پنجره باز است و عطر ملایمی در کلاس میپیچد. شاخههای اقاقیا گهگاه در باد موج برمیدارد و پریشانیاش تا کلاس میرسد. پشت نیمکت آخر اقدس نعیمی، مؤسس مجتمع آموزشی دخترانه منیران و مدیر دبستان حضرت فاطمه (س) بین بچههای کلاساولی نشسته است. اینبار هم مثل همه وقتهای دیگر که فرصت غنیمتی پیش میآید و معلم مرخصی است، او میتواند به کلاس درس بیاید و دل به دل بچهها بدهد.
ارشد زبان و ادبیات فارسی دارد و از بچهها میپرسد: درس جدید فارسی را چه کسی میخواهد تدریس کند؟ دستهای زیادی بالا میرود، اما او بین آن بچههای نقلی ابتدایی، میگردد دنبال دانشآموزی که پشت بغلدستیاش پنهان شده است. میگوید: شما! شما برو پای تخته دخترم! دخترک نگاه نگرانی به او میکند و با لبخندی که بر لبان خانم معلم میبیند، پاهایش قوت میگیرد و تا پای تخته میرود.
او توضیح میدهد: کسی که پای تخته است باید داستان جدید کتاب فارسی را مانند گویندههای تلویزیون بخواند. تن صدای بالا و پایین، لحن سؤالی و تعجبی و همه اینها را به کار ببرد. دقایقی بعد، همان کودک خجالتی با اعتماد به نفسی که از معلم میگیرد، میشود نقش اول کلاس.
اقدس نعیمی، شهروند محله فرهنگیان، سیسال تمام کلاسهای درسش، عاشقانهترین اتاقهای مدرسه بودهاند. نقش اول کلاسهایش همیشه دانشآموزانش بودهاند. او در سالهای ۹۴ و ۹۶ مدیر نمونه و در سال ۹۸ بهعنوان معاون نمونه مدارس ازسوی آموزشوپرورش ناحیه ۶ برگزیده شده است و از جشنوارههای پژوهشی لوح تقدیر دارد.
او که در سال۹۶ از مدیریت استعفا کرد و معاون شد تا بیشتر بتواند به دغدغههای زندگیاش رسیدگی کند، ۲۳ لوح تقدیر برای پانزدهسال سابقه بهعنوان مدیر نمونه دریافت کرده است.
از سال ۷۱ شروع به کار کرده و هیچ تردیدی نداشته که معلمی بهترین شغل است. میپرسم: چه شد که معلمی را انتخاب کردید؟ میگوید: عاشقی. همان زمان هم میتوانسته در بنیاد شهید استخدام شود و هم اینکه جزو منتخبان اول استخدام در بانک ملی بوده است. خودش، اما میگوید: بین عشق و پول، معلمی را انتخاب کردم.
میدانستم تا زمانیکه عشق معلم در دل دانشآموز جای نگیرد، دانشآموز با او همسو نمیشود و نمیتواند درس را متوجه شود. خدا را شکر میکنم که از سال ۷۱ تا الان، چه در راه آموزش دادن علم و چه درخصوص مسائل رفتاری، موفق بودهام. یک معلم حتی اگر سبب هدایت یک نفر شود، باید بسیار خوشحال باشد، چون همان یک نفر شفاعتش را خواهد کرد.
معلم نمونه محله فرهنگیان از این میگوید که معلم باید صالح باشد تا دانشآموز و به تبع آن، جامعه، سالم بار بیایند. او معتقد است هرکس در هر جایی هرچیزی را به کسی بیاموزد، معلم است و چه خوب است کسی بتواند آموزنده علم و هنر باشد. اقدس نعیمی باور دارد در سی سال خدمتش از معلمان و دانشآموزان درسهای بسیاری گرفته است.
به نظر او بهترین تعلیمی که دیده است، در کلاس سوم و چهارم ابتدایی بوده است؛ «معلمی داشتم در کلاس سوم که همیشه او را دعا میکنم. ایشان انقلابی عجیب در من که دانشآموزی بیانگیزه در مشق نوشتن بودم، ایجاد کرد.
خانم منیژه مستقیمی وقتی مادرم نگران مشق و درس من بودند، به ایشان گفتند که فرزندتان را به من واگذار کنید و نگران نباشید. تدریس ایشان برای من جوری بود که وقتی مدرسه تعطیل میشد، بدون چشمداشت و حق و حقوقی، یکیدو ساعت با من کار میکردند و من کمکم عاشق درس شدم. سهچهار سال پیش بود که او را در مسجدی دیدم؛ محکم در آغوش کشیدمش و به ایشان گفتم که همه موفقیت هایم را مدیون او هستم.»
او از شاهرخی معلم کلاس چهارمش نیز یاد میکند که فرقی میان دانشآموز قوی و ضعیف نمیگذاشت. میگوید: معلمهایی از این دست، یک ویژگی مشترک دارند؛ عاشقاند. معلم میخواهد به قله دانش برسد و همه دانشآموزانش را هم به آنجا برساند. گاهی خانم مستقیمی میآمد کنارم و در گوشم آرام میگفت «فردا تو اولین نفر باش که این درس را پاسخ میدهی. میخواهم همه بچهها بدانند که تو چقدر عالی هستی.»
خیلیها بر این باورند که معلم دبستان باید مانند فرشتهها زیبا باشد که بچهها با او ارتباط برقرار کنند اما نعیمی تعریف میکند: بهترین معلمهای من زیبا نبودند؛ بلکه لبخند زیبایی داشتند. شاید در لحظه اول، صورت معلم در نظر دانشآموز بیاید، اما بعد از آن، صورت کنار میرود و سیرت معلم است که جای آن را میگیرد.
به نظر شهروند محله فرهنگیان اخلاقمحوری، مهارت ارتباط معلم با دانشآموز و عشقی که به او میدهد، زیباترین صورت را برای معلم میسازد؛ «من دیدهام که دانشآموزی آنقدر عاشق معلمش بوده است که حتی اگر غذایی میخواستند در منزل بخورند، سهم معلمش را کنار میگذاشته است. دیدهام که وقتی چهارشنبه میشود، دانشآموز غصهدار است. برای معلم نیز همینقدر بس که دانشآموز از اخلاق و رفتار و حتی لباسپوشیدن معلم الگو بگیرد.»
در همان هشتسال اولیه که طراحی دوخت تدریس میکرد و مدرک ارشد زبان و ادبیات فارسی را گرفت تا پانزدهسال بعد که مدیر بود و همه این سالها که بهخاطر رسیدگی به پدر و مادرش از سمت مدیر استعفا کرد و معاون شد، روال کارش این بوده است که دانشآموزان باید چیزی فراتر از درس یاد بگیرند. از همان سالهای اول با بچهها خیلی صمیمی بود. با اینکه معلم دین و زندگی نبود، خیلی از دانشآموزان مسائلشان را با او مطرح میکردند و از او راهنمایی میگرفتند.
پدرش، آقاغلامحسین، و مادرش، گوهرشاد باغبانی، اولین معلمهایش بودند که به او آموختند تعلیم باید درکنار آموختن مهارتها صورت گیرد. از سالهای تدریس که تعریف میکند، کلی خاطره ریز و درشت در ذهنش مینشیند؛ «همیشه کلاس را با صحبت با بچهها و آموزش برخی مهارتهای اجتماعی و زندگی شروع میکردم و بعد که دانشآموزان آماده یادگیری میشدند، درس را آغاز میکردم.
این خیلی مهم است که دانشآموزان درکنار درس، مهارتهای فنی و حرفهای را هم بیاموزند و بعد از گرفتن دیپلم، مدرک فنیو حرفهای بینالمللی هم داشته باشند که هم مهارت است و هم رزومه برای اشتغال آنها.»
در سالهایی که مدیر مدرسه بوده، دانشآموزی داشته است که از نظر اخلاقی بسیار مشکل داشته و اولیای بسیاری بهخاطر حضور او در مدرسه نگران فرزندانشان بودهاند. نحوه برخوردش با او بسیار پندآموز و شنیدنی است؛ میگوید: جلسههای بسیاری با او صحبت کردم. یک روز وقتی با او حرف میزدم، ناخودآگاه اشک چشمانم جاری شد. او وقتی اشکهای من را دید به خودش آمد؛ انگار متحول شده بود.
این دانشآموز که سال سوم هنرستان بود، رشته الکترونیک میخواند. با اینکه درسهایش ضعیف بود، از فروردین تا خرداد، خودش را به نمرات عالی رساند. یک روز شهریورماه بود که در دفتر مدرسه نشسته بودم و داشتم کارهایم را انجام میدادم. دختری سرش را از لای نردههای پنجره دفتر داخل کرد و بهسمت من فریاد شوقی کشید و گفت: «من دانشگاه قبول شدهام، در رشته مهندسی برق روزانه.» خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که این بچه موفق شد. د
واندوان به حیاط رفتم و در آغوش کشیدمش و گفتم «تو استعدادش را داشتی و لایق همین موفقیت بودی.»