شاید در مجموعه ورزشی کارگران هیچکدام از سالنهای ورزشی به اندازه زورخانه، حس کنجکاوی مردم را قلقلک ندهد. امکان ندارد کسی از مقابل ورودی آن که شبیه زورخانههای سیچهل سال پیش است، بگذرد و با شنیدن ضرب مرشد یا دیدن چرخزدن و میل به دستگرفتن باستانیکارها، سرکی به داخل آن نکشد.
ورزش جوانترها تازه تمام شده است و یکی یکی درحال بیرون آمدن از باشگاه هستند. اما صحنهای جالب را یکی از همین جوانهای باستانیکار رقم میزند؛ آنجا که کنار درِ کوتاه زورخانه ایستاده و مشغول توضیحدادن فلسفه کوتاهی در به دو نوجوان است. ماهم همچون باستانیکارها، با سری خمیده کنارگذاشتن منیت را تمرین میکنیم و وارد زورخانه میشویم.
روی دیوار راهرو پر است از عکسهای ورزشکاران و پهلوانان قدیمی خراسان. از احمد وفادار و ترشیزی گرفته تا میرزای عسکری و قهرمان چرخ ایران، شهید سیداحمد احمدی.
عکسها را که نگاه میکنیم، انگار سوار ماشین زمان شدیم و این ششدهه را با سرعت هرچه تمامتر مرور میکنیم. از پلهها که پایین میرویم، آقارضا عسگری، مرشد باسابقه زورخانه کارگران به استقبالمان میآید و ما را مستقیم میبرد به جایی که نزدیک به بیست و پنج سال است، ضرب زده و باستانی کارهای داخل گود، با نوا و ضرب او ورزش کردهاند. پیش از شروع ورزش با او بهگفتگو مینشینیم.
آقا رضا جزو نسل دوم باستانیکارهای خانواده عسگری است. پدر و عمویش جزو سرشناسها و صاحب زنگهای زورخانههای مشهد بودهاند و همه قدیمیهای این ورزش، میرزای عسگری، عمویش را که حق پدری بر گردنش دارد، میشناسند؛ با ضرب او کباده کشیده و میل زدهاند یا عکس و اسمش را در زورخانه دیده و وصفش را شنیدهاند. خوب طبیعی است که از چنین خانوادهای، مرشدی خوشنام و حرفهای بیرون بیاید.
مرشد قدیمی گود کارگران برای ما تعریف میکند:«خانواده من از پدرم گرفته تا عمویم همه باستانیکار بودهاند. یادم است آن زمان در کوچه باغ عنبر، زورخانهای بود که الان خرابش کردهاند.
مرحوم پدرم در این زورخانه هم ورزش میکرد و هم برای مدت کوتاهی آبدارچی بود و کم کم مثل همه ورزشکاران این رشته پیشرفت کرد. از آنجا که صدای خوبی داشت و استعداد مرشدی را نشان داده بود، مرشد همان زورخانه شد و در سردم مینشست و ضرب میگرفت.
البته من چیز زیادی از آن روزها به یادم ندارم؛ چون خیلی کوچک بودم که پدرم را از دست دادم و از آن زمان به بعد عمویم شد بزرگتر ما. همین که کمی بزرگ شدم و به قول معروف دست چپ و راستم را شناختم، همراه با عمو میرزای عسگری به زورخانه میرفتم و ورزش میکردم.
آن زمان عموی خدابیامرزم، مرشد باشگاه بهمن بود؛ باشگاهی در چهارراه شهدا که متاسفانه امروز تخریب شده و اگر اشتباه نکنم به جای آن درمانگاهی ساختهاند.»
نفسی تازه میکند و ادامه میدهد: «ورزش و زورخانهرفتن جزو کارهای روزمره زندگیام شده بود. تخصص اصلیام میلبازی بود. اما همین که کمی در ورزش باستانی حرفهای شدم، جا پای پدر و عمویم گذاشتم. البته خیلی هم عجیب نبود. بالاخره مرشدی، ضربگرفتن و در سردمنشستن در خون ما بود و طبیعی بود که من هم ناخودآگاه به این سمت کشیده شوم. بنابراین، موضوع را با عمو میرزا مطرح کردم و با همان ابهتی که داشت اجازه داد کنارش بنشینم و کارش را یاد بگیرم.»
میخندد و صحبتش را اینطور پیش میگیرد: «بهمرور و با اجازه عمو، ضرب میگرفتم و میخواندم. هیچ وقت یادم نمیرود که ایشان، بعضی مواقع که ریتم از دستم در میرفت یا اشتباهی میکردم، باهمه مهربانیاش چنان تشری میزد که سریع به خودم میآمدم و خطایم را اصلاح میکردم.
واقعا هم همان تشرها تأثیر خودش را گذاشت و مرا به اینجا رساند. آن زمان هفدههجده سال بیشتر نداشتم. همین طور نرم نرم و آرام آرام بالا آمدم و کنار دست عمو اینقدر تمرین کردم و خواندم که به نظر خودم حرفهای شدم.
بعد هم در همان باشگاه بهمن چهارراه شهدا با چندنفری از بچههای جوان، گودی مخصوص جوانان راه انداختیم و قبل از اینکه بزرگترها و ریشسفیدان ورزش کنند، ما ورزش میکردیم.
این ماجراها تا تقریبا بیست و هفتهشت سالگیام ادامه یافت. تا اینکه در سال هفتاد و یک به واسطه آشنایی با چند نفر از دوستان به من پیشنهاد دادند که مرشد زورخانه مجموعه کارگران شوم. الان هم چیزی نزدیک به بیست و پنج سال است که مرشد اصلی اینجا هستم و به باستانی کارها خدمت میکنم.
صحبتش که درباره زندگی ورزشیاش به پایان میرسد، میرود سراغ گفتن از اصول و قوانین ورزش باستانی. میگوید: در ورزش باستانی همه چیز روی اصول و قاعده بنا شده است و فلسفهای دارد. حتی ضربزدن مرشد هم برای خودش حساب و کتابی دارد. طوری که اگر مرشد، مرشد خوبی نباشد و اصول نداند، ورزش باستانیکاران داخل گود را خراب میکند.
او ادامه میدهد: ورزش باستانی جزو قدیمیترین ورزشهای ایران است و اصلا این ورزش با مملکتمان عجین شده است. اما اینکه از چه زمانی ضربزدن مرشد به آن اضافه شده است، اگر اشتباه نکنم دو تاریخ برای آن عنوان شده است: عدهای میگویند این موضوع به زمان پوریای، ولی برمیگردد.
اینکه ورزشکاران داخل گود میشدند و یکنفر شروع به ضربزدن میکرد و آنها هم با همان ریتم ورزش میکردند. اما روایت دیگر، ضربزنی را به دوران امام علی (ع) میرساند.
اما مرشد عسگری درباره شعرهایی که به ضربزنی اضافه شده نیز، میگوید: زمانی که مرحوم عمو و پدرم این کار را شروع کردند و حتی قبلتر از آن، بیشتر اشعار شاهنامه خوانده میشد. یعنی اصل برهمین بود که آن شعرهای حماسی را برای ورزشکار داخل گود بخوانند تا به وجد بیایند و با حال ورزش کنند.
اما به مرور زمان، این موضوع دستخوش تغییر شد و امروز بیشتر شعرهایی در مدح ائمه اطهار و به ویژه امام علی (ع) میخوانیم. خوب ورزش باستانی هم با جوانمردی و گرفتن دست افتادگان شناخته میشود و مولای متقیان اسوه همه باستانی کارهاست. البته این راهم اضافه کنم که الان هم درکنار این مدحها، گاهی اوقات اشعار شاهنامه هم خوانده میشود.
ریتم ضربزدن مرشد با نوع حرکات باستانیکاران یکی است. مثلا زمانی که ورزشکارها داخل گود هستند و شنا میروند، منِ مرشد، طوری ضرب میگیرم که با شنارفتن آنها هماهنگ باشد.
ورزشکاران نیز حرکات خودشان را با همین نوا و آهنگ هماهنگ میکنند. این موضوع راهم باید بگویم که میلبازی، کبادهکشیدن، چرخزدن و... برای خودش ریتمی خاص دارد و مرشد نمیتواند همان ضرب شنا را برای چرخزدن هم بکار ببرد. چون کار ورزشکار خراب میشود و به قول معروف صدایش درمیآید که مرشد چه میکنی؟
برای همین است که میگویم مرشد میتواند ورزش یک نفر را خراب کند یا اینکه اشکالها و از ریتم خارجشدنش را پوشش دهد. یادم هست زمانی در مسابقات کشوری در همین گود کارگران، ورزشکاری مدام خارج میزد و با ریتم هماهنگ نبود.
تا آخر مسابقه چندباری اشکالهایش را پوشش دادم و حاضران در سالن خیلی متوجه نشدند، ولی همین که کارش تمام شد، داور مسابقه که خودش از باسابقهها و استخوان خرد کردهها بود، سرِ شانهام زد و گفت: «فکر نکن که نفهمیدم کارش را درست کردی.»
در ورزش باستانی اصلیترین زنگی که زده میشود، برای پیشکسوتان، پیرمردها و صاحب بازوبندهای این رشته است. یعنی مرشد در هرحالتی که باشد وقتی که استخوان خرد کرده باستانی پایش را از درباشگاه داخل میگذارد، زنگ را بهصدا در میآورد و ضربی مخصوص به افتخارش میزند تا همه بفهمند که فلان ورزشکار باسابقه وارد زورخانه شده است.
کاربرد دیگر زنگ مربوط به زمانی است که ورزشی تمام میشود و قرار است ورزش دیگری شروع شود. زنگ را میزنند تا حواس ورزشکار داخل گود جمع و آماده شود.
از اصلیترین کارهای مرشد قبل از شروع کارش، گرمکردن تنبک است. جنس این وسیله از سفال است و روی آن معمولا پوست بز میکشند. وقتی برای مدتی از آن استفاده نشود، پوستش جمع میشود و دیگر مثل قبل صدای خوبی نمیدهد. برای همین، اول از همه باید گرم شود.
قدیمترها که خبری از بخاری برقی و وسایل گرمایشی نبود، در سردم منقل مانندی وجود داشت که آبدارچی در آن ذغال تازه میریخت و آتش میزد تا خودش یا مرشد یا امثال من که شاگردی میکردیم آن را گرم کنیم. اما الان یک بخاری برقی آن جلو همیشه روشن است تا کار ما راه بیفتد.
همان طور که همه ورزشها در طول سالها تغییر کردند و قوانینشان عوض شد، ورزش باستانی هم از این قاعده مستثتا نبود وعلاوه بر بعضی حرکات، ضربهای مرشد هم عوض شد و سر و شکل جدیدتری به خودش گرفته است. قبلترها مرشدها زیاد نبودند و همین مشهد فقط چند مرشد شناخته شده داشت که در باشگاههای خودشان فقط ضرب میگرفتند.
اما امروز به قدری این قضیه برای جوانها و حتی نوجوانان جذاب شده که تا کمی حرفهای میشوند دوست دارند بیایند در سردم بنشینند و مرشدی کنند. الان اگر دیده باشید گاهی اوقات دو سه نفری آن بالا مینشینند و ضرب میزنند.
اما زمان ما اصلا این طور نبود. حضور جوانها و فکر بازشان در این زمینه باعث شده است که اصلا ریتمها و نحوه ضربزدنها عوض شود. قدیمترها بیشتر وقتها مرشد یک شکل میزد و به آن صورت تنوعی نداشت. اما امروز میبینید که از یک گود تا گود دیگر ریتمها و ضربزدنها کاملا متفاوت شده است. این تغییرات باعث شده که ورزش باستانی حال و هوای بهتری پیدا کند.
* این گزارش ۲۴ تیر ۹۶ در شماره ۲۵۳ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده است.