حمیرا پوررمضانی، مادر دو دختر به نامهای فاطیما و فریماه است. او تاکنون معلم و مشاور صدها دانشآموز بوده و سنگصبور فامیل نیز هست؛ این را بگذارید کنار وظیفه همسربودنش که همیشه کوشیده آن را به بهترین شکل انجام دهد.
تمام این مسئولیتها ریشه در شخصیت مقاوم و مسئول او دارد، اما درکنار اینها، او انجام کار دیگری را نیز بر دوش گرفته؛ کاری که از پس هرکسی برنمیآید و توان خاص خودش را میطلبد. برای ایفای این نقش اجتماعی، باید بیشاز هرچیزی، خودت را راضی به انجام آن بکنی؛ به اینکه با آدمهایی دمخور شوی که در کلاف مشکل خود، سردرگم شده و دنبال راه نجات هستند. برای کمک به آنان، باید بیاموزی چطور نقش ناجی را ایفا کنی و این کاری دشوار است.
حمیرا پوررمضانی، پنجسال است که ناجی بودن را نیز به دیگر مسئولیتهای خود افزوده؛ او حالا «مامان» خانمهای زیادی است که فرزندان او نیستند، اما خوش دارند او را مامان صدا کنند؛ خانمهایی که حتی گاه از او بزرگتر هستند و جای مادر او. پوررمضانی پنج سال است کمر همت برای کمک به این افراد بسته، کسانی که گرفتار اعتیاد هستند و برای ترک آن، دنبال تغییر زندگی خود.
پوررمضانی با راهاندازی مرکز ترک اعتیاد ویژه بانوان در منطقه قاسمآباد و محله استادیوسفی، بخشی زیادی از زندگی و فعالیت خود را برای کمک به این افراد صرف میکند. او که مشاور دبیرستان و دبیر روانشناسی و بهداشت روان بوده، چندسال پیش در مواجهه با یکی از دانشآموزان مدرسهاش که به دام اعتیاد گرفتار بوده، به این فکر میافتد که مرکز ترک اعتیاد بانوان را راهاندازی کند تا بتواند با نگهداری آنان در محیطی امن برای گذراندن مراحل ترک، آنها را دوباره به زندگی طبیعی برگرداند.
«مامان» حالا پنج سال است باوجود تمام مشغلهها و حتی بیماری جسمی خود، برای خانمهایی که دست کمک بهسوی او دراز میکنند، مادری میکند.
حمیرا پوررمضانی، مشاور مدرسه و سنگ صبور دانشآموزان است. او تاکنون با دانشآموزان زیادی سروکار داشته که گرفتار معضلات اجتماعی و خانوادگی شدهاند؛ مشکلاتی که گاهی با دادن مشاوره، حلشدنی است و گاهی هم بهقدری ریشهدار هستند که مشاوره، تنها علاج آن نیست.
وقتی از مشکلات دختران نوجوان حرف میزند، به مواردی اشاره میکند که نمیتوان بهراحتی از آنها نوشت و آشکارشان کرد. فاطمه، یکی از همین دانشآموزان بوده. او که در رشته ریاضی تحصیل میکرده، جزو دانشآموزان موفق مدرسه نیز بوده.
پوررمضانی تعریف میکند که چرتزدنها و خوابیدنهای فاطمه سر کلاس، توجه دبیران را جلب میکند و او را به وی ارجاع میدهند. پوررمضانی بعداز حرفزدن با فاطمه، متوجه میشود که او به متادون و ترامادون اعتیاد دارد. ماجرای زندگی فاطمه و مبتلاشدن وی به این معضل، خودش حکایتی داشته که این دانشآموز برای معلمش، تعریف میکند.
طبق قوانین مدرسه و برای حفظ امنیت دیگر دانشآموزان، فاطمه از مدرسه اخراج میشود. پوررمضانی میگوید: «فاطمه یکروز که دوباره من را دید، گفت خانم! شما فکر میکنید کار درستی کردید من را اخراج کردید؟ من در جامعه رها شدم و به ناهنجاری دیگری تن دادم؛ درصورتیکه وقتی مدرسه میآمدم و شما با من حرف میزدید، من آرام میشدم و امکان بهبودی داشتم.»
حرف فاطمه به معلمش، تلنگر میزند و او را به فکر وامیدارد. از همان موقع، خانم پوررمضانی تصمیم میگیرد مکانی را برای جای دادن به خانمهای معتاد و کمک به ترک آنان، راهاندازی کند.
او بهدنبال این موضوع میرود که چطور میتوان از افراد مبتلا به اعتیاد که قصد ترک این بیماری را دارند، حمایت کرد و دراینزمینه اطلاعات کسب میکند و بعداز مدتی، کمپ ترک اعتیاد آقایان را راهاندازی میکند.
خودش دراینباره میگوید: «چون هنوز تعداد کمپهای ترک اعتیاد خانمها کم بود، کسی در این زمینه صاحب تجربه نبود؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم ابتدا کمپ ترک اعتیاد آقایان را راهاندازی کنم و بعداز اینکه در این زمینه تجربه بهدست آوردم، دست به احداث کمپ اعتیاد خانمها بزنم.
اداره کمپ را هم به یکی از افراد فامیل سپردم که قبلا در این زمینه، فعالیت کرده بود.» دو سال، مسئول کمپ آقایان میماند و در این مدت، به مراکز ترک اعتیاد بانوان مراجعه میکند، اطلاعات کسب میکند و حتی به گفته خودش، چند روزی را در این کمپها به عنوان کارورز سرمیکند. اینطور میشود که در سال۹۳، کمپ ترک اعتیاد بانوان را در قاسمآباد راهاندازی کرده و فعالیت خود را در این زمینه شروع میکند.
سروکارداشتن با معتادانی که مواد سنتی یا صنعتی مصرف میکنند و قصد ترک آن را دارند، مهارت خود را میطلبد. پوررمضانی میگوید: «تقریبا تمام کمپهای ترک اعتیاد توسط کسانی اداره میشود که معتاد بهبودیافته هستند. من از معدود کسانی هستم که بعداز گرفتن مجوز کمپ، اداره آن را خودم برعهده گرفتهام.»
او برای کمک به مددجویانی که به مرکز او میآیند، دورههای مختلفی را ازجمله کمپداری، مددیاری و اجتماعمحور گذرانده و همچنان به مطالعه شخصی در این حوزه ادامه میدهد؛ بهطوریکه در اتاق وی در کمپ، مجلات و جزوههای آموزشی را میتوان دید که سر فرصت، به مطالعه آنها میپردازد تا بتواند مشاور خوبی برای مددجویانش باشد؛ «با کمپهای دیگر در ارتباط هستم و به عنوان مشاور گروهی به دیگر مراکز نیز میروم.»
همهروزه اتفاقات عجیبی در کمپ میافتد که شاید دیدن آن برای افراد معمولی، قابل تحمل و پذیرش نباشد، اما پوررمضانی آموخته که نهتنها با آنها کنار بیاید، بلکه سعیکند با مددجویان، برخورد صحیح داشته باشد؛ «کسانی که مواد صنعتی استفاده میکنند، دچار توهم میشوند و رفتارهای غیرطبیعی از آنها سر میزند. گذشته از آن، چون بهخاطر ترک اعتیاد، درمعرض فشار هستند، مدام با هم بگومگو و برخورد فیزیکی دارند که باید همه اینها را حل کنم.»
از دلیل ماندن و ادامهدادنش در این مسیر میپرسیم. آدم هیچجور باورش نمیشود یک نفر بتواند در این محیط دوام بیاورد و کار کند؛ حتی اگر درآمد خوبی از آن دربیاورد، چه برسد به اینکه بخواهد از خودش هم هزینه کند؛ «شاید باورتان نشود تابهحال بیشاز ۵۰میلیون، هزینه کردهام و درآمدی که داشتهام حتی این هزینهها را جبران نکرده.
بسیاری از کسانی که اینجا میآیند، معمولا خانواده ندارند و آخر خطی هستند؛ به همین دلیل پولی پرداخت نمیکنند؛ بااینحال نمیتوانم این کار را رها کنم. من علاوه بر سرمایهای که گذاشتهام، وقت زیادی صرف اینجا کردهام، تجربه بهدست آوردهام و میتوانم به این بیماران کمک کنم.
مدتها طول کشید تا اطرافیانم را قانع کنم که این کار را انجام دهم؛ حالا چطور رهایش کنم؟ من اینکار را انجام میدهم تا فرزندانم و همسرم درامان باشند. این آدمها برای من غریبه نیستند، عضوی از همین جامعه هستند. میتوانند دوست، فامیل و خواهر من باشند. اگر همه بخواهند این افراد را رها کنند و از کمک به آنها سرباز بزنند، تکلیف آنها چیست! بالاخره یکی باید باشد. یکی باید در این مسیر بماند.»
حرفهای نوعدوستانه پوررمضانی برای کسانی که بیتفاوت از کنار افراد معتاد میگذرند، جای تامل دارد؛ «بعضی از مواقع، افرادی که صاحب موقعیتهای مهم اجتماعی هستند، اینجا مراجعه کرده و عضوی از خانوادهشان را برای ترک میآورند، تاکید هم دارند که بهخاطر حفظ آبرویشان، کسی متوجه نشود. اگر این مراکز مورد اعتماد نباشد، این افراد باید چه کنند؟ همه چیز که پول نیست.
من از سرِ نداری و برای کسب درآمد، وارد این کار نشدم. خودم فرهنگی هستم و صاحب شغل و درآمد. قبل از اینکه کمپ راهاندازی کنم، تفریحات فصلی برای خودم داشتم، اما از وقتی درگیر این کار شدهام، فقط میتوانم به مهمانیهای ضروری بروم.»
او که به گفته خودش، از نظر جسمی بیمار است و چربی بالایی دارد، باوجود اینکه درمعرض سکته مغزی و قلبی قرار دارد، حاضر نیست دست از این کار بکشد.
تنها تفریح و سفرش درحالحاضر، رفتن به راهیان نور است. میگوید عاشق رفتن به مناطق جنگی است و اینکه «مناطق جنگی، جای تفریح نیست، آسیاب بالا و پایین هم ندارد. من به عشق رشادتهای شهدا به راهیان نور میروم. فداکار واقعی، آنها هستند که از جان و زندگی خود گذشتند، نه منی که دارم اینجا زندگی خودم را میکنم و درکنارش، کمپداری هم میکنم.»
بارها پیش آمده که سرِ تامین هزینههای روزانه کمپ به مشکل برخورده و با توکل به خدا و توسل به امامرضا (ع) دست کمکی از غیب رسیده تا مشکل او حل شود؛ امام رئوفی که او هرروز در راهرفتن به مدرسه و از میدان فجر به او عرض سلام و ادب میکند.
زمانی که ما برای گفتگو با خانم پوررمضانی در کمپ حضور داریم، سهروز است که او نتوانسته به منزلش برود و شرایط ایجاب میکرده در مرکز بماند. درباره مدت حضورش در کمپ میگوید: «سه روز در هفته، صبحها مدرسه هستم و بعدازظهرها اینجا میآیم و تا شب میمانم.
روزهایی هم که مدرسه ندارم، کارهای اداری و خانهداری و پختوپز را انجام میدهم و بعد از آن به کمپ میروم. چند مربی هم دارم که وقتی من نیستم، آنها مراقب مددجویان هستند. اما مواقعی که مددجویی بیمار و وضعیت جسمانیاش نامناسب است، مجبورم تا دیروقت یا تا صبح در مرکز بمانم.»
دو دخترش، یکی دانشجو و دیگری کلاس هشتم است. آنها به اتفاق همسرش سید حمید میر حجتی، همواره پشتیبان او بودهاند؛ «همسرم در جنبههای مختلف مادی و معنوی، همیشه حمایتم کرده و، چون خودش، فردی اجتماعی است، کار کمپداری من را پذیرفته است. من هم سعی کردهام داشتن مشغلههایم، آسیبی به محیط خانه و خانواده نزند.»
علت اعتیاد بسیاری از جوانان را داشتن پدر و بهویژه مادر معتاد میداند؛ «درصد اندکی از خانمهایی که اینجا میآیند، ازطریق دوستانشان یا در محیطهای اجتماعی، مبتلا به اعتیاد شدهاند، بیشتر آنان، مادر معتاد دارند و تربیت درستی نداشتهاند.
شاید باورتان نشود، اما بعضی از این افراد، کارهای ابتدای خانهداری مثل سفره پاککردن، پتو جمعکردن و جاروزدن را که باید در دوران کودکی و نوجوانی یاد بگیرند، بلد نیستند.»
انتظار دارد سازمانهای مختلف برای حمایت از افراد معتادِ درحال ترک کمک کنند؛ «صداوسیما و رسانهها معمولا دنبال این هستند که کمپهای زیرزمینی و غیرمجاز را پیدا و رسانهای کنند؛ درحالیکه خوب است درکنار آن، دو تا کمپ موفق را هم معرفیکنند که باعث نجات افراد میشود.
اگر شهرداری بتواند در کمپها وسایل ورزشی قرار دهد، به شهروندان کمک کرده و در بهبود سلامتی آنان، نقش مهمی ایفا کرده. در این صورت است که اگر مددجویان، پس از بهبودی به پارک رفتند، دنبال مواد در آنجا نمیگردند و بهدنبال وسایل ورزشی و استفاده از آنها میروند.»
دوست دارد کارش را گسترش دهد، بتواند بهجای مکان اجارهای امروز مرکز، محل ثابتی بخرد و حتی مددجویان را پساز ترک تا مدتی در این مکان نگه دارد و مراقبشان باشد، اما برای انجام اینکار احتیاج به کمک دارد؛ احتیاج به دستهای کمکرسانی که تشنه جان بخشیدن به زندگی افرادی باشند که رو به نابودی حرکت میکنند.
در سال۷۱، ساکن نوخندان از توابع شهرستان درگز بوده. آن زمان در کلاس سوم دبیرستان، تحصیل میکرده. دوستانش در همین مقطع به شهرستان تربتجام و تایباد میروند تا وارد نهضت شوند. او هم بهتبع آنان، همین کار را میکند و به روستای صالحآباد تربتجام میرود و تدریس در نهضت را شروع میکند و همان سال نیز ازدواج میکند. یکسال پساز تدریس در نهضت سوادآموزی، دوباره به درگز برمیگردد و با گذراندن مقطع چهارم دبیرستان، مدرک دیپلمش را میگیرد.
پوررمضانی با تلاش و پشتکاری که داشته و باوجود داشتن فرزندی چندماهه، در دانشگاه قوچان، رشته مشاوره پذیرفته میشود. خودش از آن روزها اینطور میگوید: «زمان دانشگاه، سختیهای زیادی کشیدم. همسرم بهخاطر شغلش مجبور بود درگز باشد و من و دختر دهماههام قوچان بودیم.
خیلی از مواقع، دخترم را با خودم، کلاس میبردم؛ طوریکه اساتید و همکلاسیهایم با بچهام آشنا بودند و من را به «مادر فاطیما» میشناختند تا نام فامیل خودم. چون هم درس میخواندم، هم در نهضت تدریس میکردم و هم بچهداری میکردم، واقعا از نظر روحی کم میآوردم و این اساتیدم بودند که به من انگیزه میدادند و از نظر روحی من را تقویت میکردند.»
سال۸۱، بعداز پنجسال نیروی حقالتدریس آموزشوپرورش بودن، به استخدام رسمی این اداره درمیآید. برای آمدن به مشهد انتقالی میگیرد و کارش را با ناحیه یک شروع میکند. تا امروز که ۱۹سال از خدمت او در مدرسه میگذرد، همچنان در این ناحیه مشغول به فعالیت است؛ «همیشه دوست داشتم در مناطق کمبرخوردار فعالیتکنم و درحالحاضر در دبیرستانی واقع در طبرسی شمالی خدمت میکنم.»
* این گزارش چهارشنبه، ۱۵ اردیبهشت ۹۵ در شماره ۱۹۴ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.