود را انتخاب و آن را بررسی کنند و اطلاعات کاملی بهدست آورند. لوازم مخصوص تعمیر دوچرخه و لوازم ضروری سفر را همراه داشته باشند، چون لوازم دوچرخه در این کشور، بسیار کمیاب است. ضمن اینکه اگر دوچرخهسواری را حرفهای دنبال نمیکنند، حتما قبل از سفر، چند سفر کوتاه به شهرهای مجاور محل سکونت خود انجام دهند تا خودشان را از نظر بدنی و دوچرخهشان را از نظر فنی، آزمایش کنند.
مرتضی: علاوهبر این سعی کنند حتما گروهی را که برای سفر انتخاب میکنند، هم از نظر فنی و هم از نظر روحی ارزیابی کنند.
- برخورد زائران پیاده ایرانی و خود مردم عراق، با شما که طول مسیر را با دوچرخه میراندید، چه بود؟
مهدی: از بدو ورود به عراق تا زمان بازگشت، بیشتر زائران ایرانی و غیرایرانی توجهشان به ما جلب میشد. در هر نقطهای که توقف میکردیم، ایرانی و عراقی دور ما حلقه میزدند و از نحوه رکاب زدن و عبور از مرز و مسافتی که در هر روز رکاب میزنیم و سرعتمان در دوچرخهسواری، سوال میکردند، حتی پلیسهای عراقی هم کنجکاو بودند و در تمام نقاطی که حضور داشتند، ما را بهبهانه تفتیش و بازدید پاسپورت، متوقف میکردند و سؤالات خود را میپرسیدند. در طول مسیر هم، خیلی از ماشینها با زدن بوق، ابراز احساسات میکردند و میخواستند ما را تشویق کنند.
مرتضی: با اینکه در کشور دیگری بودیم، احساس غربت و دلتنگی نمیکردیم و با استقبال مردم عراق روبهرو میشدیم.
- به کدام شهرهای زیارتی عراق سفر کردید و آسانترین و سختترین مسیر دوچرخهسواری کجا بود؟
مهدی: به نجف و کوفه و کربلا سفر کردیم. معمولا کشور عراق در جنوب، جادههایی مسطح و بدون شیب دارد. از شلمچه تا شهر ناصریه، مسیر جادهای تقریبا ساده و زیبا بود، چون این مسیر از حاشیه رود فرات و از میان جلگههای عراق عبور میکند، ولی بعد از ناصریه تا شهر سماوه، طوفان شن و باد مخالف، رکاب زدن را بهحدی برای ما سخت و دشوار کرده بود که سرعتمان به حدود ١٠کیلومتر در ساعت رسیده و دیدمان هم محدود شده بود.
از شهر سماوه تا نجف هم، بهخاطر کاروانهای پیاده، مسیر بسیار شلوغ شده بود و عملا باید از بین عابران با سرعت کم حرکت میکردیم. سختترین مسیر رکاب زدن نیز، مسیر نجف به کربلا بود، چون با هجمه زیادی از مسافران روبهرو بودیم که با پای پیاده یا ماشین بهسمت کربلا در حرکت بودند.
- چه تاریخی برگشتید و دوباره وارد مرز ایران شدید؟
مهدی: ظهر اربعین با تریلی مسقفی بهسمت مرز شلمچه راهی شدیم. ساعت٩ شب همان روز بود که وارد خاک ایران شدیم و با اتوبوس تا مشهد آمدیم. ساعت ۸ صبح شنبه ۲۰ آبان، به مشهد رسیدیم و از ترمینال با دوچرخه به پابوس و زیارت امامرضا (ع) رفتیم.
- احساستان را درباره این سفر در چند جمله بگویید.
مرتضی: متفاوتترین سفری بود که تا به حال تجربه کرده بودم. روز قبل از رسیدن به کربلا، هم ذوق زودتر رسیدن و دیدن حرم آقا امامحسین را داشتیم و هم دوست نداشتیم این شوق رسیدن و همراهی و در جمع زائران بودن، تمام شود. درگیر حس دوگانهای بودیم میان ماندن و رفتن.
- حادثهای هم در طول سفر برایتان اتفاق افتاد؟ مثلا خرابی دوچرخه یا آسیب دیدن خودتان؟
مهدی: متاسفانه در شهر کوفه، من با یک ماشین هلالاحمر تصادف کردم که دوچرخهام آسیب جدی دید و مجبور شدیم شب را مهمان یک خانواده عراقی باشیم. همان شب، مرد میزبان، من را به دوچرخهسازی برد و تعمیرکار با وجود پافشاری من، هیچ پولی دریافت نکرد و میگفت شما زائر امامحسین و مهمان حضرت هستید و من هم خدمتکار اویم.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۴ آبان ۹۶ در شماره ۲۶۹ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.