قرآن معجزه پیامبر اسلام (ص) و نجات دهنده انسان از تاریکی و پلیدیهاست، در طول قرنهای متمادی، افراد بسیاری در اثر همنشینی یا شنیدن آیهای از قرآن دچار تحول و هدایت از سیاهی به سوی روشنی و نیکی شدهاند.
نمونه معروف این ماجرا که داستان توبهاش مشهور خاص وعام است، فضیل عیاض است، او شغلش دزدی بود، اما با قرآن و خواندن آن مأنوس بود و همین همنشینی باعث نجاتش شد، بعد از سالها با شنیدن آیهای از آیات قرآن توبهکرده و رستگار میشود.
گزارش این هفته ما نیز ماجرای واقعی نجات جوانی از دام اعتیاد است، جوانی که عشق و علاقه فراوانی به قرآن دارد و در نوجوانی موفق به حفظ کل قرآن میشود، بعدها که دراثر مشکلات و گرفتاریهای زندگی و خیانت افراد ناباب در دام اعتیاد و قاچاق مواد مخدر میافتد، با استعانت از قرآن و با حمایت مردی از خاندان قرآن توبه کرده و به زندگی عادی بازمیگردد، در سطور بعدی ماجرای زندگی این جوان، آشناشدنش با قرآن و توبهکردنش را خواهید خواند.
عبدا... یارمحمدیان، سال ۱۳۶۸ در شهرستان سرخس به دنیا میآید و از دوران کودکی به خواندن و حفظ آیات قرآن علاقهمند میشود.
این جوان عاشق قرآن و اهل بیت (ع) میگوید: قبل از اینکه به مدرسه بروم، در سنین ۴ و ۵ سالگی با شرکت در جلسات قرآنخوانی که در مکتبخانه روستایمان برگزار میشد، به خواندن قرآن علاقهمند شدم، هر روز صبح به مکتبخانه میرفتم و به آموزش روخوانی و حفظ آیات قرآن میپرداختم و قبل از رفتن به مدرسه، سورههای کوچک جزء آخر قرآن را حفظ کردهبودم.
بعد از رفتن به مدرسه به دلیل صدای رسا و تسلط به خواندن صحیح آیات قرآن بهعنوان قاری قرآن مراسم صبحگاه مدرسه را اجرا میکردم، در مسابقات قرآنی مدرسه و منطقه نیز که بهمناسبت جشنها و مراسم مختلف مانند دهه فجر برگزار میشد، همیشه حضور داشتم و رتبه اول قرائت قرآن را به دست میآوردم. با حضورم در فعالیتهای قرآنی مدرسه و دیگر مجالس قرآنی، روزبه روز اشتیاق و علاقهام به قرآن و معانی عرفانی آن بیشتر و بیشتر میشد، تا آنجا که حفظ برخی آیات و سورههای قرآن را شروع کردم.
در دوران مدرسه برخی سورهها از جمله سوره یاسین را حفظ کردم. اما چون هنوز با روش صحیح حفظ کردن قرآن آشنا نبودم، برخی از این آیات و سورهها را فراموش میکردم، از این بابت خیلیناراحت بودم و به دنبال روشی میگشتم که بتوانم سورههای قرآن را بدون آنکه فراموش کنم برای همیشه در ذهن داشته باشم.
عبدالله بعد از پایان تحصیلات سیکل وارد حوزه علمیه شده و با کمک استادان حوزه علمیه حفظ سورههای قرآن را شروع و در نهایت همه قرآن را حفظ میکند.
او در توضیح این مطلب میگوید: در آن زمان ۷ و ۸ نفر از اهالی روستای ما از جمله برادر بزرگترم که علاقه زیادی به حفظ قرآن داشتند با رفتن به حوزه علمیه و استفاده از روشهای پیشرفته حفظ قرآن موفق به حفظ کل قرآن شده بودند، من نیز بعد از پایان تحصیلات راهنمایی، به حوزه علمیه خاش رفتم و در مدت سه سال و نیمی که در آنجا بودم، درکنار فراگیری دروس حوزوی، با کمک استادان حوزه حفظ قرآن را شروعکردم، بعد از ساعات تدریس به همراه تعداد دیگری از طلاب که علاقهمند به حفظ قرآن بودند، در کلاس آموزشی که ازسوی یکی از استادان برگزار میشد، شرکت کردم، روش یادگیری اینطور بود که ما هر روز یک صفحه از قرآن را انتخاب و با خواندن مداوم همین آیات به حفظ کردن آن میپرداختیم.
البته برخی از بچهها که دوست داشتند هرچه سریعتر حافظ قرآن بشوند، آیات بیشتری بیش از آنچه قرار بود در روز فرابگیرند، مطالعه و حفظ میکردند و با وجودی که چند ماه زودتر از ما فعالیت یادگیری و حفظ قرآن را آغاز کرده بودند.
متأسفانه بابت شیوه نادرست و عجله بیش از حد، این حفظ دوام چندانی نداشت و بعد از مدتی بیشتر آیات حفظ شده را فراموش میکردند، اما زمان حفظ قرآن برای ما با وجودی که چند ماهی بیشتر طولکشید، مثل نقشی که روی سنگ کنده شده باشد، در ذهن و مغزم ضبط شده و تا امروز حتی یک آیه از قرآن را فراموش نکردهام.
حافظ قرآن در محله چهاربرج، بعد از ۳ سال درس و تحصیل و حفظ کل قرآن، به دلایلی به کارگری میپردازد.
عبدا... میگوید: بعد از بازگشت از خاش به روستای زادگاهم، چند نفر از اهالی منطقه پیشنهاد معلمی قرآن و آموزش تعلیم قرآن به فرزندان روستا و روستاهای اطراف را مطرح کردند، اما با وجودی که علاقه زیادی به آموزش و تعلیم قرآن به نوآموزان داشتم، این پیشنهاد را قبول نکردم، چون من قرآن را برای دل و علاقه قلبی خودم فراگرفته بودم، نه برای کسب درآمد.
اما چون در روستای ما کسب و کار مناسبی وجود نداشت به منطقه مزدوران رفتم و در کارگاهی مشغول به کارشدم. بیش از دوسال و نیم را در این منطقه دور از پدر، مادر و خانواده گذراندم، روزها را مشغول به کار بودم و شبها را به خواندن قرآن و مرور محفوظاتم میگذراندم، در همان کارگاه یکی از کارگران که اعتقاد چندانی به قرآن و تأثیرات معنوی آن نداشت، هر زمان که من را در حال خواندن آیات قران میدید، مسخره میکرد، تا اینکه روزی به او خبر دادند برادرش تصادف کرده و در بیمارستان به کما رفتهاست. شنیدن این خبر به قدری او را ناراحت کرده بود، که تاب و توانش را بریده بود مدام گریه میکرد.
موقع رفتن به او گفتم: نگران نباش من برای برادرت قرآن میخوانم و دعا میکنم، مطمئن باش شفا پیدا میکند. با همان وضعیت آشفته به دیدار برادرش رفت، چند روزی از او بیخبر بودیم، همه کارگران معتقد بودند که برادر همکارمان فوت کردهاست، سرانجام بعد از چند روز او برگشت، برخلاف تصور همه خوشحال و سرحال بود.
با ورود به کارگاه اول از همه بهسراغ من آمد و با چشمانی اشکآلود گفت: عبدالله جان، قرآن و دعایی که برای برادرم خوانده بودی جانش را نجات داد، من را ببخش اگر تو را مسخره کردم، من سواد درست و حسابی ندارم و نمیتوانم قرآن را با درستی و صحت بخوانم، اگر قبول کنی و قرآنخواندن را یادم بدهی، تا عمر دارم مدیونت خواهم بود.
این اتفاق باعث شد که دیگر کارگران نیز به فراگیری قرآن علاقهمند شده و ما در همان کارگاه جلسه آموزش قرآن را تشکیل دادیم، هر روز بعد از تعطیلی از کار روزانه در محل کارگاه جمع میشدیم و من به عنوان معلم، آیات قرآن را برای آنها قرائت میکردم.
یارمحمدیان بعد از دو سالونیم کار در مزدوران با تعطیلی کارگاه، دوباره بیکار میشود و مدت زیادی را صرف پیداکردن کار و شغل مناسب میکند.
یارمحمدیان در توضیح این مطلب میگوید: متأسفانه به دنبال رکود اقتصادی و نبود بازار فروش، کارگاهی که در آن مشغول به کار بودم، ورشکست کرده و تعطیل شد، دوباره بیکار شدم و برای پیداکردن کار بیشتر شهرهای اطراف را زیر پا گذاشتم، و سرانجام به کارگری سرگذر راضی شدم، اما کارگری سرگذر هم وضع چندان خوبی نداشت.
یک روز بود و چند روز نبود، با وجود کسادی بازار کار، برای فراهمکردن هزینه زندگی هر روز سرگذر میرفتم و تا هنگام ظهر در آنجا میایستادم، در یکی از همین روزها که منتظر کار بودم، خودرو شاسیبلندی، جلو پایم ترمز زد، راننده که مرد تنومند و میانسالی بود، اشاره کرد که سوار ماشینش بشوم، من که چند روزی بود که بیکار بودم، با خوشحالی سوار خودرو شدم.
مرد میانسال که بعدها فهمیدم یکی ازخلافکاران و موادفروشان معروف است، روبه منکرد و گفت: پسرجان، چند روزی است که زیرنظر دارمت، کاری پیدا نکردی از سر و وضعت معلومه، وضعیت اقتصادی خوبی هم نداری، معلومه که جوان باجربزه و زرنگی هستی، دوست داری یک شغل آسان و پردرآمد داشته باشی؟
با لبخند گفتم: تا چه شغلی باشد؟ من اهل کار خلاف، دزدی و حمل مواد مخدر نیستم، ولی اگر بخواهید براتون تا شب سنگ میبرم و بیل میزنم. با شنیدن این حرف، لحن مرد میانسال عوض شد وگفت: تو چه کار به این کارها داری، سوار یک خودرو مدل بالا میشوی و بستههایی را (منظورش مواد مخدر بود) جا به جا میکنی. با ناراحتی از ماشین او پیاده شدم و گفتم: اگر از گرسنگی بمیرم این کار را انجام نمیدهم. مرد میانسال که فهمیده بود در انتخابش اشتباه کرده است، بلافاصله از محل دور شد.
جوان جویای کار بعد از پیدا نکردن شغل مناسب و دور زدن در شهرهای مختلف، سرانجام روانه مشهد میشود و در محله چهار برج ساکن و مشغول به کار میشود.
عبدا... در ادامه میگوید: در محل زادگاهم به دلیل برخی اختلافات محلی و خانوادگی نتوانستم زندگی کنم، به همین دلیل زادگاهم را به قصد سکونت در شهر مشهد ترک کردم.
بعد از رسیدن به مشهد در بولوار شاهنامه ساکن شدم، درابتدای ورود مدتی برای میراث فرهنگی کارکردم، البته این مدت بسیار اندک بود و خیلی زود از میراث فرهنگی بیرون آمدم. بعد از بیرون آمدن از کار میراث فرهنگی، تا مدتها بیکار بودم و چون پولی برای اجاره محل یا مکان سکونت مستقل نداشتم، به همراه ۲ نفر دیگر از کارگران همشهریام خانهای را در چهاربرج اجاره کردیم.
اما چون کار درست و حسابی نداشتم، پولی را که جمع کرده بودم درحال تمام شدن بود، کار به جایی رسید که نتوانستم پول کرایه خانه را بدهم، از آنجا بیرون آمدم و مدتی را در زیر پلها و خانههای ویران شده منطقه گذراندم، با سرد شدن هوا دچار بیماری سختی شدم، به طوری که حتی توان بلندشدن از سرجایم را نداشتم، در همان وضعیت شخصیکه از توزیعکنندگان مواد مخدر منطقه بود، با این فکر که من معتادی کارتن خواب هستم مرا به خانهاش برد.
در مدت چند هفتهای که مریض بودم این شخص برای درمانم از مواد مخدر استفاده میکرد و مواد مخدر را به صورت محلول در چای و غذا، به خوردم میداد. بعد از به دستآوردن سلامت جسمانی، متوجه شدم که دچار اعتیاد شدیدی شدهام، در حالی که قبل از آن حتی برای یکدفعه هم مواد مخدر را تجربه نکرده بودم.
جوان محله چهاربرج که دیگر آثار قرآن در وجودش کمرنگ شده و ناخودآگاه و بدون هیچ سابقه قبلی گرفتار اعتیاد شده است، از روی ناچاری مجبور به فروشندگی مواد مخدر میشود.
وی دراین باره میگوید: در اولین روزی که سلامتی جسمم را به دست آوردم، با دیدن چهرهام در آینه متوجه وضعیت غیرعادی در ظاهرم شدم، لبها سیاه، چشمان خمار و درد شدیدی در بدنم احساس میکردم، در همین لحظه صدای مردی را شنیدم که گفت: امروز دیگر حالت بهتر شده.
با ناراحتی و عصبانیت به او گفتم: پس چرا بدنم این همه درد میکند، آدم شرور با من چه کار کردی، مدارکم را بده میخواهم بروم. او بدون توجه به حرفهایم گفت: اول باید حسابت را تسویه کنی، بعدش کجا میخواهی بروی؟ اینجا بهترین جا برای توست، همه جور مواد مخدر هم داریم.
نمیدانستم چند هفته گذشته، ولی آنقدر گرفتار شده بودم که با بوی مواد سرحال میشدم، روزی دو تا سه بار مواد میکشیدم، چون پول کشیدن مواد را نداشتم، ناچار شروع به موادفروشی کردم، در این شهر و محله غریب و تنها هیچکس را نداشتم که به فریادم برسد، مثل یک برده برای آن موادفروش نامرد کار میکردم.
مواد همه اراده و شجاعتم را گرفته بود، حتی جرئت اینکه از کسی کمک بخواهم تا من را از این محل نجات بدهد نداشتم. روزها وهفتهها پشت سر هم میگذشت و من هر روز معتاد و معتادتر میشدم. تنها امیدم به خدا و قرآن بود، با خواندن قرآن خودم را آرام میکردم.
عبدا... یارمحمدیان که با خردهفروشی مواد مخدر روزگار میگذراند و دیگر هیچ امیدی برای بازگشت و نجات خود نداشت، در اثر یک اتفاق نجات پیدا میکند. شرح این اتفاق را از زبان سیدعلی رضوی، مسئول بسیج محله چهار برج و بانی این اتفاق مبارک، میشنویم.
سیدعلی رضوی درباره حادثه آن شب میگوید: در شب حادثه به همراه چند نفر از جوانان محله، درحال گشتزنی بودیم که در تاریکی شب متوجه ۲ موتورسوار مشکوک شدیم، دستور ایست دادیم. با دیدن وضعیت اسفناک ظاهری آنها و بررسی بدنی مقداری مواد مخدر کشف و متوجه دزدیبودن موتورسیکلت نیز شدیم.
هر دو را دستگیر و روانه پایگاه بسیج محله کردیم. زمانی که درحال نوشتن وضعیت این دو فرد مشکوک بودم، یکی از آن دو نفر یعنی همین عبدا... یار محمدیان رو به من کرد و گفت: من حافظ قرآن هستم، اعتیادم نیز به دلیل بیپولی و بیماری بوده است.
با شنیدن این حرف تعجب کردم و برای آنکه صحت حرفهایش را ثابت کند، با استفاده از قرآن، سؤالاتی درباره آیات و سورههای قرآن کردم، او نیز بر طبق شماره، آیه مورد نظر را از حفظ میخواند. وقتی که یقین کردم او دروغ نمیگوید، درباره داستان و جریان زندگیاش از او سؤال کردم، در همان نصف شب او را به اردوگاه ترک اعتیاد یکی از دوستان بردم و از او خواستم که از این فرد مراقبت کند تا زمانی که به بهبودی کامل برسد.
خودم نیز هر روز به او سر میزدم و جویای احوالش بودم. بعد از گذشت یک ماه عبدا... یار محمدیان بهبودی کامل یافت و ما نیز از طریق تماس با خانوادهاش، سلامتی او را اعلام کردیم. آنها نیز از این بابت خیلی خوشحال شدند. حالا بعد از گذشت چند ماه که عبدا... بهبودی کامل را پیداکرده است، در یک مراسم رسمی با تقدیم یک جلد قرآن کریم، او را روانه شهر و دیار خودش میکنیم.
عبدا.. محمدیان، در پایان با تشکر از زحمات سیدعلی رضوی، میگوید: با وجودی که من اهل تسنن هستم، سیدعلی رضوی بدون توجه به این موضوع با شنیدن ماجرای زندگیام، با مهربانی و عطوفت با من برخورد کرد و با هزینه شخصی خود، مقدمات ترک اعتیاد و بهبودیام را فراهمکرد. مطمئن هستم که این اتفاق مبارک به دلیل ارتباط من با قرآن، حفظکردن و خواندن آن است، حالا که بهبود یافته و روانه شهر و دیار خودم هستم، محبتهای سیدعلی رضوی و دیگر افرادی را که باعث نجاتم شدند فراموش نخواهم کرد.